درختان سبز - @mer30tv.mp3
4.07M
#قصه_شب
درختان سبز
😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🍃🌸هیچ آغازی
🍃🌸زیبـاتر از سلام نیست
🍃🌸روزتـون پـر از
🍃🌸مـهر و محبت و بـرکت
🍃🌸سـلام صبحتون بـخیر
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر احترام به مامان و بابا
🌸خدا چه مهربونی
🌱به ما تو قرآن گفتی
🌸که احترام بذاریم
🌱به مامان و بابایی
🌸رفتار کنیم با آنها
🌱همیشه با محبت
🌸صدامون آروم باشه
🌱پیش اونا تو صحبت
🌸بابا و مامان ما
🌱مثل چراغ خونهان
🌸نشونهی رحمتِ
🌱خدای مهربونن
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_کودکانه
🌸عنوان:گربه چکمه پوش و جادوگر
🌼موضوع:
شجاعت، زیرکی،تسلیم نشدن در برابر بدی،کمک به دیگران
#قسمت_اول
صدها سال پیش گربه ای جهان گرد زندگی میکرد که به او گربه چکمه پوش می گفتند.
او دوست داشت سفر کند و شهرها و روستاها را ببیند و با مردم آنجاها آشنا شود.
گربه ی چکمه پوش برای این که پاهایش درد نگیرد چکمه به پا میکرد. چکمه های بلند او از پوست یک موش چاق و چله درست شده بود.
یک روز گربه ی چکمه پوش به روستای خوش آب و هوایی رسید و خیلی خسته و گرسنه بود.
روستا پر از باغهای بزرگ بود و مردم بدون لحظه ای استراحت در آنجاها کار می کردند.
گربه ی چکمه پوش زیر سایه ی درختی نشست و چکمه هایش را بیرون آورد.
میخواست ساعتی بخوابد؛ اما دید که شکمش بدجوری قار و قور میکند.
آن قدر خسته بود که نمی توانست به این طرف و آن طرف سرک بکشد و موشی را شکار کند.
چکمه هایش را دوباره پوشید و به کشاورزی که با زن و بچه هایش توی باغی کار میکردند نزدیک شد،کشاورز وقتی گربه ای را دید که مثل آدم ها راست ایستاده بود و چکمه به پا داشت خیلی تعجب کرد.
یکی از پسرهای کشاورز کلوخی برداشت تا به طرف او بیندازد که کشاورز گفت: این کار را نکن این باید همان گربه ی چکمه پوش معروف باشد.
گربه دستی به سبیلش کشید و گفت: «بله» خودم هستم کشاورز گفت: «خیلی از آشنایی با شما خوشحالم کاش روی آن هندوانه مینشستید و برایمان از آن چه دیده اید، داستانها می گفتید.
گربه گفت...
#ادامه_دارد...
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تغذیه
آلو بخارا
✅به دلیل دارا بودن فیبر و جذب رطوبت فراوان باعث درمان یبوست می شود
✅ ضد خشکی و چروک پوست
✅کمک به کاهش غلظت خون
✅کمبود کلسیم و املاح معدنی
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
هدایت شده از قاصدک
اگه بچه ی زیر ۱۱ ساله دارید و نمیدونین باهاش چی بازی کنید، و چطوری سرگرمش کنید، حتما عضو این کانال بشین.
🎈 بزرگترین کانال ایده های بازی و کاردستی در ایتا با بیش از ۱۰۱ هزار عضو😍
🦋 انواع بازی و سرگرمی خلاق
🦋 کاردستی های جذاب و نقاشی
🦋 شعر و قصه
🦋 کاربرگ هوش و خلاقیت
و کلی ایده ی جذاب برای سرگرم کردن بچه ها
+ ایده های کاردستی و نقاشی #یلدا🍉
اینجاست🥰👇
http://eitaa.com/joinchat/993853440C44cdd49eab
لطفا جهت عضویت، بعد از ورود به کانال روی گزینه پیوستن بزنید.👆
❌کپی بنر حرام ❌
#کاربرگ_هوش
#الگویابی
#دقت_تمرکز
#شناخت_اشکال_هندسی
#افزایش_مهارت_دیداری
هر خانه از جدول را طبق الگوی خواسته شده کامل کن
✔️ مناسب ۳ تا ۶ سال
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#سلامت_مادر
علت خیلی از سردرد های دوران #بارداری میتواند گرسنگی و کم شدن آب بدن باشد. توصیه میشود که تغذیه تان در بارداری کم و مداوم باشد. یعنی دفعات غذا خوردنتان را بیشتر کنید و مقدارش رو کم تر کنید تا هیچ وقت گرسنه نمانید و در عین حال اضافه وزن بیش از حد هم نگیرید. همچنین باید مراقب باشید که آب بدنتان کم نشود. به همین دلیل خوردن آب و مایعات فراوان هم توصیه می شود.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی_حرکتی
✔️ مناسب ۴ سال به بالا
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
39.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کارتون
عمو رحمان
📼این قسمت : خدایا دوستان کجان
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
23.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #نماوا
🔉 #زمینه | من اُمّ بیبنینم
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
📆 یکشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۲
🕌 آستان مقدس حضرت فاطمه اُخریٰ (س)
🏴 هیأت ثاراللّٰه (ع) رشت
♾ مشاهده و دریافت با کیفیتهای مختلف
🎵 فایل صوتی قطعه
🖌 متن شعر
🏴 به مناسبت رحلت #حضرت_امالبنین_س
🇮🇷 کانالرسمیحاجابوذربیوکافی
▫️ AbozarBiukafi_ir
مهمونی و میوه ها - @mer30tv.mp3
4.55M
#قصه_شب
مهمونی و میوه ها
😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌸 درود صبحتون زیبـا 🌸
🌾امروزتان به نیکی و
🌸پراز عطر دعا
🌾روزتان را به شکرانه
🌸هرآنچه خدا داده آغاز کنید
🌾الهی
🌸حال دلتون خوب
🌾لحظه های عمرتون شیرین
🌸کارتون پررونق و سایه
🌾زندگیتون خوشبختی باشه
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر عاقبت پرخوری
🌸دلم گرفته خیلی
🌱چونکه داداش مریضه
🌸اشکای اون تند و تند
🌱رو گونههاش میریزه
🌸دیروز غروب چی خورده؟
🌱غذا زیاد؛ یه عالم
🌸حالا گرفته دل درد
🌱میگه خرابه حالم
🌸کاشکی داداش خوبم
🌱یادش باشه همیشه
🌸عاقبت پرخوری
🌱بهتر از این نمیشه
🌸خوب میشه حالش این بار
🌱با دوا و با دکتر
🌸یادش میمونه دیگه
🌱هرگز نباشه پرخور
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#داستان
#نماز_خواندن_خوابیده
حمید روی تخت بیمارستان بود. ملافهی سفیدی سرش کشیده بود و آروم آروم اشک میریخت. دو روز بود که از عمل او میگذشت. حمید حوصلهاش حسابی سر رفته بود. او یک غصهی بزرگ دیگه هم داشت. او فکر میکرد در اتاق بیمارستان نمیتونه نماز بخونه. دلش برای مسجد، بچههای مسجد و تکبیر گفتن در نماز جماعت تنگ شده بود. یهدفعه صدای در اومد. نگاه حمید به آقای سبحانی، روحانی مسجد، افتاد. او با دوستان حمید به عیادتش اومده بودند. آنها با حمید سلام و احوالپرسی کردند. آقای سبحانی دست حمید رو در دست گرفت و برای شفاش دعا کرد و بچهها آمین گفتند. آقای سبحانی گفت: «حمیدجان! چیزی احتیاج نداری؟» حمید گفت: «نه. فقط از این ناراحتم که نمیتونم از روی تخت بلند شم و نماز بخونم.»
آقای سبحانی گفت: «میتونی تیمّم بگیری و نشسته و حتی خوابیده نماز بخونی.» حمید گفت: «خوابیده؟» آقای سبحانی رسالهی کوچکی رو که همراه آورده بود، باز کرد و گفت: «بگیر، خودت بخون.»
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔴 بیش از حد اسپند دود نکنید !
⚜ دود اسپند در صورت استفاده مکرر حتی در افرادی که زمینه ژنتیکی آسم ندارند نیز میتواند موجب حساس شدن ریهها و بروز علایم آسم شود.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#بازی
#حس_لامسه
🎡 وسایل بازی یک جعبه ی بیسکویت یا کفش است که در دو طرف، سوراخی به قطری که دست کودک بتواند از آن عبور کند دارد. سوراخ ها با یک تکه کاغذ نرم یا پارچه، به طوری که بشود آن را عقب زد بدون آنکه داخل آن دیده شود پوشانده می شوند. روی جعبه را برای خوشایند کودک با طرح های زیبا نقاشی و تزیین می کنیم.
چند اسباب بازی یا چیزهای کوچکی که کودک آن ها را می شناسد، داخل جعبه می گذاریم. (این چیزها به فراخور سن کودک می توانند ساده یا پیچیده باشند). مادر، جعبه را جلوی کودک خود می گیرد و از او می خواهد دستش را داخل جعبه کند با لمس چیز هایی که در آن هست، تشخیص دهد آن چیست و از چه جنسی است. پس از این که کودک شئ را تشخیص داد، مادر آن را از جعبه خارج می کند تا معلوم شود آیا او درست تشخیص داده است یا نه.
✔️ مناسب 2 تا 7 سال
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#نوجوان
«خود رای» شدن نوجوانان نتیجه رفتارهای متضاد والدین است.
هماهنگ نبودن والدین در نحوه رفتار با نوجوان:
در بعضی خانواده ها، والدین در تربیت نوجوان شان یک صدا نیستند. یعنی رفتار پدر و مادر با نوجوان شان شبیه هم نیست. در این خانواده ها نوجوان راه خودش را می رود و پدر و مادر هم به فکر مشکلات خودشان هستند.
در این حالت والدین و فرزندان فقط یک «هم خانه بودن» را در کنار یکدیگر تجربه می کنند. در این خانواده ها به جای این که والدین در رفتار با نوجوان شان وحدت رویه داشته باشند، خود نوجوان موضوع اختلاف می شود. مثلا مادر می گوید فرزندش اصلا این کار را انجام ندهد و پدر اصرار می کند که نوجوان حتما باید این کار را انجام دهد و نوجوان هم کاری را که دوست دارد، انجام می دهد. این موارد دست به دست هم می دهد تا نوجوان احساس آرامش نکند و به دوستان نامناسب پناه ببرد.
اگر در یک خانواده بین اعضای خانواده، احترام متقابل برقرار باشد، نوجوان کمترین خطر را احساس می کند و در نتیجه رفتارهای پر خطر او هم به کمترین میزان ممکن کاهش می یابد.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما چجوری دارو میخورید😂😂
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
13.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کارتون
موچولوها
📼این قسمت : سوت یا مداد رنگی
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
لبخند بزن به روزگاری
که از نو شروع شده ...
صبح یادآور زیباییهاست ...
یادآور زندگی نو، شروعی نو،
نگاهی نو و امیدی نو ...
سلام صبحتون بخیر
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر روز مادر
🌸امروز یه روز خوبه
🌱یه روز خوب و عالی
🌸نشستهام تو اتاق
🌱روی گلهای قالی
🌸توی تقویم نوشته
🌱روز مادره امروز
🌸مبارک باشه این روز
🌱به مادرای دلسوز
🌸مادر مثل فرشته است
🌱دلسوز و مهربونه
🌸مثل یه خورشید گرم
🌱تو آسمون خونه
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_کودکانه
🌙 خوابیدن مینا کوچولو
شب شده بود، خورشید خانم پشت کوه ها رفته بود و مینا کوچولو باید مثل همیشه به رختخواب می رفت اما او دوست داشت تا دیر وقت و زمانی که مامان و بابا بیدار بودند، کنارشان بنشیند و با آنها حرف بزند و مثل آنها تلویزیون تماشا کند.
اما مامان هر وقت که مینا از او اجازه میگرفت بیدار بماند، اخم هایش را در هم می کرد و به او می گفت: بچه ها باید شب ها زود به رختخواب بروند و صبح ها هم زود از خواب بیدار شوند . آنها نمی توانند مثل بزرگ ترها تا دیر وقت بیدار باشند. مینا از شنیدن این حرف ناراحت می شد ، او فکر میکرد ، مامان چرا هیچ وقت به او اجازه بیدار ماندن تا دیر وقت را نمی دهد.
آن شب مینا با نارحتی به رختخواب رفت ولی صبح زود وقتی چشم هایش را باز کرد و از اتاقش به آشپزخانه رفت ، با تعجب دید بابا بزرگ و مامان بزرگ به خانه شان آمده اند . مینا خیلی خوشحال شد و خودش را در آغوش مامان بزرگ انداخت . او تا شب در کنار پدر بزرگ و مادر بزرگ نشسته بود و با آنها بازی میکرد.
مینا با خودش فکر می کرد ؛ حتماً امشب که مامان بزرگ و بابا بزرگ به خانه آنها رفته اند ، مامان و بابا به او اجازه می دهند تا دیر وقت بیدار بماند ، ولی وقتی مینا شامش را خورد ، مثل بقیه شب ها مامان از او خواست که مسواک بزند و به رختخوابش برود . مینا که از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شده بود ، شروع به گریه و بهانه گیری کرد . او روی پاهای مامان بزرگ نشسته بود و می گفت : دوست ندارم به اتاقم بروم . می خواهم اینجا پیش شما بمانم.
مامان بزرگ از مامان اجازه گرفت تا به اتاق او برود و برایش قصه بگوید . آن وقت بود که مینا و مامان بزرگ با هم به اتاق او رفتند . مینا روی تختش دراز کشید و مامان بزرگ برای او قصه کودکی های خودش را تعریف کرد ، درست همان موقع که به سن مینا بود.
وقتی یک دختر کوچولو بودم درست به سن و اندازه تو ، دلم می خواست مثل بزرگ ترها باشم ؛ مثل آنها تا دیر وقت بیدار بمانم ؛ دوست داشتم هر کاری که آنها انجام می دادند ، را انجام بدهم . به همین خاطر زمانی که با من مخالفت می کردند ، ناراحت می شدم و گریه می کردم. تا این که یک روز مامان به من اجازه داد که آن شب را بیدار باشم. خیلی خوشحال شده بودم با خودم فکر می کردم که آن شب خیلی به من خوش می گذرد و من هم می توانم مثل بزرگترها باشم . اصلاً فکر می کردم ، خیلی بزرگ شده ام.
شب که شد مثل مامان و بابا تا دیر وقت تلویزیون تماشا کردم و با آنها شام خوردم . با این که خوابم گرفته بود ، ولی دلم می خواست بیدار باشم . آخر شب وقتی به رختخواب رفتم ، خیلی خسته بودم . صبح وقتی چشم هایم را باز کردم ، متوجه شدم چقدر دیر شده است . بابا سرکار رفته بود و مامان در آشپزخانه در حال پختن ناهار بود . دیر وقت بود که صبحانه خوردم . موقع ناهار که شد اشتهایی به خوردن ناهار نداشتم . دلم می خواست دوباره بخوابم . برای همین شروع به بهانه گیری کردم تا این که شب بابا به خانه آمد . چون ناهار را دیر خورده بودم ، شام نخوردم.
تازه آن موقع بود که متوجه شدم چرا پدرها و مادرها به بچه هایشان می گویند که باید زود به رختخواب بروند . چون اگر بچه ها دیر شام بخورند و کم بخوابند ، صبح زود روز بعد نمی توانند از خواب بیدار بشوند و اگر چند روز این طور بیدار باشند مریض می شوند.
از شب های بعد خودم بعد از این که شام می خوردم به اتاقم می رفتم . مامان هم که دیده بود متوجه اشتباهم شده ام ، قبل از خواب کنارم می آمد و برایم قصه می گفت ؛ قصه هایی که آن قدر قشنگ بودند که تا صبح خوابشان را می دیدم.
مینا کوچولو بعد از شنیدن قصه کودکی های مادر بزرگ ، تصمیم گرفت شب ها زودتر به خواب برود.
او یاد گرفته بود که اگر تا دیر وقت بیدار بماند چقدر بهانه گیر می شود و هیچ کس از یک بچه بهانه گیر و عصبانی خوشش نمی آید.
مامان هم که متوجه شده بود مینا تصمیم گرفته است شب ها زود به خواب برود تا صبح ها با خوش اخلاقی از خواب بیدار شود ، هرشب کنار او می رفت و برایش یک قصه قشنگ تعریف می کرد قصه ای که مینا کوچولو تا صبح خواب آن را می دید.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻