eitaa logo
کودکانه
45.7هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
4.7هزار ویدیو
324 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🕋علی اصغر علیه السلام🕋🏴 باز هم محرم است در میان کوچه‏ ها شور و حال کربلاست باز هم محرم است توی قلب کوچکم یک حسینیه عزاست ژاکت سیاه من با نوار یا حسین توی دست مادرم مثل سال‏های پیش توی هیئت محل من علی اصغرم 🕋 🏴🕋 🕋🏴🕋 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
نقاشی خلاقانه با عدد 3 🎨🎉👌🏽🌞🌜🎈🖍 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فرزندانمان را سیاه پوش عزای حضرت اباعبدالله می کنیم. ✨چرا که مولایمان امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:✨ ✨هرکسی که خداوند خیرش را بخواهد، حب حسین ابن علی (علیه‌السلام) را در دلش قرار می دهد. 🏴خانه هایمان را پرچم آذین می کنیم و شور محرم را به راه می اندازیم در خانه هایمان. 🕯تا هر خانه یک حسینیه باشد، نذر عزای حضرت ارباب 🖤 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
1.mp3
16.34M
این قصه : باران 👆👆👆 🌈 🌸🌈 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🛩✈️ ساخت کاردستی موشک تندرو 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
14.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ زیبای عمو ابوالفضل به مناسبت ایام محرم 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این داستان (میمی به باغچه آب میدهد) 👆👆👆 💥 🌺💥 💥🌺💥 🌺💥🌺💥 💥🌺💥🌺💥 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
2.mp3
6.23M
👼🏻🌜 بادکنک حسود 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
6.mp3
2.66M
‍ 🌛⭐️لالایی⭐️🌛 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🍂﷽🍂 روزے ديگر صبحى ديگر و حڪایتى ديگر با شما دوستان لبریز از مهر و صفا و یڪرنگے یڪ سلام قشنگ، یڪ دعاے ناب از تہ دل براے امروز شما روزتون سرشار از شادے در ڪنار عزیزانتان صبح بخیر❤️ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌀بستني خوشمزه 🚺🚹🚼 کوتی‌کوتی رفته بود پارک. چه پارک شلوغی! اول سُرسُره بازی کرد، بعد سوار چرخ‌فلک شد. اما وقتی از چرخ‌فلک پیاده شد آن قدر گیج شده بود که بابا و مامانش را ندید. که یادش رفت بابا و مامانش کجا نشستند. برای پیدا کردن آنها راه افتاد. این طرف رفت، آن طرف رفت. شش دور، دور حوض وسط پارک چرخید. شش لیوان اشک ریخت و اشک ریخت و اشك ريخت. شش بار فکر کرد بابا و مامانش او را دوست ندارند. «سلام کوچولو، چرا گریه می‌کنی؟» این نگهبان پارک بود که دست روی سرش می‌کشید. کوتی‌کوتی گفت: «بابا و مامان من گم شدند. شما آنها را پیدا نکردید؟» شنید: «هاهاها! تو گم شده‌ای یا آنها؟» گفت: «آنها گم شده‌اند. من که اینجا هستم.» نگهبان گفت: «هاهاها! حرفت درسته. حالا با من بیا تا پیدايشان کنم. گريه هم نكن.» کوتی‌‌کوتی را به دفتر پاک برد. یک بستنی برایش خرید و گفت: «اسمت چیه عزیزم؟» کوتی‌کوتی بستنی را لیس زد و گفت: «چه خوشمزه‌است.» نگهبان با خنده گفت: «هاهاها. نوش‌جان. حالا بگو اسمت چیه؟» کوتی‌کوتی گفت: «خیلی خوشمزه‌است. از کجا خریدی؟» نگهبان گفت: «از دکه. حالا بگو اسمت چیه؟ می‌خواهم توی بلندگو اسمت را بگویم.» کوتی‌کوتی لیس دیگری به بستنی زد و گفت: «بی‌خیال، بگو این بستنی قیمتش چند است؟» نگهبان که می‌دانست پدر و مادر کوتی‌کوتی دربه‌در دنبال بچه‌شان می‌گردند، بلندگو را روشن کرد. «یک بچه هزارپا پیدا شده...» بعد فکر کرد باید نشانی بدهد، باید رنگ لباس و کفش او را بگوید. «یک بچه‌هزارپا پیدا شده. لباس او آبی است. کفش‌هایش قرمز، زرد، سبز، بنفش، صورتی خال‌خالی، مشکی راه‌راه، قهوه‌ای روشن، آبی چهارخانه...» و زد توی کلة خودش: «وای! چقدر کفش! تو را به خدا یکی بیاید این بچه را ببرد!» یک مرتبه در باز شد و پدرو مادر کوتی‌کوتی پریدند توی دفتر. «کوتی‌کوتی!» «کوتی کوتی! حالت خوبه، بابا؟» کوتی‌کوتی از دیدن آنها خوشحال شد، ولی انگار بستنی خوشمزه‌تر بود. گفت: «می‌شود دوباره گم شوید؟ من باز هم بستنی می‌خواهم.» 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻