#نکته
فرزندانمان را سیاه پوش عزای حضرت اباعبدالله می کنیم.
✨چرا که مولایمان امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:✨
✨هرکسی که خداوند خیرش را بخواهد، حب حسین ابن علی (علیهالسلام) را در دلش قرار می دهد.
🏴خانه هایمان را پرچم آذین می کنیم و شور محرم را به راه می اندازیم در خانه هایمان.
🕯تا هر خانه یک حسینیه باشد، نذر عزای حضرت ارباب
🖤
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
14.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
🎬کلیپ زیبای عمو ابوالفضل
به مناسبت ایام محرم
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ماجراهای_میمی
این داستان (میمی به باغچه آب میدهد)
👆👆👆
💥
🌺💥
💥🌺💥
🌺💥🌺💥
💥🌺💥🌺💥
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🍂﷽🍂
روزے ديگر صبحى ديگر
و حڪایتى ديگر با شما دوستان
لبریز از مهر و صفا و یڪرنگے
یڪ سلام قشنگ،
یڪ دعاے ناب از تہ دل
براے امروز شما
روزتون سرشار از شادے
در ڪنار عزیزانتان
صبح بخیر❤️
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_متنی
🌀بستني خوشمزه
🚺🚹🚼
کوتیکوتی رفته بود پارک.
چه پارک شلوغی!
اول سُرسُره بازی کرد، بعد سوار چرخفلک شد.
اما وقتی از چرخفلک پیاده شد آن قدر گیج شده بود که بابا و مامانش را ندید.
که یادش رفت بابا و مامانش کجا نشستند.
برای پیدا کردن آنها راه افتاد.
این طرف رفت، آن طرف رفت.
شش دور، دور حوض وسط پارک چرخید.
شش لیوان اشک ریخت و اشک ریخت و اشك ريخت.
شش بار فکر کرد بابا و مامانش او را دوست ندارند.
«سلام کوچولو، چرا گریه میکنی؟» این نگهبان پارک بود که دست روی سرش میکشید.
کوتیکوتی گفت: «بابا و مامان من گم شدند. شما آنها را پیدا نکردید؟»
شنید: «هاهاها! تو گم شدهای یا آنها؟»
گفت: «آنها گم شدهاند. من که اینجا هستم.»
نگهبان گفت: «هاهاها! حرفت درسته. حالا با من بیا تا پیدايشان کنم. گريه هم نكن.»
کوتیکوتی را به دفتر پاک برد. یک بستنی برایش خرید و گفت: «اسمت چیه عزیزم؟»
کوتیکوتی بستنی را لیس زد و گفت: «چه خوشمزهاست.»
نگهبان با خنده گفت: «هاهاها. نوشجان. حالا بگو اسمت چیه؟»
کوتیکوتی گفت: «خیلی خوشمزهاست. از کجا خریدی؟»
نگهبان گفت: «از دکه. حالا بگو اسمت چیه؟ میخواهم توی بلندگو اسمت را بگویم.»
کوتیکوتی لیس دیگری به بستنی زد و گفت: «بیخیال، بگو این بستنی قیمتش چند است؟»
نگهبان که میدانست پدر و مادر کوتیکوتی دربهدر دنبال بچهشان میگردند، بلندگو را روشن کرد.
«یک بچه هزارپا پیدا شده...»
بعد فکر کرد باید نشانی بدهد، باید رنگ لباس و کفش او را بگوید.
«یک بچههزارپا پیدا شده. لباس او آبی است. کفشهایش قرمز، زرد، سبز، بنفش، صورتی خالخالی، مشکی راهراه، قهوهای روشن، آبی چهارخانه...»
و زد توی کلة خودش: «وای! چقدر کفش! تو را به خدا یکی بیاید این بچه را ببرد!»
یک مرتبه در باز شد و پدرو مادر کوتیکوتی پریدند توی دفتر.
«کوتیکوتی!»
«کوتی کوتی! حالت خوبه، بابا؟»
کوتیکوتی از دیدن آنها خوشحال شد، ولی انگار بستنی خوشمزهتر بود.
گفت: «میشود دوباره گم شوید؟ من باز هم بستنی میخواهم.»
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#شعر_بخونیم
🕯🌴دخترانِ عاشورا🌴🕯
سینه می زند بابا
توی کوچه مان امشب
بسته روی پیشانی
یک نوار (یازینب)
فرش کوچکی راهم
او به کوچه آورده
شمع و شربت و پرچم
نذر بچه ها کرده
سینه می زنم من هم
با شعار یا ( زهرا)
اسم دسته ما هست:
دخترانِ عاشورا
🌴
🕯🌴
🌴🕯🌴
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻