🔸️شعر دلفین
🌸برق میزنه پوست من
🌱دلفین بازیگوشم
🌸شناگری ماهرم
🌱مهربون و باهوشم
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_کودکانه
یک مراسم مهم
قسمتدوم
محمد بعد از خوردن صبحانه جلوی تلویزیون دراز کشید و به فکر فرو رفت، شبکه های تلویزیون را بالا و پایین کرد، رضا کمی آن طرف تر روی مبل نشست و گفت:« چرا انقدر کانال عوض می کنی؟»
محمد نگاهی به رضا کرد اما چیزی نگفت. معصومه دفتر نقاشی اش را به محمد نشان داد و گفت:« ببین چی کشیدم؟»
محمد تا نقاشی معصومه را دید از جا پرید، نقاشی را با دقت نگاه کرد، معصومه یک دختر که ماسک بر دهان داشت کشیده بود دختر نقاشی معصومه اسپری ضدعفونی کننده در دست داشت، کمی آن طرف تر پسرکی ماسک بر دهان گذاشته بود و طبل می زد.
محمد گفت:«فهمیدم! امسال با پولهای نذری ماسک و ژل ضدعفونی کننده می خریم و پخش می کنیم!»
رو به معصومه کرد و گفت:« آفرین نقاشی خیلی قشنگی کشیدی»
رضا دستش را روی چانه گذاشت و گفت:« کجا پخش کنیم؟»
معصومه مداد را در دستش چرخاند و گفت:«همه پول را ماسک و ژل بخریم؟»
محمد کمی فکر کرد گفت:«صبر کنید بابا که آمد تصمیم می گیریم»
بچه ها دل توی دلشان نبود تا مراسم شب اول محرم را برپا کنند.
از غروب همه کارهای هیئت را انجام دادند.
معصومه به مادر، در چیدن میوه ها کمک کرد، خرما ها را در ظرف چید، مادر کمی گلاب در گلاب پاش ریخت، بوی خوش گلاب خانه را پر کرده بود.
رضا و محمد روی مبل پارچه سیاهی انداختند، میز را کمی جابه جا کردند و رویش سبد مُهر و دوکتاب دعا و یک قرآن گذاشتند.
بالاخره با آمدن پدر انتظار به پایان رسید، بعد از خوردن شام همگی در محل مشخص شده ی هیئت نشستند.
رضا روی مبل آماده شده نشست و سوره حمد را خواند، پدر چند حدیث کوتاه از شب های محرم گفت و زیارت عاشورا خواند، حالا نوبت معصومه بود که دکلمه ی زیبایی که در مورد امام حسین علیه السلام آماده کرده بود بخواند. صدای صلوات برای سلامتی رضا و معصومه بلند شد.
محمد روی صندلی نشست و شروع کرد به خواندن مداحی، اشک از چشمان مادر سرازیر شد، بعد از سینه زنی و مداحی معصومه با کمک مادر از مهمانان هیئت پذیرایی کردند. همه از برپایی این مراسم خوشحال بودند.
ادامه دارد....
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تغذیه
#ماست_موسیر
ماست موسیر ضدعفونی کننده بدن است ، توصیه میشود اگر کالباس، سوسیس و لواشک غیر بهداشتی زیاد میخورید یا دخانیات مصرف میکنید ماست موسیر بخورید !
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸خواص عاشورایی:
قاسم بن الحسن علیه السلام
🔻قاسم فرزند امام حسن (علیهالسلام) بود که در دو سالگی پدر بزرگوارش را از دست داد و تا هنگام شهادت در دامان پرمهر و عطوفت عموی گرامی خود، امام حسین (علیهالسلام)، پرورش یافت و در واقعه کربلا به اتفاق مادر و دیگر برادران و خواهران خود حضور داشت.
🔺در شب عاشورا، آنگاه که امام حسین (علیهالسلام) خطبه خواند و به یاران خود فرمود: «فردا من و شما همه کشته خواهیم شد» وی پنداشت این افتخار از آنِ مردان و بزرگسالان است و شامل نوجوانان نمیشود. از اینرو پرسید: «آیا من هم فردا کشته خواهم شد؟»
🔹امام (ع) با مهربانی پرسید: «فرزندم، مرگ در نزد تو چگونه است؟» عرض کرد: «أحلى مِنَ العَسَل»؛ «شیرینتر از عسل» حضرت فرمود: آری به خدا سوگند، عمو به فدایت، تو از آنان هستی که پس از گرفتار شدن به بلایی سخت کشته خواهی شد.
♦️روز عاشورا ابتدا امام حسين (علیهالسلام) به او اجازه ميدان رفتن نداد؛ امّا قاسم دست و پاى امام (علیهالسلام) را بوسيد و پافشارى و التماس كرد و با نشان دادن بازوبندی که پدرش امام حسن (ع) به بازویش بسته بود و در او وصیت کرده بود که هرگز دست از یاری عمویت برندار؛ اذن میدان گرفت. وی سرانجام پس از کشتن تعدادی از دشمنان خدا، به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#ششم_محرم
#خواص_عاشورایی
#بصیرت
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک قایق برا بچهها درست کنید
#ترفند_خلاقیت
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلا میخواست از رو آب بپره
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افزایش تمرکز و مهارت دست و هماهنگی مغز با اندام ها
قاشق، مقوا ، پفیلا
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
الله اکبر حضرت اصغر به میدان آمده- مهدی رسولی(1).mp3
7.43M
🏴 الله اکبر حضرت اصغر به میدان آمده
در پاسخ «هل من معین» با سر به میدان آمده
🎤 مهدی رسولی
🗓 شب هفتم محرم
🏷 #محرم
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
جعبه جورواجور
این قسمت:خرگوش
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
ســ🥰✋ـــلام
صبح زیباتون بخیر🌸🍃
طلایی تـرین روزهـا
ارزانی نگـاه مـهربان تـون 🌸🍃
و هزار گــل یاس
پیشکش قلب با صفاتون🌸🍃
صبحتون بخیر و سلامتی🌸🍃
زنـدگیتون غرق در خـوشبختی🌸🍃
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر گنجشگ
🌸گنجشگ پرطلایی
🌱بهبه چقدر زیبایی
🌸وای که چه قدر زرنگی
🌱چه خوشرنگ و قشنگی
🌸روی درخت خونهات
🌱صدات چقدر قشنگه
🌸من میدونم چی میگی
🌱میگی هر کی زرنگه
🌸زود و سریع و شاداب
🌱میخنده مثل آفتاب
🌸صبحای زود با خنده
🌱پا میشه از رختخواب
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زردی دندان های این خانم دردسرساز شد❗️🤦🏻♀️
خبر خوش برای افرادی که می خواهند بی دردسر دندان های خود را سفید کنند😍
برای اطلاعات بیشتر و دریافت این پک سفیدکننده ی دندان گیاهی با 60% تخفیف روی لینک زیر بزنید👇🏻
https://landing.saamim.com/gnioZ
https://landing.saamim.com/gnioZ
#قصه_کودکانه
یک مراسم مهم
#قسمتسوم
بچه ها بعد از هیئت کنار پدر و مادر نشستند، پدر دستی بر سر رضا که نزدیکتر بود کشید و گفت :«از همه قبول باشد»
مادر گفت:« قبول حق باشد»
محمد به یاد نقاشی معصومه و تصمیم شان برای نذری افتاد به معصومه گفت:« نقاشی ات را بیاور» معصومه به اتاق رفت و با نقاشی اش برگشت. نقاشی را به دست پدر داد.
پدر نگاهی به نقاشی کرد پیشانی معصومه را بوسید و گفت:« بَه بَه دختر هنرمندم خیلی زیبا کشیدی »
محمد جلوتر آمد و گفت:« بابا فهمیدم پول های نذری را چه کار کنیم» پدر لبخندی زد و گفت:« آفرین چه کاری؟»
رضا که حسابی خسته شده بود سرش را روی پای مادر گذاشت خمیازه ای کشید و گفت:« ماسک بخریم»
مادر دست رضا را گرفت و او را به اتاق خواب برد. پدر گفت:« خیلی خوب است اما فعلا بخشی از پول را ماسک بخرید» معصومه با تعجب گفت:«همه اش را نخریم ؟» پدر گفت:«نه دخترم، با هیئت امنای مسجد صحبت کردم برنامه ویژهای داریم» محمد با چشمان گرد گفت:« چه برنامهای؟»
پدر کاغذی از توی جیبش بیرون آورد و گفت:«میخواهیم بسته های معیشتی برای نیازمندان محله تهیه کنیم و در روز عاشورا به دستشان برسانیم»
معصومه ابرویی بالا داد و گفت:«بسته معیشتی یعنی چه؟»
پدر کاغذ را به دست معصومه داد و گفت:«بلند بخوان»
معصومه شروع کرد به خواندن:«برنج، روغن، نمک، قند، شکر، ماکارانی، حبوبات»
محمد کنار معصومه نشست نگاهی به کاغذ کرد و گفت:« این ها یعنی بسته معیشتی؟»
پدر گفت:«بله درست است » معصومه کاغذ را به پدر دادو گفت:«ماهم می توانیم در این کار شرکت کنیم؟»
پدر سری تکان داد و گفت :«بله حتما هم در بسته بندی کردن و هم در پخش بسته ها به کمک شما نیاز داریم»
بچها خوشحال به هم نگاه کردند و لبخند زدند.
محمد دستش را زیر چانه اش گذاشت و گفت:« بابا ما هم میتوانیم کسانی که نیازمند هستند معرفی کنیم؟»
پدر کاغذ دیگری به محمد داد و گفت:«بله شما هم اگر کسی را می شناسید در این کاغذ بنویسید»
محمد یاد سعید افتاد، پدرسعید مدت ها بود که بیکار بود. می خواست اسم سعید را در کاغذ بنویسد اما یاد حرف سعید افتاد که گفته بود:«این یک راز است باید بین خودمان بماند.» و او گفته بود:«قول می دهم خیالت راحت»
اگر اسم او را روی کاغذ می نوشت حتما سعید ناراحت می شد، پس از نوشتن منصرف شد.
شب بخیری گفت و به سمت اتاقش رفت، پدر گفت:« مگر نمی خواستی کسی را معرفی کنی؟»
محمد خمیازه ای کشید و گفت:«باشد بعدا »
و به اتاقش رفت.
ادامه دارد...
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تغذیه
گردو
دادن گردو به کودکان بالای یکسال آنها را باهوش میکند.
👈 گردو خوراک مغز است و به ساخت اعصاب جنین هم کمک فراوانی میکند. این آجیلِ خونساز، ضد یبوست است.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸خواص عاشورایی:
ضحاک بن عبدالله مشرقی
🔻ضحاک به همراه مالک بن نضر ارحبی، در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه، با امام حسین(ع) ملاقات کردند. امام حسین(ع) آن دو نفر را به یاری خود خواند. مالک بن نضر عذر خواست و گفت: من بدهی و نانخور دارم. اما ضحاک دعوت امام را مشروط قبول کرد و گفت: اگر به من اجازه دهی، فقط تا آنجا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم. امام(ع) پذیرفت.
🔺ضحاک در صبح روز عاشورا در حمله اول شرکت کرد و شجاعتهای بسیاری از خود به نمایش گذاشت و نماز ظهر را همراه امام به جای آورد. او اسب خود را در خیمهای پنهان کرد و خود پیاده به نبرد با دشمن پرداخت. ضحاک خود نقل کرده که در مقابل امام (ع)، دو نفر از دشمن را به قتل رسانده و حضرت هم در حق او دعا کردند .
🔹ضحاک میگوید: وقتی دیدم یاران امام حسین(ع) کشته شدهاند و نوبت به وی و خاندانش رسیده خدمت اباعبدالله آمدم و گفتم: یابن رسول الله! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟ حضرت فرمود: آری، من بیعت خود را از تو برداشتم؛ ولی تو چگونه میتوانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمهای پنهان کردهام و به همین جهت بود که پیاده میجنگیدم . پس ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد گریخت.
#امام_حسین_علیه_السلام
#خواص_عاشورایی
#بصیرت
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
اوریگامی موشک
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
هدایت شده از قاصدک
❌🔥بخور نخور های لاغری و چاقی 📛
😱 بزن رو وزنت تا بگم چی بخوری که خوش اندام بشی و سالم✅👇👇
🍏۶۲ 🌟۶۳🍏۶۴ 🌟 ۶۵ 🍏 ۶۶ 🌟
⭐️ ۶۸ 🍏 ۶۹ ⭐️ ۷۰ 🍏۷۱⭐️۷۲🍏
🍏۷۴ 🌟۷۵ 🍏۷۶ 🌟۷۷ 🍏۷۸ 🌟
⭐️۸۰🍏 ۸۱ ⭐️۸۲ 🍏 ۸۳ ⭐️ ۸۴🍏
🍏۸۶ 🌟 ۸۷ 🍏 ۸۸ 🌟۸۹ 🍏۹۰ 🌟
⭐️ ۹۲ 🍏۹۳ ⭐️ ۹۴ 🍏۹۵ 🍏۹۶🌟
🍏 ۹۸ 🌟۹۹🍏۱۰۰🌟 +۱۰۰🌟 +۱۵۰🍏
💙مثل کوره چربی بسوزون تخصصی زیر نظر دکتر مردانی متخصص تغذیه 🔥😍
هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماوا
🔉 #شور | گفتن خوبیای تو، مثه قند مکرره
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
♾ مشاهده و دریافت با کیفیتهای مختلف
🎵 فایل صوتی قطعه
🖌 متن شعر
🔰 شب پنجم #محرم ۱۴۴۶ هق
📆 چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳
🕌 حسینیۀ شهدای بسیج
🏴 هیأت عاشورائیان
✨ #امام_حسن_ع
🇮🇷 صفحۀرسمیحاجابوذربیوکافی
▫️ AbozarBiukafi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک قایق برا بچهها درست کنید
#ترفند_خلاقیت
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر میکنند مادرشونه
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ کودکانه 😍
نی نی کوچولو گل پسره 😊💙
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
شن دونه ها
این قسمت: قانون مسابقه
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
تولد مامان - @mer30tv.mp3
4.29M
#قصه_شب
تولد مامان
🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻