3.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نظربلند باشین لطفا🙏
و تو خیلی چیزها داری که مردم آرزویش را دارند !!
بیشتر به داشته هایت بیندیش تا نداشته هایت و بخاطرشان خدا را شکر کن.
خدایا شکرت 🙏
#پیش_به_سوی_آرامش
#باما_بروز_باشید✍
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃💚
🍃💚🍃💚
💚🍃💚
🍃💚
💚
#داستانهای_کوتاه📖
زبان بد گذاشتن در امر خیر
در زمان آیت الله بهبهانی تاجری اصفهانی وتهرانی وشیرازی هر سه باهم به نیت مکه راهی عراق شدند و بعد از زیارت اماکن مقدس عراق قصد کعبه داشتند و مقداری پول داشتند و می خواستند به دست انسانی امین بسپارند نزد آیت الله بهبهانی رفتند.
آن بزرگوار آدرس شیخ جعفر امین را به آنها دادند. سه تاجر ایرانی نزد شیخ جعفر امین رفتند وپول ها را به امانت سپردند.
شیخ جعفر امین مردی بسیار مومن بود که معرف به شیخ جعفر امین شده بود. سه تاجر ایرانی بعد از تمام شدن زیارت مکه به عراق رفتند وسراغ شیخ جعفر امین را گرفتند
فهمیدند که شیخ فوت کرده است پسر شیخ دفتر پدرش را آورد ونام دوتن از تاجرها ومقدار پولشان و آدرس پولشان را دید ولی از تاجر سوم خبری نبود! آن تاجر بی چاره پولش را می خواست ولی پسرش خبری از پول او نداشت مجبور شد تا پیش آیت الله بهبهانی برود .
آیت الله بهبهانی گفت باید امشب با چند تن از انسانهای درستکار سر قبرشیخ جعفر امین بروید و دعا کنید شاید فرجی شود شب اول خبری نشد تا شب سوم که سر قبر شیخ بودند و دعا می کردند صدایی از قبر شنیده شد و آدرس پول را شیخ گفت ولی شنیدند که شیخ آه و ناله می کند و می گوید هرچه می کشم از دست قصاب است. خبر به آقای بهبهانی رسید و فکر چاره ای بودند. بعد از خانواده شیخ سوال کرد؛ شیخ با کدام قصاب داد و ستد داشته است. قصاب را یافت و به قصاب گفت چرا از دست شیخ جعفر امین ناراحتی؟ قصاب گفت خدا عذاب قبرش را زیادتر کند.
از قصاب خواهش کرد تا علت ناراحتی اش را بگوید. قصاب گفت من دختری داشتم که دم بخت بود و مردی کوفی که چوپان بود وبرای من گوسفند می آورد و به من پیشنهاد کرد تا دخترم را برای پسرش بگیرد و قرار شد من به کوفه بروم و در مورد خانواده ی آنها تحقیق کنم و او نیز درباره ما تحقیق نماید بعد که من تحقیق کردم فهمیدم خانواده ی خوبی هستند به او گفتم از نظر من ازدواج اشکالی ندارد و مرد کوفی نزد شیخ جعفر امین رفته بود و سوال کرده بود قصاب وخانواده ی او چگونه هستند شیخ که قصد داشته دختر قصاب را برای پسرش بگیرد.
فکر می کند: میگوید چه بگویم که هم گناه نباشد وهم بتوانم دختر را برای پسر خودم بگیرم شیخ فقط در یک کلمه به مرد کوفی می گوید: (من نمی دانم)
مرد کوفی با خودش فکر می کند و می گوید حتما طوری هست که شیخ این حرف را زد و مرد کوفی به یک نفر سفارش داد برو به قصاب بگو منتظر من نباش و دخترت را شوهر بده و آن مرد فراموش می کند و قصاب هم منتظر می ماند ولی روزها می گذرد و سال ها ولی از مرد کوفی خبری نمی شود تا این که دختر قصاب سنش بالا می رود و دیگر خواستگاری نداشته و شیخ جعفر امین هم که به پسرش می گوید: دختر قصاب را می خواهم برایت خواستگاری کنم قبول نمی کند. تا این که بعد از سالها مرد کوفی را می بیند وسراغ پسرش را از او می گیرد مرد کوفی می گوید من که چند سال پیش برایت سفارش فرستادم و علت انصراف خودش را حرف شیخ جعفر امین مطرح می نماید. و از همان روز قصاب شروع به نفرین می کند.
آیت الله بهبهانی به قصاب می گوید اگر من یک داماد خوب برای دخترت پیدا کنم. آیا راضی می شوی؟ آیت الله بهبهانی رو به یکی از شاگردانش می کند که تا کنون ازدواج نکرده بوده و از او می خواهد با دختر قصاب ازدواج کند ازدواج صورت می گیرد و قصاب راضی می شود.
و شیخ از عذاب قبر نجات می یابد.
📚کتاب کرامات و حکایات عاشقان خدا جلد دوم صفحه ی ۲۴۷تا ۲۵۵
💚🍃💚🍃💚🍃💚
@Khoodneviss
🍃💚🍃💚🍃💚🍃
❤️🍃
🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃
#خاطره
«تو فقط بخند»
#حوراومحمدحسین
قسمت 4⃣
خواستگار داشتم. با مادر بگو مگویم شده بود
_نه مادرِ من ، اولا من سنم کمه . دوما این اونطوری که من میخوام نیست ، مگه نه باید ظاهر به دل آدم بشینه ، ظاهر این شخص به دل من ننشسته .
مامان با کلافگی میگوید : از دست تو حوراء . پسر به این خوبی ، همه چیش عالیه . یه کیس ایدهآله . تو با چی مشکل داری ؟
_با ظاهرش . من دوست دارم تیپش مذهبی باشه ، این آقا تیشرت آستین کوتاه و تنگ میپوشه ، شلوار لی میپوشه .
خلاصه تیپش مذهبی نیست .
صدای کمیل از توی هال شنیده میشد : ولی من میشناسمش ، بچه هیئتی و خوبیه . فقط ظاهرش به روزه همین .
مامان کم بود ، داداش هم اضافه شد . گفتم : مهمترین دلیل من سن کمم هست .
مامان میگوید : خب وقتی این همه چیش خوبه ، هم خانوادهی خوب و مذهبی هم خودش مذهبی هم از نظر مالی خوب هم تحصیلات و شغلش خوب ، سن کم چیز مهمی نیست .
میخواهم بهانهای دیگه بیاورم ، فکری میکنم و میپرسم : چن سالشه ؟
کمیل از توی هال میگوید : بیست و سه .
با تعجب میگویم : یاعلیییییی ، اینکه جای بابا بزرگه منه .
مامان میگوید : فکر کن ببین نمیتونی بهانهای مزخرف تر پیدا کنی ؟ از نظر ظاهری به هم میخورید .
بلند میشوم و به اتاق میروم . مامان میگوید : پس من بگم بیان ؟
قلبم فشرده میشود از اینکه بخواهم کسی را به جز محمدحسین دوست داشته باشم .
میگوید : فعلا بیان تا ببینیم نظر من چیه .
اما به خاطر لجبازی با او هم که شده میگویم بیایند ، شاید مهرش به دلم نشست .
حدیث خواندهام : اگر دینداری و امانتداری پسر را پذیرفتید باید به او دختر بدهید در غیر این صورت باعث فساد میشوید .
خودم هم خوب میدانم سن و تیپ و .... همه بهانه است . من دلم پیش کسی دیگر گیر است .
در ظاهر خیلی سعی کردم نسبت به محمدحسین بیتفاوت باشم ، موفق هم شدم اما در قلبم ذرهای از محبتش کم نشده .
با خودم فکر میکردم اگر کسی وارد زندگیام بشود میتوانم محمدحسین را فراموش کنم .
با خودم میگویم : من عاشق چی این بشر شدهام ؟
اخلاقش که همیشه جلوی من برزخی است . اخم هایش هم همیشه در هم اند .
حتی با آیه هم رفتار خوبی ندارد و دائم با هم دعوا میکنند . تنها زمانی لبخندش را دیده ام که با رفیقانش بوده است .
❣مدتی هست که درگیر سوالی شدهام
تــــــ❤ــــــو چه داری که من اینگونه هوایی شدهام❣
#ادامه_دارد
#ارسالیازبنتالزهرا
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
@Khoodneviss
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
#خودنوشت
💠💠💠💠💠💠💠💠
بعضی از مردم اصرار دارند
که خود را به دیگران بشناسانند😌
و دارایی خود را به رخ آنها بکشند.
دارایی شاید پول باشد 💵
شاید خانه🏘🏡🏠
و شاید ظاهر !!!😎
آدم های به اصطلاح بد حجاب را دیده ای؟💃
همانانی که تمام دارایی جسمی شان را دوست دارند به نمایش بگذارند.😕😕
این نوع آدمها
در درون خود زجر می کشند
چون
شادی آنها وابسته به تفکر دیگران است.
✅《مهم بودن》را فراموش کنید تا👇👇
آرامش نصیب تان شود.😇😇
هر چه کمتر نیازمند تحسین دیگران باشید،بیشتر تحسین می شوید.👏👏
اعتماد به نفس دقیقا یعنی همین 💪
#پیش_به_سوی_آرامش
#باما_بروز_باشید✍
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
تنہا غروب جمعہ نیسٺ
ڪہ دلگیر اسٺ
دلت ڪہ گیر ڪسے باشد
همیشہ مے گیرد
دلِ ما همہ ٺَنگِ یڪے است ...💔
#اللہمعجللولیڪالفرج
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@khoodneviss
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
🖋 #فرهنگ_نوشت:
💠💠💠💠
تا در جمعی نشستی سریع 2 تا اصطلاحی که در یک کتاب خوانده ای را به رخ دیگران نکش😐😐
هرکه علمش بیش تر شد ...سڪوتش بیش تر !
#زندگی_رازیبابسازیم_وازلحظاتمان_لذت_ببریم. 😇☆▪☆
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
💠💠💠💠
با ترس هایت زندگی نکن❌
یک انسان جسور همیشه جذابتر از یک انسان ترسو است👌...
جسارت💪 انجام کار های جدید رو داشته باش...
هر کار جدید برای تو یک امتیاز محسوب میشه..
✅یا باعث کشف استعداد و رسیدن به موفقیتهای جدید میشه..
یا یک تجربه شجاعانه در یک موقعیت فوق العاده برای توست...پس لذت شجاعت رو از خودت دریغ نکن..
#پیش_به_سوی_موفقیت
#باما_بروز_باشید✍
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
خودنویس
❤️🍃 🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃 #خاطره «تو فقط بخند» #حوراومحمدحسین قسمت 4⃣
❤️🍃
🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃
#خاطره
«تو فقط بخند»
#حوراومحمدحسین
قسمت5⃣
در اتاق زده میشود
_بفرمایید .
در باز میشود و قامت رعنای کمیل در چهارچوب در نمایان . کمیل برادر بزرگتر من بود و 21 سالش بود . از نظر اخلاقی دنبال کسی مثل داداش کمیل بودم .
یک پسر خوش اخلاق ، مودب ، خنده رو ، شوخ ، البته در مواقع خاص جدی و اخمو .
با لبخند رو به کمیل میگویم : جانم داداش ، کارم داری ؟
کمیل با مهربانی میگوید : میشه بیام تو ؟ مزاحم که نیستم ؟ با روی گشاده میگویم : اختیار داری برادر .
همیشه برای کمیل وقت داشتم . کمیل کنارم روی تخت مینشیند و میگوید : حوراء من بنیامین و میشناسم ، پسر خیلی خوبیه . از نظر دین و اخلاق اون چیزی هست که لیاقت تو رو داشته باشه . من نمیدونم مشکل تو تیپش هست یا سنش . اما هر دوش مشکل بزرگی نیست . تیپش که گاهی تیشرت میپوشه ، معمولا آستین بلند میپوشه . اتفاقا تیپ جلفی نداره عزیزدلم .
خودم هم میدانستم تیپش جلف نیست و همان تیپی است که محمدحسین میزند . فقط میخواستم مخالفت کنم ، برای چی ؟ برای کی ؟
به خودم نهیب میزدم مگه یادت رفته اون روز چطور باهات برخورد کرد ؟
اون اگر یه درصد دوستت داشته باشه هیچ وقت جلو دوستاش اینطوری سنگ روی یخت نمیکنه .
با صدای کمیل به خودم می آیم ، میپرسد : حواست پیش من نیست ، حوراء من احساس میکنم تو مشکلی با بنیامین نداری . فک میکنم دلت یه جای دیگهست .
از این حرف کاملا مستقیم کمیل گر میگیرم . با مِن و مِن میگویم :
_نه داداش این چه حرفیه .
کمیل میگوید : با من راحت باش حوراء ، من برادرتم هرچی بشه تکیه گاهتم و نمیزارم آبروت بره . الانم میخوام بهترین تصمیم رو بگیری . من نگران خوشبختی و آیندهی توام .
از این حد نگرانی کمیل قلبم لبریز از محبت میشود . همیشه محبت های مستقیم و غیر مستقیمش باعث شده از هر جنس مذکری بی نیاز باشم .
با اطمینان میگویم : نه قربونت بشم ، هیچ خبر دیگهای نیس ، البته دلم گیر یه پسر هست .
کمیل با چشمانی گشاد شده نگاهم میکند که میگویم : تنها جنس مذکر زندگی من تویی داداش . مگه با مهربونیات گذاشتی من احساس کمبود کنم ؟
کمیل لبخند شیرینی میزند و دستش را میگذارد پشت سرم ، سرم را جلو میبرد و بوسهای روی پیشانیام میکارد . سپس میگوید : میدونم خواهرم عاقل تر از این حرفهاست . به حرف هام فک کن . انتخاب با خودته دورت بگردم . کسی نمیتونه تو رو مجبور کنه . منم پشت هر انتخابی که بکنی هستم .
❣مدتی هست که درگیر سوالی شدهام
تــــــ❤ــــــو چه داری که من اینگونه هوایی شدهام❣
#ادامه_دارد
#ارسالیازبنتالزهرا
(نکته: در خاطرات اسامی تغییر داده می شن، لطف کنید محاوره ای بنویسید که خوندنش راحت باشه ممنون از خاطرات زیباتون😍)
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
@Khoodneviss
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃