سرما خوردگی کلاغ.mp3
2.07M
#قصه_کودکانه
قصه سرماخوردگی کلاغ
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشی می گفت به یه موش
فسقلی دندونت کوش
تنبل نشو جون من
تو هم یه مسواک بزن
وگرنه گریون میشی
پیر و بی دندون میشی
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی و سرگرمی
باز ایموجی
اول ایموجی ها رو روی یه تکه مقوا بکشید و از وسط نصف کنید.
سعی کنید اونا رو دوباره بهم وصل کنید 👶🏻👼🏻👧🏻👦🏻
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_متنی
🌹گل رز در فصل بهار🌹✨
یک دانه رز صورتی کوچولو در یک خانه کوچک و تاریک، زیر زمین زندگی می کرد. یک روز دانه رز در اتاقش تنها نشسته بود و همه جا کاملا آرام بود. یکدفعه دانه رز کوچولو صدای تق تق در را شنید. دانه رز گفت: کیه؟ صدای آرام و غمگینی جواب داد: من بارانم و می خواهم داخل خانه تو بیایم! دانه کوچولو جواب داد: نه، تو نمی توانی. کمی بعد دوباره دانه کوچولو صدای تق و تق را از سمت شیشه پنجره شنید. دانه رز صورتی گفت: کیه؟ همان صدای قبلی بود، جواب داد: باران، لطفا در را باز کن. دانه کوچولو جواب داد: نه، تو نمی توانی به خانه من بیایی. برای یک مدت طولانی، همه جا آرام و ساکت بود. بعد صدای پچ پچی از طرف پنجره آمد. دانه رز صورتی پرسید: کیه؟ صدای خوشحال و شادی جواب داد: من نور آفتابم و می خواهم داخل خانه تو بیایم! باز هم دانه رز جواب داد: نه، امکان ندارد. دانه کوچولو غمگین در خانه خود نشست. کمی بعد دانه رز صدای شیرین نور آفتاب را از سوراخ قفل در شنید. نور آفتاب دلش می خواست وارد خانه دانه رز شود، اما دانه کوچولو باز هم به او اجازه نداد. کمی بعد دانه کوچولو صدای باران و نور آفتاب را از همه جا، پشت در، پشت پنجره و سوراخ قفل در شنید. دوباره پرسید: کی آنجاست؟ هر دو صدا با هم جواب دادند: باران و آفتاب. ما می خواهیم به خانه تو بیایم! ما می خواهیم به خانه تو بیاییم! ما می خواهیم به خانه تو بیاییم! دانه رز جواب داد: حالا که شما هر دو با هم آمدید، اجازه می دهم به خانه من بیایید. بعد دانه کوچولو در را کمی باز کرد و نور آفتاب و باران با هم وارد خانه اش شدند. نور آفتاب یک دست دانه کوچولو و باران دست دیگرش را گرفت و آنها با هم دویدند و دویدند تا با هم دانه رز را به سمت بالا یعنی بیرون زمین بردند. سپس آنها به دانه کوچولو گفتند: با سرت به زمین ضربه بزن و دانه کوچولو به زمین ضربه زد و از زمین بیرون آمد. او حالا وسط یک باغ زیبا بود. فصل بهار بود و همه گل های دیگر از زمین بیرون آمدند. حالا او زیباترین رز صورتی کوچولو در باغ بود!
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰۹۹ درصد ایمنی زایی با واکسن پاستوکووک
رئیس انستیتو پاستور ایران:
🔹واکسن پاستوکووک در بزرگسالان با ۳ دُز واکسن و در کودکان با ۲ دُز واکسن بیش از ۹۹ درصد ایمنیزایی ایجاد میکند.
🔹یک دُز یادآور این واکسن میتواند در کسانی که قبلا به بیماری کووید ۱۹ مبتلا شدند ایمنی کافی ایجاد کند.
🔹واکسن پاستوکووک قابلیت تزریق به سنین ۳ تا ۱۸ سال و بالاتر از ۱۸ سال را دارد.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بیاین_با_هم_نقاشی_بکشیم
#نقاشی
#پیش_دبستانی
کانال ما در تلگرام
🎨🎉👌🏽🌞🌜🎈🖍
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
Hansel-geretel_[www.ketabesabz.com].pdf
4.11M
#کتاب_بخونیم
هنسل و گرتل یک داستان زیبای قدیمی است درباره خواهر و برادری است که با شجاعت و زیرکی یک جادوگر بدجنس را شکست می دهند
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_شب👼🏻
هرکسی کار خودش🏡🌻🌲🌴
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
8.mp3
3.91M
#قصه_صوتی 👼🏻
#خرگوش_مهربان_و_سوپ_هویج 🐇🥕🥕
موضوع:بخشندگی و محبت
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_آموزشی_کودکانه
جدول ضرب👆👆👆
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
پرندگان خشمگین🟢🟡🟣🔵
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بیاین_با_هم_نقاشی_بکشیم
با هر عدد یه نقاشی قشنگ کشید😃
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_متنی
🍛سلطان شهر برنجک💭
یکی بود،یکی نبود.
یک دیس پر از برنج و عدس بود که آماده ی پختن شده بود.🍛
یک برنج زرنگ از دیس بیرون پرید.🍚
مورچه ای او را دید و با خود گفت:🐜
جانمی!ناهار داریم ! برنج داریم!🍛
غذا داریم! غذا داریم!🍛
و برنج را برداشت.🍛🐜
برنج گفت:🍛
من سلطان برنجکم!
پیش همه من تکم!
کجا می بری منو؟!
میخوای بخوری منو؟!
مورچه گفت:🐜
منو ببخشید سلطان!
دارم نزنید قربان!
برنج گفت:🍛
می بخشمت!با من به شهر برنجک بیا ، تو وزیر من میشوی.
بعد از مدتی سوسک ،موریانه ، پروانه ،عنکبوت،عدس و حشرات و خوردنی های دیگری با آنها به راه افتادند.
🪳🐜🦋🕷
برنج گفت:
این جا خانه و قصر بسازید.🕍
همگی خانه و قصر ساختند و تا ابد مدیون او بودند.🕍
چون آن جا انسانی نبود که آنها را آزار دهد و خانه ها را خراب کند
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#شعر_بخونیم
خدا خدای زیباست❤️
صاحب کل دنیاست 🌍
صاحب ماه و خورشید🌛🌞
صاحب کوه و دریاست 🏔🏝
هر جا رئیسی داره👨🏻🏫
کارخونه و اداره 🏭
رئیس یک اداره 🏭
کار زیادی داره ☄️
خدای مهربون هم❤️
خالق این جهان است🌍
رئیس این جهان هم🌏
خدای مهربان است💚
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
کاردستی زیبای شیر با برگ های پاییزی 🦁🦁
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
DastanhayeShirineIrani1(www.irebooks.com).pdf
1.81M
#کتاب_بخونیم
داستان های شیرین ایرانی مجموعه قصه های عامیانه مخصوص نوجوانان است. حتما بخونید جالبه
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 #قصه_شب👼🏻
🌜 #آشپز_شکمو🧑🏻🍳
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_کودکانه👼🏻
- در مهربانی با کوچک ترها💚🧒🏻👶🏻
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_متنی
⛵️قایق من⛵️
🐸من یک قورباغه هستم، اسم من قورچه است.
🐸 هرروز صبح از یک طرف رود، شنا میکردم و میرفتم آن طرفش؛ البته به همراه دو تا از دوستانم.
🐸آن طرف رود پر بود از وسایلی که آدمها دور میریختند:پیچ... دکمه... مهره های رنگی...
من و دوستانم هرروز میرفتیم و از آن وسایل چند تا برای حیوانهای جنگل میآوردیم تا برای تزئین خانه یا ساختن وسایل از آنها استفاده کنند.
🐸آنها هم به ما خوراکی و غذاهای خوشمزه میدادند.
🐸مهم تراز همه این که همه باهم جمع میشدند و شنا کردن ما را تماشا میکردند و برای مان دست میزدند.
🐸یک روز، وقتی من و دوستانم مشغول شنا بودیم؛ رود خیلی گل آلودشد. کمی بالاتر چرخ یک ماشین توی آب گیر کرده بود. رود پر از خاک و سنگ شد؛ چون آب گل آلود شد من نمیتوانستم جایی را ببینم.
🐸یکی از آن سنگها به پای من خورد. پایم خیلی درد گرفت. دکتر جغد پایم را با چند برگ، محکم بست و گفت: «تا وقتی پایم خوب شود، نباید شنا کنم.»
🐸 بعد از آن، من بیکار شدم و تمام روز فقط استراحت میکردم. دوستانم از غذایشان به من میدادند؛ ولی من احساس بدی داشتم و از آنها خجالت میکشیدم. فکر میکردم یک قورباغهی بیمار به درد جنگل نمیخورد.
🐸باید مثل اجدادم مینشستم یک گوشه و شروع میکردم به خوردن پشه ها و پروانهها؛
🐸ولی من نمیتوانستم آنها را بخورم چون با من دوست بودند.
🐸شبها کنار رود می خوابیدم و به ماه نگاه میکردم. یک شب باد تندی آمد. برگی از درخت جدا شد و روی رود افتاد. برگ، روی آب با شادی میرقصید. من هم خندیدم؛ چون با دیدن آن برگ فکر خوبی به فکرم رسید.
......
🐸صبح که شد به سمور آبی گفتم، یک تکه چوب کوچک برایم بیاورد. از دارکوب نجار هم خواستم با آن چوب برایم یک قایق درست کند. دارکوب با نوک تیزش این کار را زود انجام داد؛ حالا من یک قایق داشتم با دو پارو.
🐸من با قایق ام حیوانات زیادی را این طرف و آن طرف میبردم.
🐸سنگ، پای من را زخمی کرد؛ ولی درخت، یک قایق به من داد. من فهمیدم که جنگل مراقب همه هست، هر قدر هم که آنها کوچک باشند.
🐸حالا پای من خوب شده؛ دوستان من هم بیشتر شدهاند.
زهرا عبدی-تبیان
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_شاد_و_موزیکال 🦋
#ترس_از_تاریکی 👧🏻👦🏻
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوی مامانا بعد از یه سال کلا س های مجازی 🧕🏻🙆🏻♀️
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_موزیکال🎶
آهای آهای ای گرگه🐺🐺🌊🌊🐱🐭🐰
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻