فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#كارتون_ريرا
#كمك_زيادي_كردن💚💚🦋🦋
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
به جای نابغه، خوشبخت تربیت کنید.
خانواده ها می خواهند کودکشان را فلان کلاس و موسسه ثبت نام کنند تا نابغه شود و بعد از کلی رفت و امد ، نتیجه ای جز خشم و اضطراب و افسردگی برای کودکشان ندارد.
گیریم که کودک شما بتواند یک عدد 8 رقمی را در یک عدد 5 رقمی ضرب کند و جوابش را در یک صدم ثانیه بگوید، یا بتواند در 15 سالگی لیسانس بگیرد، یا حافظ کل دیوان حافظ و سعدی و مولانا شود آیا آن وقت می تواند درست زندگی کند؟ از زندگی لذت ببرد؟ مسایلش را حل کند؟ درست تصمیم بگیرد؟ دوست پیدا کند؟ اصلا می تواند بخندد؟
کودکان ما نیازی به نابغه شدن ندارند، اما نیاز دارند که بدانند چگونه زندگی کنند.
#تربیت_فرزند
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی_بازی_آموزشی
بازی سرگرم کننده و مهیجی برای یادگیری اعداد و افزایش تمرکز
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
lebase_jadide_emperatoor.pdf
9.08M
#کتاب_بخونیم
لباس جدید پادشاه داستانی زیبا درباره دو خیاط است که می خواهند یک لباس نامرئی برای پادشاه بدوزند
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_کودکانه
💜قصه گنجشک مهربان
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ شاد کودکانه
#ماجراهای پنج انگشت
این قسمت :
وقت #نماز
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_متنی
#قصه_سوسمار_مهربان_و_شکارچی_ها
سوسمار مهربان و شکارچی ها
🔫👱
روز خیلی گرمی بود، 🌞🌞🌞 سوسماری با بچه هایش توی باتلاق کنار آبگیر تنشان را به گل میزدند. 🐊🐊🐊🌊
آنها که از گرمای هوا کلافه شده بودند، به طرف آب رفته و بدنشان را در آب خنک فرو می بردند و احساس بهتری پیدا می کردند و از آب خنک لذت میبردند. 🌊🌊🌊
چند دقیقه ی بعد، صدای وحشتناکی شنیده شد. سوسمار به بچه هایش گفت: «شکارچی ها در حال نزدیک شدن هستند. 🔫🔫 بهتر است که دور شوید.» بچه سوسمارها سریع دور شدند.
شکارچی ها نزدیک آبگیر رسیدند. یکی از شکارچی ها که اسمش بیل بود 👨به دوستش، هری، گفت: «می توانیم کیف و کفش زیبایی از پوست این سوسمارها درست کنیم.» 👞👞👢👢💼👜👝
هری👱 گفت: «امیدوارم امروز بتوانیم سوسمار زیبایی شکار کنیم.» بعد داخل باتلاق رفت.
پاهایش در باتلاق گیر کرد. 🌊ته تفنگش را در گل فرو کرد. می خواست بیرون بیاید؛ اما نمی توانست. هر چقدر تلاش می کرد که از باتلاق بیرون بیاید، بیشتر در گل فرو می رفت. 👱🌊 بیل دستش را گرفت؛ اما نتوانست به او کمک کند.
هری ترسیده بود 😰😰😰و فریاد میکشید. 😱😱😱 بیل به اطراف دوید تا کمک بیاورد؛🏃🏃🏃 اما فایدهای نداشت. ناگهان سوسمار به طرف هری آمد. 🐊👱 شاید طعمه ی خوبی برای بچه هایش پیدا کرده بود. سوسمار نزدیک تر شد. چند بار تنش را داخل گل باتلاق فرو کرد و بیرون آمد. 🐊🌊
سوسمار هری را پشت خود گذاشت، به کنار ساحل آمد و او را روی زمین گذاشت و دوباره داخل آبگیر رفت.
بیل دوید و دوستش را در آغوش گرفت و گفت: «آن سوسمار تو را نجات داد.» هری و بیل هر دو کنار هم ایستادند و دور شدن سوسمار را تماشا کردند. 👬............🐊
هری تفنگش را داخل باتلاق انداخت و گفت: «دیگر هرگز سوسماری را شکار نخواهم کرد.» 👱🔫🌊
بيل نیز تفنگش را توی باتلاق انداخت و گفت: «من هم دیگر به آن نیازی ندارم.» 👨🔫🌊
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شعر_موزیکال
مامان کوچولو👧🏻
برادر کوچولو تو گهواره شما خوابیده👶🏻
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لالایی
لالا لالا باز شب رسید🌜
خورشید خانوم پایین پرید🌞
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_کودکانه 👶🏻👶🏻
چوپان مهربون 🐑🐑
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_متنی
🐣🐥من می توانم پرواز کنم
✈️یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
🚀گنجشک کوچولوی غصه ما توی لانه گرم و نرمش نشسته بود. برادرها و خواهرهاش همه پرواز کنان از لانه رفته بودند فقط او باقی مونده بود.
🛩بال های کوچیکش حالا دیگر پوشیده شده بود با پرهای نرم و لطیف. دلش می خواست پرواز کنه… اما هر وقت از داخل لانه به پائین درخت نگاه می کرد سرش گیج می رفت و نفسش از ترس بند می آمد. بعدش هم با خودش می گفت: ”پرواز کردن باشه برای فردا”.
🚁یک روز که گنجشک کوچولو در لانه منتظر مادرش بود تا مثل همیشه براش غذا بیاره و در دهانش بگذاره. صدای عجیبی شنید.
🛶از داخل لانه به پائین نگاه کرد و موش موشک رو دید که زیر برگ های خشک شده دنبال خوراکی میگشت. موش موشک دوست گنجشک کوچولو بود و همیشه ماجراهای جالبی برای گفتن داشت و باعث میشد حوصله گنجشک کوچولو کمتر سر بره.
🛵اما موش موشک متوجه نبود که مار خطرناکی از پشت سر بی سر و صدا به او نزدیک می شد. گنجشک کوچولو وحشت کرده بود. هر چی جیک جیک میکرد از آن بالا صدایش به موش موشک نمی رسید. دوستش در خطر بود و هیچ کاری از دست او ساخته نبود…
🚙ولی نه… گنجشک کوچولو ناگهان فکری به ذهنش رسید. بال های کوچکش را باز کرد و تند تند تکانشان داد آهسته ایستاد و به پائین نگاه کرد. سرش گیج می رفت با خودش گفت:” من می توانم پرواز کنم، من باید پرواز کنم”.
🚜گنجشک کوچولو این را گفت و چشمانش را بست به سمت آسمان پرید. وقتی چشمانش را باز کرد باورش نمی شد که داره پرواز می کنه، از آن بالا همه چیز کوچیکتر بود.
🚓ناگهان یاد موش موشک افتاد. بال هایش را تند تند تکان داد و به سمت موش موشک رفت. وقتی خوب به او نزدیک شد جیک جیک کنان گفت:” فرار کن، زود باش فرار کن”.
🚂موش موشک که حالا متوجه خطر شده بود با سرعت زیاد از آنجا دور شد و مار نتوانست او را شکار کند. گنجشک کوچولو از اینکه ترسش را کنار گذاشته و تونسته بود پرواز کنه خیلی خوشحال بود.
🚢وقتی مادر گنجشک کوچولو به لانه برگشت او دیگر آنجا نبود. چون داشت از این شاخه به ان شاخه می پرید و پرواز می کرد/تبیان
نویسنده: ترانه میلادی
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ بسیار 🎉شاد و 🎵موزیکال
جهت تشویق کودکان به غذا خوردن 🍗
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼کلیپ شاد و موزیکال کودکانه 🎧
حسنی نگو بلا بگو🎈🎊
زرنگ و ناقلا بگو
🎊🎈
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻