#تغذیه
✍ اگر 3 قاشق غذاخوری پودر ریحان را در یک لیترآب دم کرده و آن را با کمی عسل روزانه تا3استکان میل کنید
✍ اینکار درد ورم_معده و یبوست را درمان می کند
#ریحان
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#بازی
چی رو برداشتم؟🤔
🔸چند شیء را در مقابل کودک، قرار دهید.
🔹به کودک بگویید به این اشیا، خوب نگاه کند. بعد، از او بخواهید برگردد.
🔸 یکی از اشیا را بردارید. حالا به کودک بگویید که برگردد و به شما بگوید که کدام یک از اشیا را برداشتهاید؟
🔹 تعداد اشیا و میزان تفاوت میان آنها را با توجّه به سن کودک، کم و زیاد کنید.
🔸 برای یک کودک دوساله، بیش از سه یا چهار شیء انتخاب نکنید و برای این بازی، اشیایی را انتخاب کنید که تفاوت بسیاری با هم داشته باشند.
مثلاً یک قاشق، چنگال، لیوان و کاسه بردارید.
🔹 برای یک کودک پنج ساله، میتوانید، هفت چیز و حتّی بیشتر انتخاب کنید.
🔸 تفاوت میان اشیا هم اگر کم باشد، اشکالی ندارد. مثلاً همۀ اشیا، کاسه، امّا با مدلهای مختلف باشد تا کودک، کاسۀ برداشته شده را با نشانی دادن حدس بزند.
🔹تقویت حافظه و بالا بردن دقّت کودک در نگاه کردن، دو ثمرۀ این بازی است.
📚 بازی، بازوی تربیت صفحه ۴۱
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#سلامت_کودک
کودکانی که بعد از دو سالگی در وضعیت W می نشینند ، نیرو تعادل مورد نیاز برای برخی مهارت های حرکتی مانند : پریدن و دویدن را کسب نمی کنند.
همچنین این طرز نشستن ، ماهیچه های پا ، مفصل ران و قوزک پا را به هم فشرده کرده و ممکن است منجر به جا به جایی مفصل ران شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل غشه گرفتم، آخرم نتونست فوت کنه :((
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
فینگیلیا (این قسمت:آب را هدر ندهیم)
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
کپل و کلاغ - @mer30tv.mp3
4.04M
#قصه_شب
کپل و کلاغ
😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌸ســــــــــــلام
🌸صبح زیبـاتون بخیر و نیکی
🌸صبحتون شاد و پرانرژی
🌿روزتون معطر به نور الهی
🌸سر آغاز روزتـون
🌿سرشـار ازعشق و شـادی
🌸و خبرهای خوش و عالی
🌸دلتون شــــــاد
🌿و زندگیــــتون آرام
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر سحرخیزی
🌸خورشید مو طلایی
🌱وقتی که پیدا میشه
🌸مثل همیشه از خواب
🌱مامان جونم پا میشه
🌸وقتی منو میبینه
🌱من چشام میبندم
🌸خواب میزنم خودم رو
🌱باز تو دلم میخندم
🌸مامان منو میبوسه
🌱یهو چشام وا میشه
🌸روی لب مامانی
🌱یه غنچه پیدا میشه
🌸هر دو باهم میخندیم
🌱مثل گلای باغچه
🌸ساعت پرنده میشه
🌱میخونه روی تاقچه
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_کودکانه
🐸 قورباغه با سواد
یکی بود یکی نبود در یک باغ بزرگ و سرسبز که پر از درختا و گل های زیبا و رنگارنگ بود تعداد زیادی قورباغه در کنار هم زندگی میکردن. در بین این قورباغه ها یه قورباغه ای زندگی میکرد که خیلی تنها بود و هیچ دوستی نداشت بچه ها. همه قورباغه های اون باغ با همدیگه دوست بودن و با هم بازی میکردن اما هیچکدومشون با قورباغه کوچولوی قصه ما دوست نشده بودن و باهاش بازی نمیکردن. به خاطر همینم قورباغه کوچولو خیلی ناراحت و غصه دار بود بچه ها
یکی از از روزا که قورباغه کنار برکه نشسته بود خیلی حوصلش سر رفته بود و از اینکه هیچکس باهاش بازی نمیکرد ناراحت بود به خاطر همین تصمیم گرفت از کنار برکه بره و یه گشتی تو باغ بزنه.
قورباغه همینطور که داشت میرفت سرراهش به یه خونه رسید و از پنجره خونه که باز بود پرید تو و زیر تخت خواب یه پسر بچه قایم شد.
درهمون موقع مادر پسر بچه وارد اتاق شد ، مادر پسر بچه تکالیف و مشق های پسرش رو برداشت و شروع کرد به نگاه کردن به اونا. بعد رو کرد به پسرش و بهش گفت :” تو اصلا نمره های خوبی نگرفتی و تو درس خوندن تنبلی کردی ، مگه تو نمیخوای که یه پسر زبر و زرنگ و باسواد و درسخون بشی ؟”
اما پسر بچه اصلا به حرفای مادرش گوش نمیکرد، اون هیچوقت به اندازه کافی تلاش نمیکرد و همش از درس خوندن و انجام دادن تکلیفش فرار میکرد.
بچه ها جونم اون انقدر تنبل و بی خیال بود که یک روز که روی تختش خوابش برده بود تمام حروف الفبا و عددای کتاباش از توی صفحه ها افتادن پایین ،درست زیر تخت پسر بچه.
قورباغه کوچولو هنوز زیر تخت پسر بچه بود و اونجا نشسته بود.قورباغه کوچولو که تا حالا اینهمه حرف و عدد یک جا ندیده بود از دید اون همه عدد و حرف از خوشحالی پرید بالا و کلی ذوق کرد.
اون با خوشحالی فریاد می زد :” من همه اینا رو یاد میگیرم ،بعد من با سواد میشم و میتونم بخونم و بنویسم ، اون موقع قورباغه های دیگه با من دوست میشن و باهام بازی میکنن”
عددا و حروف الفبا از بس که استفاده نشده بودن و مدت طولانی ای بود که پسر بچه اونارو نخونده بود پر از گرد و خاک شده بودن ، قورباغه کوچولو با شادی و خوشحالی تمام اونارو تمیز و پاکیزه کرد و گرد و خاکشون رو گرفت.
حالا قورباغه آماده یاد گرفتن بود.اون تونست به کمک حروف درست خوندن و درست نوشتن رو یاد بگیره ، عددها هم به قورباغه کمک کردن و بهش یاد دادن که چطوری بشماره و مسئله های ریاضی رو حل کنه وحساب وکتاب کنه.
روزها میگذشت و قورباغه با تلاش و کوشش زیاد درسها رو خوب خوب یاد میگرفت و تمرین میکرد.
و بعد از مدتی حالا…. قورباغه کوچولو دیگه میتونست مثل یه آدم با سواد بخونه و بنویسه.
اون خیلی خوشحال و هیجان زده بود بچه ها.
یک روز که قورباغه میخواست یه کم خستگی در کنه و یه هوایی بخوره از پنجره اتاق پسرک به بیرون پرید و رفت تا توی حیاط یه دوری بزنه. اما همون موقع بود که مامان پسر بچه قورباغه رو دید و اونو از خونه بیرون کرد، قورباغه هم مجبور شد که از اونجا بره و دوباره به سمت برکه برگرده.
اما قورباغه از قبل تو خونه پسر بچه کلی چیزهای مفید یاد گرفته بود ، اون یاد گرفته بود که بخونه و بنویسه و ریاضی حل کنه. اون حتی میتونست وقتی هم که برگشت به باغ باز هم چیزهای بیشتری یاد بگیره.
قورباغه های دیگه که اونو دیدن به همدیگه گفتن :” قورباغه میتونه بخونه و بنویسه و ریاضی حل کنه ، اون کلی چیزهای خوب و مفید یاد گرفته و میدونه”
بعد همگی به قورباغه گقتن :” وای قورباغه میتونی به ما هم خوندن ونوشتن یاد بدی ؟”
و اینطوری شد که قورباغه کوچولو تمام چیزهایی که یاد گرفته بود رو به قورباغه های دیگه هم یاد داد.
حالا بشنویم از پسر بچه تنبل قصه مون ، چند روز بعد که پسر بچه سراغ کتاباش رفت و اونارو باز کرد جیغ بلندی کشید و گفت :” چی؟؟؟ اونهمه عدد و حروف کجا رفتن ؟”
اون نمیدونست که قورباغه کوچولو همه اعداد و حروف رو با خودش برده و در حال حاضر اون باهوش ترین و باسواد ترین قورباغه باغ هستش.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تغذیه
✅برگ چغندر بهترین جایگزین اسفناج در درمان کم خونی است
✅برگ چغندر از بهترین صاف کننده های خون است و مغز استخوان را تقویت میکند.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#بازی
✅ چوب بستنیها رو بده فرزندت رنگ کنه🍭
✅ بعد روی کارت شکلهای مختلف بکش تا دلبندت شکلها رو با چوب بستنی درست کنه.
🎁 این بازی به افزایش دقت بچهها کمک میکنه.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تربیت_کودک
❌هشدار به مادرها و پدرها
کودک بايد بدود و بازی كند.
بسياری از فرآيندهای يادگيری در حين همين فعاليتها حاصل می شود، پس مانع فعاليت كودكان نشويم.
👈اگر خانه آپارتمانی است و شرايط اين كار را ندارد، كودک را در فضای باز قرار دهيم تا فعاليت عادی خود را داشته باشد؛
❌ محدود كردن تحرک كودک باعث بروز مشكلات روحی و جسمی می شود و مثل بسياری از نياز ها ، در صورت برآورده نشدن از مجرای غير طبيعی تخليه می شود و گاهی سبب حملات خشم ، پرخاشگری ، اضطراب و عوارض جسمی متعدد می شود.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون😍
گوریل انگوری
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🍃🌸بـر صـبح
🍃🌸دل انگیز خـداونـد سـلام
🍃🌸بـر عــشق و
🍃🌸صفا و مهر و لبخـند سـلام
🍃🌸نقاش ازل
🍃🌸چه خوش زده نقش سحر
🍃🌸بر خالق قادر هنرمند سـلام
🍃🌸سـلام صبحتون بخیرو نیکی
🍃🌸امروزتون سرشار از عشق و مهربانی
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر چوپان
🌸چوپانه کجاست؟
🌱تو صحراست
🌸مواظب گلههاست
🌱گله میخواد چرا کنه
🌸بع وبع و بع صدا کنه
🌱یونجه و شبدر بخوره
🌸علفهای تر بخوره
🌱چوپون ما زرنگه
🌸قوی و اهل جنگه
🌱جنگ با کی؟
🌸با گرگها
🌱تا که باشه او
🌸مواظب برهها
🌱صدآفرین ماشالله
🌸به چوپان توانا
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#حکایت
🌼ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭی ﭘﺎﺩﺷﺎهی بود که ﻭﺯﻳﺮی داشت که همیشه ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ حادثه و ﺍﺗﻔﺎﻕ خیر ﻳﺎ ﺷﺮی ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ شاه می افتاد،ﺑﻪ پادشاه میگفت : "ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!" ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ چاقو ﺑﺮﻳﺪ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺖ ﺣﻜﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ! »
شاه ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ بسیار ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ به شدت ﺑﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ که ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ معتقد نبود، ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁن رﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭگاه ﺭﻓﺖ، ﻭﻟﯽ این بار ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩ. پادشاه ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ ﺍی از ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﻣﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ خواستند ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻛﻨﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ کردن، ﻣﺘﻮﺟﻪ شدند ﺩﺳﺖ پادشاه ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻘﺺ می خواستند. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ پادشاه ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ کردند. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ پیش ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:« ﺣﻜﻤﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺣﻜﻤﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ!»
ﻭﺯﻳﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:« ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎً قربانی می شدم.»
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تغذیه
پرتقال خونی
پرتقال خونی یا پرتقال توسرخ، یکی از گونههای پرتقال است که بخش گوشتی آن به رنگ خون است. اینگونه پرتقال معمولاً از پرتقالهای معمولی کوچکتر است. قرمز بودن رنگ این پرتقال به دلیل وجود آنتوسیانین است که رنگدانه معمولی در گلها و میوهها است، ولی در مرکبات نادر است. پوست این پرتقال معمولاً سفتتر از انواع دیگر است و بر روی پوست انواعی از این پرتقال ها رنگ تیرهای وجود دارد.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#بازی
حبابسازی 🛁🛁
🔸 در یک ظرف، مقداری مایع ظرفشویی، دستشویی، شامپو و یا پودر صابون بریزید.
آرام آرام، آب داغ را در ظرف ریخته، هم بزنید. بهتر است در این محلول، از ترکیب پودر صابون و مایع ظرفشویی استفاده کنید.
🔹 برای این که بتوانید حبابهای بزرگ و مقاومی را تولید کنید، به ازای هر لیوان آب، کمتر از یک قاشق چایخوری گلیسیرین به آن اضافه کنید.
✅ موادّ حبابسازی را به صورت آزمون و خطا، کم و زیاد کنید تا به حباب مقاومتری برسید. هر اندازه محلول ساخته شده، بیشتر بماند، حبابها از مقاومت بیشتری برخوردار میشود.
✳️ با یک سیم نسبتاً ضخیم، یک دایرۀ سیمی بسازید و دسته ای را هم برای آن تعبیه کنید. مقداری نخ، دور قسمت دایره ایشکل این وسیله بپیچید.
🔻 قسمت دایرهای شکل را وارد مایع کنید تا لایهای از محلول را به خود، جذب کند. حالا در وسط این لایه، آرام بدمید. با این کار، حبابهایی روی آسمان به پرواز در میآید. یادتان باشد هر اندازه سیم شما حالت دایرهای شکل داشته باشد، حبابهای بهتر و بادوام تری تشکیل میشود.
🔰 علاوه بر این روش، میتوانید یک نی در لیوان گذاشته، در آن بدمید. وقتی حبابهایی در لیوان تشکیل شد، نی را بردارید و با دهان به سمت حبابها فوت کنید. حبابها از لیوان جدا شده، به پرواز در میآیند.
‼️ وقتی این حبابها به پرواز در میآیند، کودک را تشویق کنید با دستش آنها را بترکاند.
🔅 آشنایی با قوانین طبیعت، از فواید این بازی است.
📚 بازی، بازوی تربیت صفحات ۶۶ و ۶۷
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🤓یکی از اخلاق هایی که باید داخل مهمانی ها و جمع ها رعایت کنیم این هست که...❕
غر نزنیم!
غر زدن نسبت به خسته شدن، حوصله سررفتن،گشنه بودن یا ... میتواند موجب آزار دیگران به خصوص صاحبخانه شود😶
🔅پس درخواستتان را محترمانه بیان کنید 🔅😊
#آداب_معاشرت
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تربیت_کودک
از كودكتان قول نگيريد كه كاری را ديگر تكرار نكند:
کودکان زیر 6 سال مفهوم قول دادن را نمی فهمند ،چقدر به او می گویید قول بده این کارو نکن یا بکن و کودک و دائم قول می دهد و مجدداً همون کارها را تکرار می کند.
او معنی قول دادن را نمی فهمد ولی چون می بیند با گفتن این کلمه خنده بر لبان شما می آید تند تند به شما قول می دهد.
صبورانه هر باز به صورت شفاف برایش توضیح دهید تا یاد بگیرد.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_شب
پشمک کوچولو بره ی کوچولوی زیبا و بازیگوشی بود که هر روز برای چرا با مادرش و گوسفند های دیگر به یک چمن زار زیبا می رفتند مادرش همیشه به او می گفت از کنار من و دوستانت دور نشو اما یک روز پشمک کوچولوداشت علف می خورد که یک دفعه به دور دست ها نگاه کرد و گفت: وای علف های آن طرف سبز تر است کاش می شد بروم و علف های آن طرف را بخورم. پشمک با خودش گفت چرا نشود من میروم و علف های آن طرف را می خورم.
پشمک راه افتاد رفت و رفت تا رسید به آن علف های خوشمزه داشت علف ها را می خورد که یک دفعه دید آن طرف گل های رنگی زیادی هست رفت به سمت گل ها و شروع به خوردن کرد وقتی سیر شد ، دور و برش را نگاه کرد دید هیچ کس نیست با وحشت گفت مامان ، مامان تو کجایی؟!
اما خبری از مادر پشمک نبود پشمک توی جنگل سرگردان به راه افتاد رفت تا رسید به یک روباه.
پشمک به آقا روباهه گفت آقا روباهه من گم شده ام تو می توانی کمکم کنی تا مادرم را پیدا کنم روباه گفت بله چرا نتوانم دنبال من بیا به خانه ی من و کمی استراحت کن پشمک با آقا روباهه رفت تا رسید به خانه ی آقا روباهه نشست و منتظر آقا روباهه شد اما آقا روباهه دیر کرد پشمک رفت تا ببیند او دارد چه کار می کند وقتی رفت دید آقا روباهه توی آشپزخانه روی آتش دیگی گذاشته و دارد داخل آن را پر از آب می کند پشمک گفت داری چیکار می کنی؟
گفت می خواهم تو را بپزم. پشمک فریاد زد و دوید از خانه روباه بیرون پشمک می دوید روباه پشت سر او
پشمک از ترس رفت توی یک غار بزرگ اما آن غار خیلی تاریک بود. وقتی مطمئن شد روباه رفته است و خواست از غار بیاید بیرون پایش به یک سنگ گیر کرد و افتاد و کلی خفاش دور سر او پرواز کردند پشمک از ترس از غار پرید بیرون گرسنه شده بود رفت و دید یک قارچ زیبای قرمز آن جا است آن را خورد اما ای کاش این کار را نکرده بود چون دل درد بدی گرفت همان طور که زیر یک درخت بلوط خوابیده بود و ناله می کرد با خودش می گفت کاش هرگز از گله جدا نمی شدم پشمک برای یک لحظه خوابش برد وقتی بیدار شد دید یک سنجاب پیر بالای سرش نشسته بود سنجاب دانا به پشمک گفت چرا اینجا خوابیدی؟
پشمک گفت آخه من گرسنه بودم و یک قارچ قرمز خوردم حالا دل درد گرفتم. سنجاب دانا گفت آن قارچ سمی بوده است خدا را شکر که دیر نشده اگر این دمنوشی را که درست می کنم بخوری زود خوب می شوی سنجاب دانا رفت و یک دمنوش گیاهی درست کرد و داد به پشمک و گفت این را بخور تا دل دردت خوب بشود پشمک دمنوش را خورد و کم کم خوب شد و از سنجاب دانا تشکر کرد و تمام ماجرا را برای او تعریف کرد سنجاب دانا گفت پشمک توی آن چمن زار چیزی را نشان کردی؟ پشمک گفت فکر کنم یک اسب قهوهای را نشان کردم سنجاب دانا خندید و گفت اسب که ممکن است از آن جا برود دیگر چه چیزی را نشان کردی پشمک گفت یک تخته سنگ بزرگ و یک رود خانه ی کوچک سنجاب دانا گفت فهمیدم کجا را می گویی سنجاب دانا به همراه پشمک راه افتادند وهرچه نزدیک و نزدیک تر می شدند صدای مادر پشمک بلند تر به گوش می رسید پشمک به سنجاب دانا گفت این صدای مادر من است و با سرعت به طرف مادرش رفت مامان بزی وقتی پشمک را دید او را در آغوش کشید و گفت پشمک جان می دانی چقدر دنبالت گشتیم!
پشمک با گریه گفت مامان ببخشید من باید قدر چیز هایی که خدا به من داده بود رامی دانستم مثل شما ، دوستانم ، محل زندگی ام ،سلامتیم و خیلی چیز های دیگر
پشمک گفت مامان بزی این دوست من است سنجاب دانا او به من کمک کرد تا شما را پیدا کنم مامان پشمک به سنجاب دانا گفت من نمی دانم چطوری و با چه زبانی از شما تشکر کنم اگر شما نبودید ممکن بود من دیگر هیچ وقت پشمک را پیدا نکنم واقعا ممنونم.
پشمک تمام ماجرا هایی را که پشت سر گذاشته بود برای مادرش تعریف کرد و مادرش گفت هرچی بوده دیگر تمام شده بیا تا با هم به خانه بر گردیم ولی قبلش به من قول بده دیگربدون اجازه از پیش من جایی نروی
پشمک هم به مادرش قول داد که دیگر هیچ وقت بدون اجازه از پیش مادرش نرود.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
♥️ســــــــلام
💛صبحتون بخیر
♥️به حق خالق صبح
💛کارتون پراز موفقیت
♥️امروز براتون
💛آرزوی سلامتی دارم
♥️و ذهنی بدون نگرانی
💛ان شاءالله
♥️در پناه خالق هستی
💛زندگی آرومی
♥️همراه با سلامتی
💛و دلخوشی فراوان داشته باشید
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻