سلام🖐🏻
صبحتون قشنگ✨
روزتـون پـر از بـرکت🌷
دلاتون بی کینه و غم
تنتون سـالم و روزتـون قشنگ🌷
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
شعر کودکانه:
رجب که ماه خداست
نام یه رود زیباست
جاری میون بهشت
مثل عسل مصفاست
آسمون عبادت
توی رجب چه صافه
باز خدا مهمون داره
موسم اعتکافه
نسیم بندگی باز
می پیچه توی دنیا
تو لیله الرغائب
تو شب آرزو ها
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#داستان_کودکانه
🐸☘ #قورباغه_سبز☘🐸
قسمت اول
جنگل و مرداب، ساکت ساکت بود. سنجاب، دارکوب، جوجه تیغی و لک لک در حال چرت زدن بودند؛ اما قورباغه ی سبز، هنوز بیدار بود! او با دقّت، به این طرف و آن طرفش نگاه میکرد.
ناگهان...
ویز... ویز... ویز...
بیز... بیز... بیز...
وز... وز... وز...
یک مگس بزرگ نشست روی نوک دماغ سنجاب! سنجاب همانطور که چشمهایش را بسته بود، دستش را کوبید روی نوک دماغش.
مگس فرار کرد. دارکوب، جوجه تیغی و لک لک چشمهایشان را باز کردند. سنجاب دماغش را گرفت و گفت: «آخ... سوخت! مگس بدجنس!»
دارکوب به سنجاب نگاه کرد و قاه قاه خندید. بعد نوکش را تند و تند، به تنه ی درختی که روی آن نشسته بود، زد. و بعد دوباره قاه قاه خندید. باز، تق- تق- تق، به درخت نوک زد. خنده و تق تق دارکوب، هر لحظه بلندتر و بیشتر میشد. آنقدر که صدای ویز- ویز مگس و پشه ای را که به طرفش میآمدند، نشنید! کمی بعد، پشه ی چاق و چله ای نیش محکمی به سر دارکوب زد. مگس هم کنار گوشش ویز- ویز بلندی کرد. دارکوب عصبانی شد و داد زد:
«آخ... وای... آی...»
پشه و مگس فرار کردند.
سنجاب، همانطور که نوک دماغش را گرفته بود، به دارکوب نگاه کرد و گفت:
«مثل اینکه از تو هم پذیرایی خوبی کردند!
خوش گذشت؟ حالا باز هم به من بخند!»
دارکوب، سرش را پایین انداخت و هیچی نگفت. قورباغه ی سبز،به سنجاب و دارکوب نگاه کرد.
بعد از جا جهید و نزدیک آنها، روی زمین نشست. لبخندی زد و به مگس ها و پشه هایی که با سرعت به دنبال هم توی هوا بالا و پایین میپریدند، نگاه کرد. آن وقت آب دهانش را قورت داد و زبانش را تند و تند آورد بیرون و برد توی دهانش و گفت:
«به ... به ... قور... قور... بَه قور... قوربَه!»
حیوان ها متوجه ی قورباغه شدند. سنجاب آهسته گفت:
«ایش ... مزاحم پشت مزاحم! قورباغه ی بی مصرف!»
دارکوب، گردنش را یک وری کرد و گفت:
«پشه ها و مگس ها کم بودند، این هم اضافه شد!»
لک لک، روی یک پایش ایستاد و گفت:
«واه ... و اه... چه چشم های زشتی دارد! زبانش که دیگر هیچ! ببینید چه قدر دراز است!»
ادامه دارد...
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تغذیه
🤰بهبود مشکلات گوارشی در بارداری با مصرف شربت بِه لیمو
✍گاهی خانم های باردار از رفلاکس، ترش کردن یا سوزش سر دل شکایت دارند
✍مصرف این شربت به بهبود مشکلات گوارشی مادر کمک می کند
🧋شربتی درست کنید از ترکیب ۴ واحد آب بِه + یک واحد آب لیمو ترش تازه + مقداری شکر سرخ بجوشد و به قوام بیاورید
🥄 بعد از غذا یک قاشق مرباخوری میل کنید
👈این شربت برای تقویت معده، رفلاکس و تهوع بارداری مفید است
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
فوق العاده جالب و ساده
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
کاردستی متحرک و جالب
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تربیتی
👈 به جای نصیحت برای کودکان داستان تعریف کنید.
❌ هیچ کودکی نصیحت رو دوست نداره.
اگر بارها کودکتون رو نصیحت کنید بارها از گوش دادن به صحبت هاتون طفره میره. پس اگر میخواین رفتاری رو توی کودکتون تغییر بدید براش قصه بخونید.
مثلا بچه ای که از تاریکی میترسه اگر شما هزار بار بهش بگید که تاریکی ترس نداره کودک اهمیت نمیده. اما اگر داستانی در این خصوص بارها و بارها براش بخونید کودک هر بار با شخصیت اصلی ارتباط برقرار میکنه و خودش رو جای اون قرار میده و به مرور ترسش کمتر میشه.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر باید شیطون بلا باشه😂
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
عادت بد غرغرکردن - @mer30tv.mp3
3.54M
#قصه_شب
عادت بد غر غر کردن
😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
هر صبح✨
با نور افشانی خورشید✨
واژه ها✨
به تسبیح و ثنای تو ✨
بر می خیزند ✨
صبحت بخیر دوست من🌻🍃
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر کودکانه:
دل حیدری
🌸یه دل دارم حیدریه
🌱عاشق مولا علیه
🌸من این دل رو نداشتم
🌱از تو بهشت برداشتم
🌸خدا بهم عیدی داد
🌱عشق مولا علی ع داد
🌸این عشق توی قلبمه
🌱هرجا میرم با منه
🌸رو دلامون نوشته
🌱مولا علی ع رو عشقه
🌸هر کی که داره حُبِّش
🌱ان شاءالله تو بهشته
🌸علی ع که عاشق خداست
🌱دوست تموم آدماست
🌸با عشق و با شهامت
🌱هستیم ما با ولایت
🌸میگیم باهم یا علی ع
🌱همیشه هستیم با علی ع
🌸یه دل دارم حیدریه
🌱عاشق مولا علیه
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#داستان_کودکانه
☘🐸 #قورباغه_سبز 🐸☘
قسمت آخر
جوجه تیغی چند قدم به قورباغه نزدیک شد. بعد، یکی از تیغ هایش را به طرف او پرتاب کرد و خندید.
قورباغه بازویش را گرفت و گفت:
«آخ... قور... قور... جوجه تیغی، بهتر است مواظب تیغ هایت باشی!»
حیوان ها خندیدند. جوجه تیغی گفت:
«جایزه ی ناقابلی بود برای صدای زیبا و زبان دراز شما!»
قورباغه ناراحت شد. بدون هیچ حرفی جهید وسط مرداب و ناپدید شد.
حیوان ها بلندتر خندیدند و داد زدند:
- آخ جان! رفت...
لک لک گفت: «مگس ها و پشه ها هم رفته اند!» دارکوب، سرش را مالید و گفت:
«اگر دوباره بیایند، میدانم چه کارشان ...»
اما هنوز حرفش تموم نشده بود که دوباره ...
ویز... ویز... ویز...
بیز... بیز... بیز...
وز... وز... وز...
همه از جا پریدند. سنجاب زودی نوک دماغش را گرفت و آن را پنهان کرد. دارکوب سرش را برد زیربالش. جوجه تیغی هم چند تا از تیغ هایش را به طرف آنها پرتاب کرد و مثل یک توپ، گرد شد و گفت:
«آه... خسته شدم! آخر چه قدر خودم را از دست اینها، زیر تیغ هایم زندانی کنم؟»
لک لک پرید هوا و گفت:
«من که رفتم. خداحافظ!»
ویز... ویز... بیز... وز... وز...
سنجاب و دارکوب، عصبانی شدند و توی هوا و زمین، دنبال مگس ها و پشه ها، بالا و پایین پریدند!
قور... قور... قور...
ناگهان سنجاب و دارکوب ایستادند. قورباغه ی سبز، نزدیک آنها، در گوشه ای نشسته بود و تند- تند، زبانش را میآورد بیرون و میبرد توی دهانش! جوجه تیغی آهسته سرش را از زیر تیغ هایش بیرون ورد. سنجاب و دارکوب با تعجب گفتند:
«عجب! باز هم مگس ها و پشه ها غیب شدند! یعنی از ما ترسیدند؟»
جوجهتیغی با دقت به قورباغه نگاه کرد.قورباغه بدون اعتنا به بقیه، دور دهانش را میلیسید و به... به... و قور... قور... میکرد و میگفت:
«وای ... چقدر خودشمزه اند!»
جوجه تیغی که تازه متوجه ی کار قورباغه شده بود، خواست حیوان ها را صدا کند که قورباغه، تندی از جا جست وسط مرداب و دوباره ناپدید شد! در همین موقع، لک لک پروازکنان به طرف دوستانش آمد. جوجه تیغی سرش را تکان- تکانی داد. دستها و پاهایش را از زیرتیغ هایش در آورد بیرون و گفت: «هیچ میدانید چه اشتباه بزرگی کردیم؟ میدانید قورباغه ای که دلش را یک عالم شکستیم چه میکرد؟»
او ماجرا را برای حیوان ها تعریف کرد. همه ساکت و آرام، به فکر فرو رفتند و به طرف مرداب، جایی که قورباغه ی سبز، در آنجا ناپدید شده بود، نگاه کردند.
دوباره سکوت همه جا را پر کرد. کمی بعد، صدایی سکوت مرداب و جنگل را بر هم زد. این صدا، صدای آه بلند سنجاب، دارکوب، جوجه تیغی و لک لک بود!
پایان...
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تغذیه
بیدمشک:
▫️ بیدمشک گیاهی است ملین و تقویت کننده قلب، اعصاب. این گیاه دارویی دستگاه گوارش را تقویت کرده و اشتها را افزایش می دهد.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
نشانه گیری
پرتاب توپ با طناب
✔️ مناسب ۳ سال به بالا
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تربیتی
با بچه ها حرف بزنیم :
به طور مرتب با کودکان گفت وگو کنید.
هر روز وقتی را به این کار اختصاص دهید. حتی اگر این وقت فقط دقایقی قبل از خوابیدن کودک باشد.
مدت زمان صحبتکردن میتواند متغیر باشد اما جای آن باید در برنامه روزانه شما مشخص باشد.
زمانی که فرزندتان میخواهد با شما صحبت کند در اسرع وقت به طور خصوصی برای او وقت بگذارید .
اگر مجبورید وقت گفت و گو را به تأخیر بیندازید وقت خاصی را مشخص کنید: «الان وقت مناسبی نیست، ولی امشب درست بعد از جمع کردن ظرفهای شام میتوانیم توی اتاقت صحبت کنیم».
بعد از تعیین قرار بد قولی نکنید.
ساده و روشن حرف بزنید. دستورات و توضیحات طولانی ممکن است باعث فراموش شدن بخشهای اصلی صحبتتان شود.
نصیحت نکنید ، سرزنش نکنید .
از احساستان با فرزندتان صحبت کنید.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابا تو خودت پیشی هستی 😂
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
20.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
مهارتهای زندگی 🏘
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
امروزتان پراز زیبایی
روزتان پرانرژی
چهره تون شـاد و خنـدان
لبت تون پراز تبسـم🌷
قلب تون پراز نور❤️
صبح تون بخیر
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
شعر کودکانه:
بابا وضو می گیره
چون موقع اذونه
وقت صدا کردنه
خدای مهربونه
می خواد بگه خدا جون
از خوبیهات ممنونم
لطف و محبتت را
ما همه خوب می دونیم
منم وضو می گیرم
می خوام نماز بخونم
می خوام بگم تشکر
خدای مهربونم
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#داستان_کودکانه
🌼لانه ی کبک
کبک نگاهی به ساعت بالی اش کرد، پرهایش را کش داد و گفت:«چقدر این سفر طولانی شد» و سریع تر از همیشه راه افتاد.
به لانه اش که رسید پر زد و جلو رفت، اما با دیدن یک خرگوش در لانه ی کوچکش چشمانش گرد شد، پرسید:«سلام، شما چرا توی لونه ی من نشستی؟ فکر کنم اشتباهی شده»
خرگوش، بی توجه گوش هایش را تکان داد و گفت:«سلام، هیچ اشتباهی نشده این جا لونه ی زیبای منه»
کبک اخم هایش را توی هم کرد و گفت:«از لونه ی من بیا بیرون من فقط چند روز نبودم»
خرگوش دماغش را بالا کشید و گفت:«لطفا مزاحم نشو من خودم این جا رو پیدا کردم پس مال خودمه»
کبک کمی فکر کرد و گفت:«این طوری نمیشه باید یه نفر بی طرف بگه این لونه مال منه یا تو!»
خرگوش گفت:«موافقم اما چه کسی؟»
کبک بالش را تکاند و گفت:«من یه گربه میشناسم که مدتها کنار آدمها زندگی کرده و خیلی داناست شنیدم هر چه بگه درسته»
خرگوش جستی زد و از لانه بیرون پرید گفت:«باشه پیش گربه بریم»
خانه ی گربه نزدیکی برکه بود و گربه داشت کنار برکه استراحت می کرد.
کبک جلو رفت و آرام گفت:«سلام جناب گربه »
گربه سرش را بالا گرفت سلام کرد و گفت:«در خدمتم چیزی شده؟»
خرگوش جست زد و جلوتر از کبک ایستاد گفت:«بله این کبک میخواد لونه ی زیبای من رو ازم بگیره»
کبک کنار خرگوش ایستاد و گفت:«اون جا لونه ی من بود مدتی به سفر رفتم وقتی برگشتم خرگوش رو توی لونهم دیدم »
گربه آرام به کبک و خرگوش نزدیک شد و گفت:«با هم دوست باشید، دنیا ارزش دعوا نداره» و باز هم جلوتر رفت.
کبک بالی زد و گفت:«نه من لونهم رو میخوام»
خرگوش نزدیک تر رفت و گفت:«اون جا لونهی منه»
گربه که حسابی به ان ها نزدیک شده بود با خودش فکر کرد:«تا این دو نادون با هم بحث می کنن باید کار رو یکسره کنم»
پرید و کبک و خرگوش را اسیر کرد.
دوستان خوبم این داستان از کتاب کلیله و دمنه انتخاب و برای شما به زبان ساده بازنویسی شده امیدوارم از خوندنش لذت ببرید🌺
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻