eitaa logo
♬✿ مـَــدٰا‌حیــــْــوٖن ✿♬
1.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
76 فایل
『 ﷽ 』 . 〔 - ماْ بـآ مداحیـٰامون خوٖشیٖـم(:📸✌️' 〕 |یکـی از بـرتریـن کانال های مداحیِ ایتاジ ◽مدیر : @marya_R110 تبلیغات پذیرفته میشود ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ↯باما همراه باشید↯♥
مشاهده در ایتا
دانلود
♬✿ مـَــدٰا‌حیــــْــوٖن ✿♬
⇦•توی کاسه آب می دید... #روضه و توسل به امام سجاد علیه السلام اجرا شده #شب_چهارم_رمضان ۱۴۰۰ به نفس
‍ . |⇦•توی کاسه آب می دید... و توسل به امام سجاد علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۰ به نفس حاج محمدرضا طاهری ●━━━━━━─────── اینکه دعامون مستجاب نمیشه، کسی نیست مثل اون غلامِ زین العابدین تا دعاش مستجاب بشه، خشکسالی شده بود مدینه، برای اینکه بارون بباره نماز بارون بخونن، دعا بخونن، همه اومدن، میگه: دیدم یه غلامِ سیاهی راهش رو کج کرد از میونِ مردم کنار رفت، رفت یه گوشه ای خلوت کرد، همچین که دستش روبه گدایی بلند کرد، همچین که چند قطره روی صورتش جاری شد، یه مرتبه دیدن بارانِ مرحمت الهی نازل شد، گفتم: چه آبرو داری بود دَرِ خونه ی خدا...میگه: دنبالش رفتم ببینم خونه اش کجاست، دیدم رفت تو کوچه ی بنی هاشم، رفت تو خونه ی آقا زین العابدین، گفتم: از این آقا همچین غلامی هم بر میآد...فرداش رفتم دَرِ خونه ی زین العابدین، گفتم: آقاجان! یه درخواستی از شما دارم، اومدم یکی از غلاماتون رو خریداری کنم، امام فرمود: چرا بخری، تو دوستِ مایی، یه بار از ما یه چیزی خواستی، کدومشون رو میخوای؟ همه رو جمع کردن، دید تویِ جمع غلاما نیست، گفتن: آقاجان! یکی هست رسیدگی به اسب ها میکنه، حضرت فرمود: به اونم بگید بیاد، تا اومد، آقا فرمودن: غلام! ما تورو مرخص کردیم، از این به بعد اربابت این رفیقِ ماست، یه مرتبه شروع کرد گریه کردن، گفت: آقاجان! مگه من خطایی کردم، مگه من اشتباهی کردم، مگه من بد غلامی کردم، حضرت فرمود: نه! این دوستِ ماست، یه خواهشی از ما کرده، گفت: آقا!: چرا بینِ ما و امامم جدایی میندازی؟...* من و جدا شدن ازکویِ تو خدا نکند خدا هر آنچه کند از توام جدا نکند *روایت میگه این غلام شروع کرد گریه کردن، زین العابدین شروع کرد باهاش گریه کردن، همه ی اون اهل مجلس شروع کردن گریه کردن، گفت: حالا برا چی میخوای من رو از آقام جدا کنی؟ گفت: دیروز دیدم چطور با خدا مناجات کردی، دیدم چقدر پیشِ خدا آبرو داری... عزیزم نمیخوای بیایی غلامی، من میخوام غلامیت رو بکنم...یه وقت غلام سرش رو بالا گرفت، گفت: خدا این سِرِّ بینِ من و تو بود، نمیخوام دیگه زنده بمونم...میگه: با گریه از هم جدا شدیم، دَرِ خونه هنوز نرسیده بودم، یه وقت از طرف زین العابدین علیه السلام پیامی آوُردن، گفت: حضرت بهت سلام رسونده، گفت: دوست ما حاجتش برآورده شد ازدنیا رفت، برا تشییع جنازه اش خودت رو برسون...حالا آماده ای بریم دَرِ خونه ی امام سجاد؟... توی کاسه آب می دید گریه می کرد بچه ای رو خواب می دید گریه می کرد یه نگاه به دور دستاش مینداخت هر موقع طناب می دید گریه می کرد تا که جنجالی می دید گریه می کرد رفته از حالی می دید گریه می کرد دیگه این آخرا طوری شده بود هر جا گودالی می دید گریه می کرد آسمون و تار می دید گریه می کرد باغ می دید بهار می دید گریه می کرد پاهای رقیه یادش می اومد توی صحرا خار می دید گریه می کرد گریبان پاره می دید گریه می کرد یا که گوشواره می دید گریه می کرد گریه ی رباب و هم در می آورد هر جا گهواره می دید گریه می کرد تا که مهمونی می دید گریه می کرد پیرهنِ خونی می دید گریه می کرد هی می گفت بهش یه خورده آب بدید هر جا قربونی می دید گریه می کرد حامد خاکی *بارها تویِ بازارِ قصاب ها حضرت رد میشد، میدید یه حیوانی رو دارن ذبح می کنن، آقا یه سئوالی می کرد، اما مجلسِ روضه بپا میشد، حضرت می فرمود: بهش آب دادید یا نه؟ می گفتن: آقا! چه سئوالی است؟ دستورِ دینِ ماست، مگه میشه آب ندیم، یه وقت امام سر به دیوار میگذاشت، شروع می کرد به بلند بلند گریه کردن، میگفتن: آقا چی شده؟ هی صدا میزد: "قتل الحسین بکربلا ، ذبح العطشان بنینوا"...حسین... ــــــــــــــــــ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ بهترین مداحی های روز @qwehgm ⏪⬅️⏪ ☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
♬✿ مـَــدٰا‌حیــــْــوٖن ✿♬
|⇦•بر روی لب هایت به جز... #روضه و توسل به حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام اجرا شده #شب_هفتم ما
‍ . علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۰ به نفس حاج مهدی رسولی ●━━━━━━─────── بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست غیر از خدا، غیر از خدا، غیر از خدا نیست چیزی نمانده از تمام پیکر تو انگار که یک پوستی بر استخوانی است زنجیر ها راه گلویت را گرفتند در این نفس بالا که می آید صدا نیست زخم گلویِ تو پذیرفته است اما زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست این ایستادن با زمین خوردن مساوی است از چه تقلا میکنی؟ این پا که پا نیست اصلا رها کن این پلید بد دهان را از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست *خیلی شیعیان فشار آوُردن به هارون، گفتن که آقای ما در سختی است، این نانجیب زیرِ این فشار، یه مَکری زد، میگه: دستور داد آقا موسی بن جعفر رو لباسِ تازه پوشاندن، آوُردنش تویِ یک تالاری، میوه ها و غذاها جلویِ آقا گذاشتن، یه عده هم شاهد آوُرد، از همون تالار بالا و ایوان ها گفت: نگاه کنید موسی بن جعفر رو، برید به شیعیانش بگید چطوری در ناز و نعمتِ، کجا تویِ زندانِ؟ میگه: اینهارو آوُردن از بالا نگاه میکردن، آقا در لباسِ تازه، جلویِ آقا بهترین غذاها و نوشیدنی ها، میگه: یهو موسی بن جعفر سر رو بالا گرفت، گفت: همه ی اینها دروغِ، دروغ میگن... نقشه ی هارون رو زد بهم....دوباره آقارو برگردوندن تویِ سیاه چال، زندانبانش هم آمد، موسی بن جعفر نیمه شب تویِ زندان، این زندانبانِ آخری یهودیِ خبیث، دست بُرد به تازیانه، گفت: حالا نقشه ی مارو خراب میکنی؟ اینقدر با تازیانه به سر و صورتِ موسی بن جعفر زد..* نامرد، زندان بان، در این زندان تاریک اینکه کنارش میزنی با پا، عبا نیست *اما یا موسی بن جعفر!...* اما تو را با نیزه ها بالا نبردند پس هیچ روزی مثل روزِ کربلا نیست علی اکبر لطیفیان *یا موسی بن جعفر! تازیانه خوردی آقا! اما آقاجان! شما عزیزی، شما بزرگی، شما مَرد هستید، اما بمیرم برا عمه جانِ شما زینب، به جای همه ی بچه ها تازیانه خورد، به جای تمامِ اُسرا کتک خورد...ای حسین...* ــــــــــــــــــ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ بهترین مداحی های روز @qwehgm ⏪⬅️⏪ ☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
♬✿ مـَــدٰا‌حیــــْــوٖن ✿♬
|⇦•آنقدر داغ بود از تب که... #روضه و توسل به راوی دشتِ کربلا امام سجاد سلام الله علیه به نفس کربلای
|⇦•آنقدر داغ بود از تب که... و توسل به راوی دشتِ کربلا امام سجاد سلام الله علیه به نفس کربلایی سید مهدی حسینی•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ آنقدر داغ بود از تب که آب اگر بود بر لبش می‌سوخت احتیاجی نبود بر آتش خیمه هم داشت از تبش می‌سوخت درد را چاره‌ای اگر بکند چه کند با غمِ پریشانیش نیست آبی که دستمالی خیس بگذارند روی پیشانیش خویش را می‌خورَد ، ندارد جان قوَتی نیست جز تقلا حیف یک به یک می‌روند یاران و چاره‌ای نیست جز تماشا حیف بارها شد به دست بی جانش پرده‌ی خیمه را به بالا زد شاهدِ مقتل همه ، هربار به سرِ خویش دستِ خود را زد دید از خمیه روی یک نقطه لشکری را که بی هوا می‌ریخت دید در بین راه تا به حرم چقدر اکبر از عبا می‌ریخت بین بستر نشست در خیمه زد به سر با دو دست در خیمه تا صدای برادرش آمد کمرِ او شکست در خیمه باز هم پرده را کناری زد قاسمش بود و سنگ باران بود یک یتیم و هزارها می‌دید لحظه‌ی پایکوبیِ سواران بود ناله‌ی دختران به او فهماند دستهایی میان راه اُفتاد دید از خیمه خواهرش غَش کرد مادری بینِ خیمه‌گاه اُفتاد پرده را زد کنار و گفت: ای وای حرمله آمده گلو بزند او خجالت کشید وقتی دید پدرش رفته است رو بزند بی برادر شدن چه حسی داشت کمرش را دو مرتبه خَم کرد تشنه‌ای بود یک سپاهی که هرچه آورده بود دَرهَم کرد چند باری فقط برای وداع پدرش بوسه‌اش زد و برگشت دید در قتلگاه خولی را سمت گودال آمد و برگشت او گرفت از عصا که برخیزد تا پدر تکیه داد بر نیزه او زمین خورد تا حسین اُفتاد داد می‌زد بجای سرنیزه گرد و خاکی بلند شد فهمید آخرش شمر با سنان آمد غم ناموس دارد او یعنی عمه‌اش هم نفس زنان آمد عمه فریاد می‌زند که نزن چکمه بردار، احترامش کن چقدر کُند می‌بُرد تیغت زیر و رویش نکن تمامش کن حسن لطفی *خواهر که رسید توی گودال، حسین چشماش رو بست، گفت: دوباره یادِ روزِ دوشنبه افتادم، روزی که توی مدینه به مادرم جسارت کردن... چه جوری مگه کارِ حسین رو تموم کردن؟ زیارت ناحیه مقدسه اینجوری میگه:...* دارند زنده زنده ترا دفن میکنند برجسم نیمه جان تو رحمی نمی کنند از جای آب، نیزه به خورد تو می دهند بر خشکی دهان تو رحمی نمی کنند فهمیدم از گرفتن مویت به دست شمر بر موی دختران تو رحمی نمیکنند محمد جواد پرچمی *اومد خدمت امام صادق، آقاجان چرا اینقدر برا مصیبت جدتون گریه می کنید؟ شما خانواده ی شهادت هستید... آقا فرمودن: همه ی گریه ما برا اون ساعتی بود که حسین هنوز داشت با خواهرش حرف میزد" یَا أُختَاه! إِرجِعِی إِلَی الفُسطَاط" خواهرم برگرد به خیمه ها...نانجیب تا دید زینب داره میاد بدن رو برگردوند، سر رو از قفا جدا گرد... ناله بزن بگو: یا حسین... . 『♡ @qwehgm ♡』