هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
10328323991677.mp3
1.9M
🚫 دنیا با این خبر خواهد لرزید
نشر واجب شرعی دارد👆
به حق امام زمان (عج)
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
🖤🖤🖤🖤🖤
در کوچه های مدینه، می کشیدند امام ما..
عمامه فتاد و خاکی بشد عبا..😭
گویا که سقیفه ای دیگر شده بر ملا
خیلی شبیه شده صادق، به مرتضیٰ
آنجا میخِ سرخ در، شاهد ماجرا...😭
اینجا،سجاده ای که کشیده شد ز زیر پا
بداهه:ط_حسینی
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#پندانه
#حکایت_کوتاه_کُهَن
چغندر تا پیاز الحمدلله
💎میگویند در روزگار قدیم مرد فقیری در دهی زندگی میکرد. یک روز مرد فقیر به همسرش گفت:((می خواهم هدیه ای برای پادشاه ببرم.شاید شاه در عوض چیزی شایسته شان ومقام خودش به من ببخشد و من آن را بفروشم و با پول آن زندگیمان عوض شود))
همسرش که چغندر دوست داشت،گفت:((برای پادشاه چغندر ببر!))اما مرد که پیاز دوست داشت،مخالفت کرد وگفت:((نه!پیاز بهتر است خاصیتش هم بیشتر است.))بااین انگیزه کیسه ای پیاز دستچین کرد و برای پادشاه برد.
از بد حادثه،آن روز از روز های بد اخلاقی پادشاه بود و اصلا حوصله چیزی رانداشت. وقتی به او گفتند که مرد فقیری برایش یک کیسه پیاز هدیه آورده، عصبانی شد ودستور داد پیاز ها را یکی یکی بر سر مرد بیچاره بکوبند. مرد فقیر در زیر ضربات پی در پی پیازهایی که بر سرش می خورد، با صدای بلند میگفت:((چغندر تا پیاز، الحمدلله!!))
پادشاه که صدای مرد فقیر را می شنید ، تعجب کرد و جلو آمد و پرسید: این حرف چیست که مرتب فریاد می کنی؟ مرد فقیر با ناله گفت:شکر می کنم که به حرف همسرم اعتنا نکردم وچغندر با خود نیاوردم وگرنه الان دیگر زنده نبودم!
شاه از این حرف مرد خندید وکیسهای زر به او بخشید تا زندگیش را سرو سامان دهد! واز آن پس عبارت پیاز تا چغندر شکر خدا در هنگامی که فردی به گرفتاری دچار شود که ممکن بود بدتر از آن هم باشد به کار میرود.
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
@Lootfakhooda
🍃🍃🍃🍃🍃
📚#داستان_آموزنده
🤔چرا ابن سیرین بوی خوش میداد؟
💥محمد بن سيرين هميشه پاكيزه بود و بوى خوش مى داد. روزى شخصى از او پرسيد: علت چيست كه از تو هميشه بوى خوش مى آيد؟ گفت قصه من عجيب است . آن شخص او را قسم داد كه : قصه خود را براى من بگو.
ابن سيرين گفت : من در جوانى بسيار زيبا و خوش صورت و صاحب حسن و جمال بودم و شغلم بزازى بود، روزى زنى و كنيزكى به دكانم آمدند و مقدارى پارچه خريدند، چون قيمت آن معين شد گفتند: همراه ما بيا تا قيمت آن را به تو پرداخت كنيم .
💥در دكان را بستم و همراه ايشان راه افتادم تا به جلوى خانه آنان رسيدم ، آنها به درون رفتند و من پشت در ماندم . بعد از مدتى زن - بدون آن كه كنيزش همراهش باشد - مرا به داخل خانه دعوت كرد، چون داخل شدم ، خانه اى ديدم از فرشها و ظروف عالى آراسته ، مرا بنشاند و چادر از سر برداشت ، او را در غايت حسن و جمال ديدم ، خود را به انواع جواهرات آراسته بود. در كنارم نشست و با ظرافت و ناز و عشوه و خوش طبعى با من به سخن گفتن درآمد، طولى نكشيد كه غذايى مفصل و لذيذ آماده شد، بعد از صرف غذا، آن زن به من گفت : اى جوان مى بينى من پارچه و قماش زياد دارم ، قصد من از آوردن تو به اينجا چيز ديگرى است و من مى خواهم با تو همبستر شوم و كام دل بر آرم .
💥من چون مهربانيها و عشوه بازيهاى او را ديدم نفس اماره ام به سوى او ميل كرد، ناگاه الهامى به من رسيد كه قائلى از سوره والنازعات اين آيه را تلاوت كرد كه : و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى
اما هركس بترسد از مقام پروردگار خود و نفس خود را از پيروى هواى نفس بازدارد، بدرستى كه منزل و آرامگاه او بهشت خواهد بود (41)
وقتى به ياد اين آيه افتادم عزم خود را جزم نمودم كه دامن پاك خود را به اين گناه آلوده نكنم ، هر چه آن زن با من به دست بازى درآمد، من به او توجه نكردم . چون آن زن مرا مايل به خود نديد، به كنيزان خود گفت : تا چوب زيادى آوردند، وقتى مرا محكم با طناب بستند، زن خطاب به من گفت : يا مراد مرا حاصل كن يا تو را به هلاكت مى رسانم . به او گفتم : اگر ذره ذره ام كنى ، مرتكب اين عمل شنيع نخواهم شد. تا اين كه مرا بسيار با چوب زدند، بطورى كه خون از بدنم جارى شد. با خود گفتم : كه بايد نقشه اى به كار بندم تا رهايى يابم ...
💥گفتم مرا نزنيد راضى شدم ، دست و پايم را باز كردند، بعد از رهايى پرسيدم : محل قضاى حاجت كجاست ؟ راهنمايى كردند. رفتم در مستراح و تمام لباسهايم را به نجاست آلوده كردم و بيرون آمدم ، چون آن زن با كنيزان به طرفم آمدند، من دست نجاست آلود خود را به آنها نشان مى دادم و به آنها مى پاشيدم ، آنها فرار مى كردند.
💥بدين وسيله فرصت را غنيمت شمردم و به طرف بيرون شتافتم ، چون به در خانه رسيدم در را قفل كرده بودند، وقتى دست به قفل زدم
💥- به لطف الهى - گشوده شد و من از خانه بيرون آمدم و خود را به كنار جوى آب رسانيدم ، لباسهايم را شسته و غسل نمودم . ناگهان ديدم كه شخصى پيدا شد و لباس نيكويى برايم آورد و بر تنم پوشانيد و بوى خوش به من ماليد و گفت : اى مرد پرهيزگار! چون تو بر نفس خود غلبه كردى و از روز جزا ترسيدى و خلاف فرمان خدا انجام ندادى و نهى او را نهى دانستى ، اين وسيله اى بود براى امتحان تو و ما تو را از آن خلاص كرديم ، دل فارغ دار كه اين لباس تو هرگز چركين و اين بوى خوش هرگز از تو زايل نشود، پس از آن روز تاكنون ، بوى خوش از بدنم برطرف نگرديده است .
👈به همين خاطر خدا علم تعبير خواب را بر او عطا فرمود و در زمان او كسى مثل او تعبير خواب نمى كرد.
الكنى والاءلقاب ، ج 1، ص 313
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
@Lootfakhooda
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
چگونه عبادات کنیم 21.mp3
8.35M
✨#چگونه_عبادت_کنم؟ ۲۱ 🤲
💫 برد پرواز ما در عبادات ،
به میزانِ غلبهی روح ما بر طبیعت ما، وابسته است..
تا مهارتهای پرواز، بوسیلهی عبادت را نیاموخته باشیم؛
عباداتمان از سقف خانه هم بالاتر نمیرود!
#استاد شجاعی 🎤
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨✨
⚡️#پندانه
✍ دعا کن خدا بهت توفیق بده...
🔹بزرگی میگفت:
اگر کسی برای درخواست کمک، برای حل مشکلی پیش تو اومد؛
🔸هرگز نگو:
فلانی هم که هر وقت کاری داشته باشه فقط ما رو میشناسه!
🔹بلکه بگو:
الحمدلله که خدا به من توفیق برطرفکردن نیازهای مردم رو عنایت کرده.
👤 امام حسین علیهالسلام در این باره میفرمایند:
🔺برآوردن حاجت و برطرفكردن مشكلات مردم به دست شما از نعمتهای خداوند است نسبت به شما، بنابراین با منتگذاری و اذیت آنان، جلوی این نعمتها را نگیرید.
📚بحارالانوار، ج74، ص38
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
@Lootfakhooda
🍂🍂🍂🍂
#داستان_آموزنده
🔆پس تو کیستی؟
🥀اميرالمومنين على (ع ) با لشكرش به سوى صفين حركت كرد. در بين راه آب آنها تمام شد و همه تشنه ماندند، هر چه تفحص و جستجو كردند آبى نيافتند! به دستور حضرت براى يافتن آب ، مقدارى از جاده خارج شدند. در بيابان ، به ديرى (عبادتگاهى ) برخوردند، به سويش رفته و از راهبى كه داخل دير بود مطالبه آب كردند. راهب گفت :
🥀 از اينجا تا نزديكترين چاه آب دو فرسخ فاصله است و هر چند وقت يكبار براى من آب مى آورند من آن را جيره بندى مى كنم و گرنه از شدت تشنگى مى ميرم ! حضرت فرمود: شنيديد كه راهب چه مى گويد؟ سپاهيانش گفتند: آيا مى فرمايى به آنجايى كه او مى گويد برويم و آب بياوريم ؟
🥀حضرت فرمود: نيازى به پيمودن اين مسير طولانى نيست . آنگاه سر شترش را به سوى قبله گردانيد و محلى در نزديكى دير را نشان داد و فرمود: آنجا را حفر كنيد، زمين را كندند و خاكها را كنار ريختند تا به سنگ بسيار بزرگى رسيدند و گفتند: اى اميرالمؤمنين ! اينجا سنگى است كه وسائل ما (مثل كلنگ و تيشه ) در آن اثر نمى كند! فرمود:
🥀 زير آن سنگ آب است ، جديت كنيد تا آن را برداريد. اصحاب جمع شدند و تلاش كردند اما نتوانستند آن سنگ را حركت دهند. حضرت كه ناتوانى اصحاب را ديد، نزد آنها آمد و انگشتانش را از گوشه سنگ به زير آن برد و با يك حركت آن را تكان داد و از جاى بركند و به كنارى انداخت كه در اين هنگام از جاى آن سنگ آب فوران نمود.
لشكريان آمدند و از آن آب كه بسيار گوارا و سرد بود نوشيدند و به دستور حضرت مقدار زيادى آب براى خود برداشتند. آنگاه حضرت آن سنگ را برداشت و سر جاى خود گذاشت و دستور داد خاك بر آن ريخته و اثر آن را محو كردند. راهب كه از بالاى دير اين منظره را مى ديد گفت :
🥀 مرا از اينجا پايين بياوريد، وقتى او را پايين آوردند نزد على (ع ) آمد و گفت : آيا تو پيامبر خدايى ؟ فرمود: نه . پرسيد: آيا از ملائكه اى ؟ فرمود: نه . پرسيد: پس تو كيستى ؟
🥀فرمود: من جانشين پيامبر اسلام هستم . راهب گفت : دستت را به من بده تا با تو بيعت كنم و مسلمان شوم . حضرت دستش را به سوى او دراز كرد و او شهادت به توحيد و نبوت و امامت على (ع ) داد و مسلمان شد. حضرت شرايط و احكام اسلام را براى او گفت ، و سپس از راهب پرسيد: چه چيزى باعث شد كه تو اسلام بياورى ؟
🥀راهب گفت : اى اميرالمؤمنين ! اين دير اينجا بنا شده تا كسى كه اين سنگ را از جاى خود بر مى دارد شناخته شود، قبل از من علما و راهبهاى زيادى در اين دير ساكن شده اند تا شما را بشناسند ولى موفق نشده اند، و خدا اين نعمت را به من مرحمت نمود؛ زيرا ما در كتاب خود ديده ايم و از علماى خود شنيده ايم كه از محل اين سنگ هيچ كس جز پيامبر و يا جانشين پيامبر خبر ندارد، و تا او نيايد، محل آن آشكار نمى شود و كسى قدرت كندن آن را ندارد جز همان نبى يا وصى او. چون من تحقق اين وعده را به دست تو ديدم مسلمان شدم .
على (ع ) وقتى اين سخن را شنيد آنقدر گريه كرد كه صورت او از اشك چشمانش تر شد و
🥀فرمود: خدا را سپاس مى گويم كه نزد او فراموش شده نيستم و در كتب آسمانى نام مرا ذكر كرده است . آنگاه اصحاب را صدا زد و فرمود:
🥀بشنويد آنچه برادر مسلمان شما مى گويد. راهب يك بار ديگر جريان را گفت و همه اصحاب شكر خدا بجاى آوردند كه از ياران على (ع ) هستند.
🥀لشكر حركت كرد و آن راهب تازه مسلمان هم با آنها همراه شد و در جنگ با اهل شام و طرفداران معاويه شهيد شد، حضرت بر او نماز خواند و او را به خاك سپرد و بسيار براى او استغفار كرد.
📚المحجة البيضاء، ج 4، ص 199.
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
@Lootfakhooda
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
36435450221750.mp3
3.02M
#یک_داستان_یک_پند
✍️مردی همسایه ای داشت که مدام او را آزار می داد. پشت بام خود شب هنگام می رفت و دراز می کشید و خانۀ او را دید می زد. روزهایی که او از خانه بیرون می رفت به یک بهانه برای حرّافی و ورّاجی با ناموس او درب خانه او می زد...
🔥🏡مرد از شدت آزار او به تنگ آمد و او را نفرین کرد. روزی خانه مرد در آتش بسوخت و خاکستر شد. مرد از اجابت نفرین خود خوشحال و مسرور گشت و احساس مستجاب الدعوه بودن نمود و همه جا داستان خود نقل می کرد و به آن مباهات می نمود.
♨️صاحبدلی او را گفت: از این که کسی را نفرین کرده ای خوشحال هستی و احساس نزدیکی به خدا می کنی؟ تو اگر مستجاب الدعوه و مقرب خدا بودی باید دعا می کردی خداوند برای تو خانه ای در جای دیگری از شهر برساند که تو را چنین از شرّ او آسوده کند.
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
@Lootfakhooda
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
چگونه عبادات کنیم 22.mp3
9.87M
✨#چگونه_عبادت_کنم؟ ۲۲ 🤲
از مهارت آموزی برای تسلط بر عبادت،
و پرواز بوسیلهی آن نترسید.
همانگونه که با تمرین، رانندگی را آموختهاید، و اتومبیلتان را برای رسیدن به مقصد، مسخّر خویش ساختهاید؛
برای تسخیر نماز در رسیدن به هدفتان نیز، باید سخت کوشانه تمرین کنید.
#استاد شجاعی 🎤
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨✨
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
چگونه عبادات کنیم 23.mp3
9.93M
✨#چگونه_عبادت_کنم؟ ۲۳ 🤲
دنیایی، از نظر خداوند؛ دنیای آباد است؛
که در استخدام آخرتمان باشد!
💥هرگاه برای یک کار دنیایی،
یک کار آخرتی را فدا کردید؛
وارد معاملهای دوسَر باخت شدهاید!
#استاد شجاعی 🎤
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨✨