eitaa logo
کودکانه
46.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
324 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
2.mp3
4.08M
👼🏻🌜 👧دخترک فسقلی 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
☃️ســـــلام ❄️یه صبح دیگه ☃️از فصل زیبـای ❄️پاییز آغاز گشت ☃️آرزو می‌کنم ❄️قلبتون پـر باشد ☃️از مـهر و مـحبت ❄️تنتون سـلامـت ☃️روحتون سرشار از آرامش ❄️و روزی و برکتتون روز افزون ☃️ صبحتون بـخیر و شـادی ☃️ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕 🐜🐞🐞 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
قصه كلاغ سفيد يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود لانه ي آقا كلاغه و خانم كلاغه توي دهكده ي كلاغها روي يك درخت سپیدار بود. آنها سه تا بچه داشتند. اسم بچه هايشان سياه پر ، نوك سياه و مشكي بود. وقتي بچه ها كمي بزرگ شدند، آقا و خانم كلاغ به آنها پرواز كردن ياد دادند. بچه كلاغها هر روز از لانه بيرون مي آمدند و همراه پدر و مادرشان به گردش مي رفتند. يك روز همه ي آنها در يك پارك دور حوض نشسته بودند و آب مي خوردند كه چندتا پسربچه ي شيطان آنها را ديدند و با تير و كمان به سويشان سنگ انداختند. كلاغها ترسيدند و فرار كردند ؛ اما يكي از سنگها به بال مشكي خورد و او حسابي ترسيد. تا آمد فرار كند ، سنگ ديگري به سرش خورد و كمي گيج شد. اما هرطور بود پرواز كرد و از بچه ها دور شد. او خيلي ترسيده بود و رنگ پرهايش از ترس، مثل گچ سفيد شده بود . براي همين پدر و مادرش نفهميدند كه پرنده ي سفيدرنگي كه نزديك آنها پرواز مي كند، مشكي است و روي زمين دنبالش مي گشتند. مشكي هم كه گيج بود، نفهميد كه بقيه كجا هستند ، پريد و رفت تا اينكه افتاد توي لانه ي كبوترها و از حال رفت. كبوترها دورش جمع شدند و كمي آب به او دادند تا حالش جا آمد اما يادش نبود كه كيست و اسمش چيست و چطوري به آنجا آمده است. زبانش هم بند آمده بود و ديگر قار قار نمي كرد. كبوترها فكر كردند كه او هم كبوتر است. جا و غذايش دادند و مشكي پيش آنها ماند.چند روز گذشت و مشكي چيزي يادش نيامد. پدر و مادر و خواهر و برادرش خيلي دنبالش گشتند اما پيدايش نكردند. مشكي خيلي غمگين بود، چون نميدانست كيست و اسمش چيست. يك روز صبح تازه از خواب بيدار شده بود كه صداي قارقاري به گوشش رسيد.خوب گوش داد و اين آواز راشنيد: قارقار خبردار كي خوابه و كي بيدار؟ منم ننه كلاغه مشكي من گم شده كسي او را نديده؟ مشكي من بلا بود خوشگل و خوش ادا بود رنگ پراش سياه بود قارقار خبردار هركي كه او را ديده بياد به من خبر بده قارقار قارقار مشكي صداي مادرش را مي شنيد. صدا برايش آشنا بود اما نمي دانست كه اين صدا را كي و كجا شنيده است. از جايش بلند شد و نزديكتر رفت. به ننه كلاغه نگاه كرد. چشم ننه كلاغه كه به او افتاد ، از تعجب فريادي كشيد و گفت :« خداي من يك كلاغ سفيد! چقدر به چشمم آشناست!» پريد و به مشكي كاملاً نزديك شد. او را بو كرد و به چشمانش خيره شد و چند لحظه بعد داد زد:« خدايا اين مشكي منه! پس چرا سفيد شده؟» كبوترها دور آنها جمع شده بودند و نگاهشان مي كردند. يكي از كبوترها گفت:« اما اين كه رنگش مشكي نيست ، سفيده...» ننه كلاغه گفت:« اما من بوي بچه ام را مي شناسم ، از چشمهايش هم فهميدم كه اين بچه ي گم شده ي من مشكيه ....فقط نميدونم چرا رنگش سفيد شده ، شايد خيلي ترسيده و از ترس رنگش پريده ، اما مهم نيست من بچه ي عزيزم را پيدا كردم...» مشكي كم كم چيزهايي به يادش آمد. جاي ضربه هايي كه به سر و بالش خورده بود، هنوز كمي درد مي كرد. يادش آمد كه در پارك كنار حوض نشسته بود و آب مي خورد اما سنگي به بالش و سنگي هم به سرش خورد و حسابي ترسيد. او مدتي به ننه كلاغه نگاه كرد و بعد با خوشحالي گفت :« يادم اومد ، اسم من مشكيه ، تو هم مادرم هستي ، من گم شده بودم اما حالا پيش تو هستم آه مادرجون ...» كبوترها با خوشحالي و تعجب به آنها نگاه مي كردند. مشكي و مادرش از خوشحالي اشك مي ريختند. وقتي حالشان جا آمد، از كبوترها تشكر كردند و به دهكده ي كلاغها بازگشتند. همه ي كلاغها مخصوصاً آقا كلاغه و پرسياه و نوك سياه از بازگشت مشكي خوشحال شدند و جشن گرفتند. از آن روز به بعد همه ي كلاغها مشكي را سفيدپر صدامي زدند چون او تنها كلاغ سفيد دهكده ي آنها بود. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
⭐️🍬🍭⭐️🍭🍬⭐️ 🌼برای شیعیان خود ☘️شنیده ام دعاکنی 🌼نظرکنی به حالشان ☘️و دردشان دوا کنی 🌼برای من دعاکن ای ☘️امید زندگانی ام 🌼تویی فقط دراین جهان ☘️امام آسمانی ام ⭐️🍬🍭⭐️🍭🍬⭐️ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغابی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
کوچولوها گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتونه بچه ها رو تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کنه و باعث رشد بهتر بچه ها بشه 🌼 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
کاربرگ رنگ آمیزی آموزش رنگ ها و مفاهیم پایه ریاضی. 🎨 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
تصویر به کودک نشان دهید و بگید اختلاف ها پیدا کند 😍مناسب برای ۵ سال به بالا این فعالیت به کودک شما کمک می کند تا تمرکز و فکر کند و یاد بگیرد که جزئیات را متوجه شود. در ابتدا دو تصویر یکسان به نظر می رسند ، اما اگر به سختی نگاه کنید تفاوت های کوچکی را مشاهده خواهید کرد. در مورد تصاویر با هم صحبت کنید و اگر کودک شما به کمی کمک نیاز دارد نکاتی را بیان کنید. ✨ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
5ccfdb1f61aeb6066ed8e0d5_24491872.jpg
137.4K
🌸🎁🌸🎁🌸🎁🌸🎁 🎉مسابقه گلهای نرگس🎉 😍بچه های گل سلام✋ 🦋 به ترتیب اعداد بالا👆با کنار هم گذاشتن حروف می توانید به یک جمله زیبا از امام باقر علیه السلام، درباره اتفاقاتی که بعد از ظهور امام زمان (عجل الله فرجه)می افتد دست پیدا کنید. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
ماهی و رودخونه.mp3
3.25M
👼🏻🌜 ماهی و رودخونه 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
❄️امروزتان گرم ازمحبت 💜دلتـون گرم ازمـهربـانی ❄️لحظه هاتون گرم ازشادی 💚دنیـاتـون گرم ازمـوفقیت ❄️دورهمیتون گرم مـعرفت 💜وزندگیتون گرم ازعـشق ❄️ونـور خـــدا 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
داستان قزل قرمزی وخرچنگ ✅هدف از قصه امشب محبت و دوستی در کودکان هست. شروع داستان قزل قرمزی و قرچنگ: تو رودخونه پر آب و قشنگی که ماهی های جور واجور و رنگارنگی زندگی میکردن. يکی بزرگ يکی کوچیک ، يکی باريک يکی پهن و بين اين همه ماهی ، ماهی کوچولویی بود که روی پوست قرمزش خال های سياه داشت که اسمه اين ماهی قزل قرمزی بود. قزل قرمزی مهربون بود و دلش ميخواست که با همه دوست باشه اما تو اون رودخونه خرچنگ بزرگی بود که بسیار بداخلاق بود با اين حال قزل قرمزی هر روز صبح از جلوی خونه خرچنگ بزرگ میگذشت و بهش سلام میکرد. خرچنگ بزرگ هم عصبانی ميشد و میگفت: چه طور جرات کردی اين دور و برها بيای؟ از اين نمیترسی که دمت رو ببرم و ديگه نتونی شنا کنی؟ قزل قرمزی هم ميخنديد و میگفت : نه شما دوست من هستی برای چی بايد از شما بترسم؟ خرچنگ بزرگ هم عصبانی تر ميشد و چنگک هاش رو به هم ميزد و ميگفت: من دلم نميخواهد با کسی دوست باشم ، الآن هم برو و من رو تنها بگذار. يک روز صبح خرچنگ بزرگ تنها توی خونش نشسته بود و مثل هميشه منتظر بود که صدای سلام قزل قرمزی رو بشنوه ولی اون روز از قزل قرمزی خبری نشد. خرچنگ که حسابی تعجب کرده بود از خونش بيرون اومد و به دور و بر خونه نگاهی انداخت اما خبری نبود ، اون لبخندی زد و گفت: خوب شد حتما قزل قرمزی فهميد که دوستی با من هيچ فايده ای نداره. تو همين موقع صدايی شنيد ، اين صدای مادر قزل قرمزی بود که کمک ميخواست. خرچنگ خودش رو پيش مادر قزل قرمزی رسوند ، مادر با ديدن او ترسيد و یه کمی عقب رفت. خرچنگ بزرگ چنگک هاش رو به هم کوبيد و گفت : چی شده ، چه اتفاقی افتاده؟ مادر قزل قرمزی به گريه گفت: قزل قرمزی ، قزل قرمزی تو دام ماهی گير افتاده. خرچنگ بزرگ ايستاد و یه کمی فکر کرد و گفت: راستش رو بخوای من عادت کرده بودم که صدای سلام کردنش رو هر روز صبح بشنوم پس بايد بهش کمک کنم ، به من بگو تور ماهی گير کجاست؟ خرچنگ نزديک تور شد و به قزل قرمزی گفت: ماهی کوچولو نترس ، من اومدم به جای اين که با چنگک های تيزم دمت رو ببرم ، تور ماهی گير رو پاره کنم و بعد اون قدر سعی کرد تا موفق شد و تور ماهی گیر رو پاره کرد و قزل قرمزی رو نجات داد. حالا خرچنگ بزرگ ديگه تنهايی رو دوست ندارد و اون به همه کمک ميکنه و هر روز دوستای بيشتری پيدا ميکنه .ماهی های اون رودخانه از خرچنگ بزرگ نميترسن و قزل قرمزی هم از اين که نترسيد و راهی برای دوستی پيدا کرد ، خوش حال شد. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
💕💕 خلاقیت 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
کوچولوها گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتونه بچه ها رو تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کنه و باعث رشد بهتر بچه ها بشه 🌼 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
1.mp3
405.8K
🎧 قاشق چایخوری شاعر: ناصر کشاورز 🌺 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
💕💕 شعر کودکانه آقای راننده از مجموعه شعرهای آشنایی با مشاغل یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی یک شهر بزرگ یک آقا راننده بود در خیابان‌های شهر مینی‌بوس رانی می‌کرد ماشین قشنگی داشت آبی و قرمز و زرد بچه‌ها منتظرند آقا راننده بیاد حالا وقت رفتنه همه خوشحالند و شاد بچه‌ها داد می‌زنند آقا راننده اومد با نگاه مهربان لب پرخنده آمد همگی، یکی یکی سوار ماشین شدند یک به یک گفتند سلام با صداهای بلند آقا راننده می‌گفت بچه‌ها خوش آمدید حالا وقت شادیه شعر و آواز بخوانید آقا راننده‌ی ما گاز میده بوق میزنه رسیدیم به کوچه‌مان حالا ترمز میکنه 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
ArmisaiS1218.pdf
1.06M
📚قصه های پیامبران ✍️ فرزانه تقدیری برای کودکان و نوجوانان 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
کهکشان چیست؟ فضانورد کوچولو، باید بدونی که در جهان بیشتر از ۱۰۰ میلیارد کهکشان وجود داره. هر کدوم از اونها اسم مخصوص به خودشون رو دارن. حتی اندازه و درخشندگیشون هم ممکنه با هم فرق داشته باشه. باید بدونی که یک مجموعه از ستاره ها، گازها و سیاره ها ، گرد و غبار و فضای بین ستاره ای همه روی هم میشه یه کهکشان. همه ی این چیزایی که اسم بردم با یک نیروی قوی داخل یک کهکشان دور هم جمع شدن، یه نیرویی شبیه نیروی جاذبه زمین. کهکشانها شکلهای مختلفی دارند. ممکنه بیضی شکل، مارپیچی یا نا منظم باشند. اما بیشتر از نصف کهکشانهای جهان بیضی شکل هستند. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
آموزش نقاشی خرگوش 🐰🐇🐇🐰 🎨🎉👌🏽🌞🌜🎈🖍 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
16.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕💕 کوتاه ها و اين داستان : دوچرخه اگنس 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
👼🏻🌜 حرفهای آبی 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
ســـــلام صبح تون بخیر❄️🌸 صبحتون پُر از عطر خدا روزتـون معطر بـه بـوی مـهربانی ❄️🌸 الهی دلتـون شـاد لبتـون خندان و قلبتون مملو از آرامش باشه هفته ای پـر ازخوشبختی❄️🌸 خیر و برکت و سلامتی براتون آرزومندم❄️🌸 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
♨️داستان کره اسب کوچولو يكي بود ، يكي نبود ، غير از خداي خوب و مهربان هيچ كس نبود . دشتي بود سرسبز و زيبا ، توي اين دشت قشنگ كره اسب سفيد كوچولويي زندگي مي كرد . كره اسب كوچولو هر روز صبح از علفهاي تازه دشت مي خورد و دور تا دور آن مي دويد و بازي مي كرد . وقتي هم خسته مي شد در گوشه اي مي نشست و به دور دورها نگاه مي كرد . كره اسب قصه ما خورشيد را خيلي خيلي دوست داشت . او دلش مي خواست روزي آن قدر قوي و بزرگ بشود كه به ديدار خورشيد برود . براي همين هم بود كه ساعتها مي نشست و به آفتاب خوب و مهربان نگاه مي كرد روزها مي گذشت , كره اسب سفيد كوچولوي ما قوي تر و قوي تر مي شد . يك روز صبح خيلي زود از خواب بيدار شد با خودش گفت : ((حالا بايد راه بيفتم بروم تا به خورشيد برسم . )) كره اسب ما راه افتاد و رفت . او به طرف خورشيد مي رفت . به دوردورها نگاه مي كرد و با تمام سرعت مي دويد باد خنك به صورت قشنگش مي خورد و فكر رسيدن به خورشيد او را قوي تر مي كرد . هرجه او تندتر مي دويد خورشيد دورتر مي شد . كره اسب خسته بود ، كنار رودخانه اي رسيد كمي آب خورد و پاهايش را در آن شست . رودخانه وقتي پاهاي خسته كره اسب را ديد گفت : ((خيلي خسته اي ، با اين عجله كجا مي روي ؟ )) كره اسب گفت : (( پيش خورشيد )) رودخانه با صدايي بلند خنديد و گفت : (( پيش خورشيد تو كره اسب كوچولو و ناداني هستي هيچ كس نمي تواند پيش خورشيد برود . )) كره اسب گفت : (( به كوه كه برسم راه نزديكتر مي شود . )) رودخانه گفت : (( من از بالاي آن كوه مي آيم . و خورشيد خيلي دورتر از كوه است . )) كره اسب به آسمان نگاه كرد . خورشيد كم كم مي رفت و آسمان تاريك مي شد . كره اسب روي تپه بلندي كه خورشيد هر روز صبح از پشت آن بيرون مي آمد . نشست و منتظر برگشتن خورشيد شد . ولي از خستگي خيلي زود به خواب رفت . صبح كه خورشيد دوباره به آسمان برگشت ، كره اسب كوچولوي قصه ما هنوز خواب بود . صداي آرام و مهرباني گفت : (( كره اسب كوچولو ، بيدارشو صبح شده . )) كره اسب كوچولو چشمان سياه و قشنگش را باز كرد و به دورو بر نگاه كرد . اين صداي خورشيد بود . كه با كره اسب حرف مي زد . خورشيد گفت : (( كره اسب كوچولو ، شنيده ام كه مي خواهي بيايي پيش من ؟ )) كره اسب گفت : (( بله خيلي دلم مي خواهد بيايم و به شما برسم . )) خورشيد گفت : (( من خيلي خيلي دورتر از زمين هستم تو هرچقدر هم كه تند بدوي نمي تواني به من برسي ، ولي من خيلي خوشحالم ، كه دوست خوب و مهرباني مثل تو دارم . گرماي من خيلي زياد است . هيچ كس نمي تواند اينجا بيايد . ولي من همه شما را كه روي زمين زندگي مي كنيد خيلي دوست دارم . هر روز صبح به ديدارتان مي آيم و همه جا را برايتان گرم و روشن مي كنم اگر تو نمي تواني پيش من بيايي در عوض من هر روز به ديدن تو مي آيم حالا بلند شو و به دشتي كه در آن زندگي مي كني برگرد . )) كره اسب كوچولو با خودش گفت : (( خورشيد مرا دوست دارد و هر روز به ديدارم مي آيد . )) و به طرف دشت سرسبز رفت آنروز خورشيد خانم مهربان تما راه همراه كره اسب كوچولو بود وقتي كه او به دشت رسيد با كره اسب خداحافظي كرد و رفت و همانطور كه قول داده بود هر روز به ديدن كره اسب آمد 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
تصویر به کودک نشان دهید و بگید اختلاف ها پیدا کند 😍مناسب برای ۵ سال به بالا این فعالیت به کودک شما کمک می کند تا تمرکز و فکر کند و یاد بگیرد که جزئیات را متوجه شود. در ابتدا دو تصویر یکسان به نظر می رسند ، اما اگر به سختی نگاه کنید تفاوت های کوچکی را مشاهده خواهید کرد. در مورد تصاویر با هم صحبت کنید و اگر کودک شما به کمی کمک نیاز دارد نکاتی را بیان کنید. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻