شرکت در راهپیمایی امروز
نگار ذاکری
💞@MF_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای دختر و خواهر ولایت
بر ارض و سما ملیکه در قم
معصومه به کتیبه و به عصمت
در کوی تو زنده، جان مرده
قم تربت پاک پیکر توست
گر فاطمه دفن شد شبانه
کی گفته نهان زماست آن قبر
آن قبر که در مدینه شد گم
مریم به برت اگر نشیند
سازد به سلام سرو قد خم
وفات کریمه اهل بیت حضرت معصومه (س) تسلیت باد
💞@MF_khanevadeh
#لیلی_سر_به_هوا☕🍁
#قسمت_پانزدهم
- باشه خواهری! زیاد به خودت فشار نیار آخرش که...
- مبینا! لطفا هیچی نگو! دیگر چیزی نگفت و وارد مغازه شد. مغازه دار که بیشتر از یک سال بود که آن ها را می شناخت و دیگر شوخی هایش برای مبینا و عاطفه عادی شده بود، با دیدن مبینا به تنهایی تعجب کرد و گفت: پس اون یکی رفیقت کو؟
- یکم حالش خوب نبود، بیرون موند. - آها نمازهاتون قبول! التماس دعا... ممنون محتاجیم به دعا!
مبینا تمام وسایلی که می خواست را انتخاب کرد و بعد از حساب کردن آن ها از مغازه خارج شد. عاطفه را دید که قطره اشکی مزاحم را از روی صورتش پاک می کرد. لحظه ای درنگ کرد تا دوست اش خجالت زده نشود.
بطری آب را به او داد و باز هم سکوت، تنها پیوند میان این دو دوست بود. بار دیگر سوار تاکسی خطی شدند. عاطفه واقعا ممنون مبینا بود که در این لحظات او را درک می کند و همیشه بدون هیچ منتی همراهش است.
این دفعه خجالت می کشید که باز هم مبینا کرایه را حساب کند، پس زود تر از او دست به کار شده و کرایه را به راننده داد. بعد از گفتن مقصد باز هم به شیشه تکیه داد و مشغول جنگیدن با افکار ضد و نقیض اش شد. سعی کرد افکار مزاحم اش را دور بیاندازد و تبدیل به همان کسی شود که باعث لبخند زدن بقیه می شد. او کسی بود که تحت هر شرایطی لبخند از
لبانش کنار نمی رفت اما با جوانه زدن و بعد رشد کردن این حس، کم کم او را تبدیل به دختری منزوی و گوشه گیر می کرد. با خودش کنار آمد و لبخندی پت و پهن روی لب هایش نشاند.
#ادامه_دارد.
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
یند و سر او را به سینه گرفته و با دست های خود، خاک و خون را از چهره او پاک می کند. حرّ آخرین نگاه خ
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_شش
ای زنان دنیا! ای مادران!
نگاه کنید که چه حماسه اي در حال شکل گیري است. به خدا هیچ مردي در دنیا نمیتواند عمق این حماسه را درك کند. فقط باید مادر باشی تا بتوانی عظمت این صحنه را درك کنی.
امام حسین 'علیه السلام' به یاران خود که در خاك و خون غلطیده اند نگاهی می کند و اشک ماتم می ریزد. همه آنها با هم عهد بسته بودند که تا یکی از آنها زنده اند، نگذارند هیچ یک از جوانان بنی هاشم به میدان بیایند.
بیش از پنجاه یار وفادار، جان خود را فداي امام نمودند و اکنون نوبت هجده جوان بنی هاشم است، علی اکبر به میدان می رود. او آنقدر شبیه پیامبر صلی الله علیه وآله بود که هرکس دلش براي پیامبر صلی الله علیه وآله تنگ میشد او را نگاه میکرد.
اکنون او سوار اسب می شود و مهار آن را در دست می گیرد. نگاه امام حسین 'علیه السلام' به سوي او خیره مانده است. از پس پرده اشک، جوانش را نظاره میکند.
تمام لشکر کوفه، منتظر آمدن علی اکبر اند، آنها می خواهند دل امام حسین 'علیه السلام' را با ریختن خون علی اکبر به درد آورند.
شمشیر او در هوا می چرخد و پی درپی دشمنان را به تباهی می کشاند. همه از ترس او فرار میکنند.
نیزه ها و تیرها همچنان پرتاب می شود و سرانجام نیزه هایي به کمر علی اکبر اصابت میکند. اکنون نامردان کوفه فرصت می یابند و بر فرق سرش شمشیر می زنند. خون فوران میکند و او سر خود را روي گردن اسب می نهد.
خون چشم اسب را می پوشاند و اسب به سوي قلب دشمن می رود. دشمنان شادي و هلهله می کنند و هر کسی با شمشیر ضربه اي به علی اکبر می زند. اسب سرگردان به میدان باز می گردد و علی اکبر روي زمین می افتد و فریاد می زند:《 بابا! خداحافظ》.
علی اکبر روي دست بابا در حال جان دادن است. امام او را به سینه می گیرد، امّا رنگِ او زردِ زرد شده، خون از بدنش رفته و درحال پر کشیدن به اوج آسمان ها است.
بعد از علی اکبر، محمد و عَون (فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام)، قاسم(یادگار امام حسن 'علیه السلام') یکی پس از دیگری به شهادت می رسند.
دیگر هیچ کس از جوانان بنی هاشم غیر ازعبّاس نمانده است.
تشنگی در خیمه ها غوغا می کند، آفتاب گرم کربلا می سوزاند. گوش کن!
آب، آب!
اکنون عبّاس نزد امام می آید. اجازه می گیرد تا براي آوردن آب به سوي فرات برود. هیچ کس نیست تا او را یاري کند؟
این بار امام حسین 'علیهالسلام' به همراهی عبّاس می رود. دو برادر با هم به سوي فرات هجوم می برند. صدایی در صحرا میپیچد:
《مبادا بگذارید که آنها به آب برسند، اگر آنها آب بنوشند هیچ کس را توان مبارزه با آنها نخواهد بود》.
صدای دو برادر در دل صحرا میپیچد. « اللّه اکبر » حسین و عبّاس به پیش می تازند. هیچ کس توان مقابله با آنها را ندارد.
دستور می رسد: « بین دو برادر فاصله ایجاد کنید، سپس تیر بارانشان کنید »
تیراندازان شروع به تیراندازي می کنند.
خداي من! تیري به چانه امام اصابت می کند. امام می ایستد تا تیر را بیرون بکشد. خون فواره می کند. امام، خون خود را در دست خود جمع می کند و به سوی آسمان می پاشد و به خدای خود عرضه می دارد:
《خدایا! من از ظلم این مردم به سوي تو شکایت می کنم》.
لشکر از فرصت استفاده می کند و بین امام و عبّاس جدایی می اندازد.
خدایا، عبّاس من کجا رفت؟ چرا دیگر صداي او را نمی شنوم؟
امام به سوي خیمه ها باز می گردد. نکند خطري خیمه ها را تهدید کند. عبّاس همچنان پیش می تازد و به فرات می رسد.
اي آب! چه زلال و گوارایی! تشنگی جان او را بر لب آورده است. وقتی دست خود را به زیر آب میزند، او را بیشتر به یاد تشنگی کودکان و خیمه نشینان می اندازد...، لبهاي خشک عبّاس نیز، در حسرت آب می ماند. اي حسین! بر لبِ آبم و از داغ لبت میمیرم!
عبّاس به سوي خیمه ها به سرعت باد پیش می تازد، تا زودتر آب را به خیمه ها برساند. سپاه کوفه او را محاصره می کنند. یک نفر با هزاران نفر روبرو شده است.
ده ها نفر را به خاك و خون می نشاند. نگاه او بیشتر به سوي خیمه ها است و به مشک آبی که در دست دارد، می اندیشد. او بیشتر به فکر مشک آب است تا به فکر مبارزه. او آمده است تا آب براي کودکان ببرد، علی اصغر تشنه است!
در این کارزار شمشیر و خون، شمشیر نَوْفل به دست راست عبّاس می نشیند. بی درنگ شمشیر را به دست چپ می گیرد و به مبارزه ادامه داده و فریاد می زند: 《به خدا قسم، اگر دست مرا قطع کنید من هرگز از حسین، دست بر نمی دارم》.
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_هفت
دست چپ سقّاي کربلا نیز قطع می شود، امّا پاهاي عبّاس که سالم است. اکنون او با پا اسب را می تازاند، شاید بتواند به خیمه ها برسد امّا افسوس...! در این میان تیري به مشک آب اصابت میکند و اینجاست که امید عبّاس نا امید می شود. آب ها روي زمین می ریزد. او دیگر آبی با خود ندارد، پس چگونه به خیمه ها برگردد؟
عبّاس روي زمین می افتد و صدایش بلند می شود:《 برادر! مرا دریاب》.
نگاه کن! اکنون سرِ عبّاس بر زانو
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
یند و سر او را به سینه گرفته و با دست های خود، خاک و خون را از چهره او پاک می کند. حرّ آخرین نگاه خ
ي امام حسین 'علیه السلام' است و اشک در چشم او.
این صداي امام است که با برادر خود سخن میگوید : 《اکنون کمر من شکست، عبّاسم》.
علی اصغر، بیتاب شده است. زینب او را از مادرش رباب می گیرد و در آغوش می فشارد و روي دست برادر قرار میدهد. امام شیرخوار خود را در آغوش میگیرد، او را میبوید و میبوسد: « عزیزم! تشنگی با تو چه کرده است » .
امام حسین 'علیه السلام'، علی اصغر را به میدان میبرد تا شاید از دل سنگ این مردم، چشمه عاطفه اي بجوشد! شاید این کودك سیراب شود!
او طاقت دیدن تشنگی علی اصغر را ندارد. اکنون امام در وسط میدان ایستاده است. در دور دست سپاه، همه از هم می پرسند که حسین 'علیه السلام' چه چیزي را روي دست دارد. آیا او قرآن آورده است؟
امام فریاد بر می آورد: 《 اي مردم! اگر به من رحم نمی کنید، به کودکم رحم کنید 》.
عمرسعد با نگرانی، سپاه کوفه را می بیند که تاب دیدن این صحنه را ندارند. آري! امام حجت دیگري بر کوفیان آشکار می کند.
علی اصغر با دستان کوچکش بر همه قلب ها چنگ زده است. چه کسی به این صحنه پایان خواهد داد؟ سکوت است و سکوت!
ناگهان حَرْمَله تیري در کمان می گذارد. او زانو میزند. سپاه کوفه با همه قساوتی که در دل دارند چشمانشان را می بندند و تیر رها می شود.
خداي من چه میبینم، خون از گلويِ علی اصغر می جوشد. اینک این صداي گریه امام است که به گوش می رسد.
نگاه کن! این چه صحنه اي است که می بینی؟ امام چه می کند؟ او دست خود را زیر گلويِ علی اصغر می گیرد و خون او را به سوي آسمان می پاشد.
امام، آماده شهادت است. به سوي خیمه می آید و می فرماید:《 براي من پیراهن کهنه اي بیاورید تا آن را به تن کنم. من به سوي شهادت میروم》.
صداي گریه همه بلند می شود. آنها می فهمند که این آخرین دیدار است.
به راستی، چرا امام پیراهن کهنه می طلبد؟ شاید او میخواهد این پیراهن کهنه را بپوشد تا این دشمنِ غارتگر، بعد از شهادت آن حضرت به آن لباس طمع نکرده و آن را غارت نکنند.
امام سجّاد علیه السلام در بستر بیماري است. امام حسین 'علیه السلام' براي خداحافظی به سوي خیمه او می رود. مصلحت خدا در این است که او امروز بیمار باشد تا نسل امامت قطع نگردد.
امام وارد خیمه می شود. پسرش را در آغوش می گیرد و وصیّت هاي خود را به او می فرماید. آري امام حسین 'علیه السلام' اسرار امامت را که از امام حسن علیه السلام گرفته است، به امام سجّاد علیه السلام می سپارد.
امام در میدان تنهایی ایستاده است. رو به پیکر بی جان یاران باوفایش می کند و می فرماید:《 من شما را صدا می زنم، چرا جواب مرا نمی دهید؟ شما در خواب هستید و من امید دارم》. هیچ جوابی نمی آید.
نگاه کن! امام، قرآنی را روي سر می گذارد و رو به سپاه کوفه چنین می فرماید:《 مردم! قرآن، بین من و شما قضاوت میکند. آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم، چه شده که میخواهید خون مرا بریزید؟》
هیچ کس جوابی نمی دهد. سکوت است و سکوت.
امام سوار بر اسب خویش در میدان می رزمد که ناگهان، باران تیر و سنگ و نیزه باریدن می گیرد.
نگاه کن! امام، تک و تنها در میدان ایستاده است. به خدا، هیچ کس نمیتواند غربت این لحظه را روایت کند.
بیا، بیا تا ما به یاریش برویم. آن طرف خیمه ها، اشک ها، سوزها، زنان بی پناه، تشنگی! این طرف باران سنگ و تیر و نیزه! و مولاي تو در وسط میدان، تنها ایستاده است.
بر روي اسب، شمشیر به دست، گاه نگاهی به خیمه ها می کند، گاه نگاهی به مردم کوفه. این مردم، میزبانان او هستند، امّا اکنون مهمان نوازي به اوج خود رسیده است! سنگباران، تیر باران!
تیرها بر بدن امام اصابت می کند. تمام بدن امام از تیر پر شده است. خونی که از بدن امام رفته است، باعث ضعف او می شود. دشمن فرصت را غنیمت می شمارد و از هر طرف با شمشیرها می آیند و هفتاد و دو ضربه شمشیر بر بدن آن حضرت می نشیند.
خداي من! امام از روي اسب با صورت به زیر می آید، گویا عرش خدا بر روي زمین می افتد.
اکنون امام با صورت به روي خاك گرم کربلا می افتد.
آري! این سجده آخر امام حسین 'علیه السلام' است که رکوعی ندارد. صداي مناجات امام به گوش میرسد:
《 در راه تو بر همه این سختی ها صبر میکنم》.
🌼🌼پایان رمان هفت شهر عشق🌼🌼
🌼🌼با سپاس از همراهی شما 🌼🌼
💞@MF_khanevadeh
روزمان را با #قرآن آغاز کنیم
🌹👇نترسید و نترسانید، ناترس باشید
آلعمران (3): آيه 173]
الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ (173)
مؤمنان كسانى هستند كه (چون) مردم (منافق) به ايشان گفتند: بى شك مردم (كافر مكّه) بر ضد شما گرد آمده (و بسيج شده) اند، پس از آنان بترسيد، (آنها به جاى ترس) بر ايمانشان بيافزود و گفتند: خداوند ما را كفايت مىكند و او چه خوب نگهبان و ياورى است.
🌹☘️امام خامنه ای در دیدار فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی ارتش ۱۳۹۷/۱۱/۱۹
کار دشمن دلهره افکندن است. کار دشمن این است که دلهره بیندازد، بترساند، ناامید کند؛ این کار دشمن است، کار شیطان است؛ مال امروز هم نیست، همیشه بوده؛ «قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَکُم فَاخشَوهُم فَزادَهُم ... وَ قالوا حَسبُنَا اللَّهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ»؛ ببینید آیات قرآن درس است، درس زندگی است، درس پیشرفت است. بعد از جنگ اُحد که مسلمانها شهید دادند و کسی مثل حمزهی سیّدالشّهدا به شهادت رسید و افراد دیگری شهید شدند، مجروح شدند، زخمی شدند و بالاخره جنگ تمام شد و روز تمام شد و برگشتند مدینه، همین دَم مدینه بودند، همان بیرون مدینه در محلّ اُحد بودند و یک عدّهای زخمی و یک عدّهای ناراحت [بودند] که دشمن که از مدینه دور شده بود -چون در مرحلهی آخر بالاخره مسلمانها به دشمن ضربه زدند و دشمن را دور کردند- یک نقشهای به خاطرش رسید و آن این بود که حالا که مسلمانها برگشتند مدینه و شمشیرها را زمین گذاشتند، اینها برگردند، یکدفعه حمله کنند و قضایا را تمام کنند و برای اینکه دلها را خالی کنند و بترسانند، خبر را هم به شکلی درز دادند که الان دشمنها میریزند، تا مردم بترسند؛ [خب] یک عدّه هم که مجروحند، یک عدّه هم که خستهاند. «قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَکُم» آدمهای نفوذی آمدند بین مردم گفتند که «بله، لشکر، بیرون مدینه منتظرند که به شما حمله کنند -فَاخشَوهُم- بترسید، پدرتان درمیآید، پدرتان درآمده است»؛ بعد پیغمبر فرمود که فقط آن کسانی که امروز در اُحد زخمی شدند، باید شمشیر دست بگیرند، بیایند بیرون؛ دیگران حق ندارند بیایند؛ ببینید، این[طور] است! شما زخمی شدید، همین شما که زخمی شدید و مجروح شدید، باید شمشیر دست بگیرید بیایید بیرون. یک عدّهای زخمی شده بودند، مؤمن بودند دیگر، به پیغمبر ایمان داشتند، قبول داشتند پیغمبر را، [لذا] شمشیر دست گرفتند، رفتند بیرون، با آن جمعی که در نزدیکیِ مدینه -حالا مثلاً نیم فرسخی، یک فرسخی- اجتماع کرده بودند، درگیر شدند، پدر آنها را درآوردند؛ فَانقَلَبوا بِنِعمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضلٍ لَم یَمسَسهُم سوءٌ.) اوّلش گفتند: قالوا حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ، بعد رفتند «فَانقَلَبوا بِنِعمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضلٍ» و برگشتند، هم غنیمت آوردند، هم شکست دادند دشمن را، هم غنیمت گرفتند و سرافرازبرگشتند؛ این منطق اسلام است.
💞@MF_khanevadeh
#وفات_حضرت_معصومه_تسلیت_باد
مرغ دلم راهی قم میشود
در حرم امن تو گم میشود
عمه سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
کوثر نوری به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی
عمه سادات بگو کیستی؟
فاطمه یا زینب ثانیستی؟
از سفر کرب و بلا آمدی؟
یا که به دنبال رضا آمدی؟
من چه کنم شعله داغ تو را
درد و غم شاهچراغ تو را
کاش شبی مست حضورم کنی
باخبر از وقت ظهورم کنی!
مرحوم آغاسی
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای
💞@MF_khanevadeh
💑 #خانواده
زوج های موفق همدیگر را مرکز توجه قرار می دهند. آنان همدیگر را دست کم نمی گیرند و همیشه به فکر خوشبختی همسر خود و خانواده هستند.
معمولاً افراد چند سال پس از ازدواج مانند سال های اول به هم توجه نمی کنند. ولی زوج های موفق، کارهای کوچک نظیر اولویت قرار دادن نیازها و کارهای همسر و کارهای بزرگ نظیر احترام و گوش کردن به حرف های هم را مدنظر قرار می دهند.
ازدواج دریای تغییرات است. شما اغلب فراموش می کنید همسرتان مهم است و به او توجه نمی کنید. درعوض به کار، سرگرمی و دوستان اهمیت می دهید ولی زوج های موفق همدیگر را مرکز توجه قرار می دهند.
🌹🌱
💞@MF_khanevadeh
🌿افرادی که مشکوک به کم خونی هستند هرگز ترشی مصرف نکنند
✍🏻هر ماده غذایی که طعم ترشی دارد با خون سازی منافات دارد. لذا توصیه میشود افرادی که دچار کم خونی هستند از مصرف ترشی دوری نمایند.
مصرف زیاد ترشی توسط زنان منجر به تشدید کم خونی و فقر آهن در آنها شده و در ادامه افت فشار به همراه دارد.
💞@MF_khanevadeh
❣️#تربیت_کودک
🌻می توان بچه را یک ساعت جلوی تلویزیون نشاند و مطالعه کرد یا 50 دقیقه با او بازی کرد تا خسته شود و 10 دقیقه مطالعه کرد.
برکت و کارکرد این 10 دقیقه در عالم هستی، از آن یک ساعت بهتر است. ما مطالعه میکنیم که رشد پیدا کنیم. بهره معنوی این ده دقیقه خیلی بیشتر است .
البته قابل فهم است که زندگی آپارتمانی مشکلات خودش را دارد ولی سعی کنید با خسته کردن بچه او را آرام کنید تا با تلویزیون که بعدا بیش فعالی بیاورد و کل سیستم را بهم بزند .
اگر بتوانید موقع بازی ، بچه را خسته کنید ، بسیاری از تنش ها و مشکلات خانه حل میشود .بچه که خسته شد، سرگرم کار خودش میشود و شما می توانید به کار خود برسید .
🦄#تربیت_فرزندان_شاد_و_موفق
💞@MF_khanevadeh
☑️#سیره_شهدا
#شهید_دفاع_مقدس
🕊شهید عبدالحسین برونسی
تو سبزی فروشی 🌿 کار می کرد
بعد از یه مدت کارشو رها کرد و گفت: دیگه نمیرم
گفتم چرا؟
گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن
این پول و درآمد شبهه ناکه 😥
رفت تو مغازه لبنیاتی
بازم کارشو رها کرد
گفتم: چرا؟
گفت: داخل شیرها آب می ریزه
درآمدش حرومه
من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو
و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد.
#شهدا
#سبک_زندگی
💞@MF_khanevadeh
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁
#قسمت_شانزده
و
لبانش کنار نمی رفت اما با جوانه زدن و بعد رشد کردن این حس، کم کم او را تبدیل به دختری منزوی و گوشه گیر می کرد. با خودش کنار آمد و لبخندی پت و پهن روی لب هایش نشاند. مبینا با دیدن لبخندش سری به نشانه تاكيد تکان داد و لبخندی زد که جوابش چشمکی از سوی عاطفه بود. بعد از ایستادن تاکسی، هر دوی آن ها بعد از تشکر کوتاهی از راننده پیاده شدند. مبينا بدون نگاه کردن به خیابان، خواست عبور کند که عاطفه دید ماشینی با سرعت زیاد به آن ها نزدیک می شود. با صدای بلندی که بیشتر شبیه داد زدن بود، مبینا را صدا کرد و گفت:بيا عقب ماشین... مبينا سريع عقب رفت. ماشین با بوق بلند و کلمات نامفهومی که عاطفه شرط می بست فحش باشند، با سرعت از کنار آن ها عبور کرد. هر دوی آن ها از شدت نگرانی، نفس نفس می زدند. عاطفه رو به مبینا کرد و گفت: دختره ی بی فکر! با این سنت هنوز نمی دونی نباید بدون نگاه کردن به خیابون ازش رد بشی؟ بیام مثل کلاس اولی ها این رو بهت یاد بدم؟ مبینا که از ترس، زبانش بند آمده بود چیزی نگفت که عاطفه دستش را | گرفت و به آن سمت برد. مقصد آن ها جاده ی بسیار پیچ و خمی داشت به طوری که وقتی ماشینی از رو به رو می آمد، نمی توانست عابران را ببیند. تا به حال تصادف های زیادی درست در این مکان رخ داده بود. در کنار هم قدم می زدند و گاهی مبینا سوالی می پرسید که عاطفه جوابش را می داد. با رسیدن به چهار راه قرارشان، مبينا رو به عاطفه گفت: مواظب دل نازکت باش عاطی! هر کسی لیاقت این رو نداره که
است
#ادامه_دارد
💞@MF_khanevadeh
💬 #تحلیل_و_تبیین | چرا تسخیر لانه جاسوسی اقدامی ضروری بود؟
✍🏻 یادداشتی به قلم آقای روحالله عبدالملکی، پژوهشگر و مترجم کتاب «در سایه قرن آمریکایی»، با موضوع نگاهی به تأثیرات تسخیر لانه جاسوسی در مسیر پیشروی انقلاب اسلامی
🔻 تصویر تاریک از آمریکا و این بدبینی نسبت به اهداف آمریکا در ایران، ریشه در حافظه تاریخی ملت ایران داشت؛ هرچند در بهمن ۱۳۵۷ انقلاب مردم ایران به ثمر نشست و اندکی بعد، با برگزاری یک رفراندوم سراسری جمهوری اسلامی ایران پایهگذاری شد، اما آمریکا هم در دوران قبل از پیروزی انقلاب و بعد از آن، برای شکست انقلاب از تمام عوامل و تشکیلات خود استفاده
کرد
🔸دانشجویان انقلابی که نگران تغییر مسیر و توطئه علیه انقلاب بودند، بهصورت خودجوش به سفارت آمریکا وارد شده و آن را تسخیر کردند. از آنجایی که این اقدام دانشجویان، بدون هماهنگی رسمی با دولت جمهوری اسلامی انجام شده بود، در ابتدا برخی مقامات ایران با این کار مخالف بودند؛ اما نهایتاً امام خمینی رحمةالله علیه با حمایت از اقدام دانشجویان، تسخیر سفارت آمریکا را انقلاب دوم نامید.
🔹اکنون پس از گذشت چندین دهه، درستی این دیدگاه معلوم شده است؛ زیرا اقدامی که جوانان و فرهیختگان انقلابی انجام دادند، ازهمگسستن سازماندهی و اتصال یک قدرت مداخلهگر و مجهز به نام آمریکا، با حوادث داخلی کشوری بود که تجربه دیرینهای در مداخله در تمام امور آن داشت و این امکان برایش فراهم بود که این نظام تازه متولد شده را متوقف و یا سرنگون کند.
🔸سی سال بعد حرکت مردم عرب در غرب آسیا و شمال آفریقا، عموماً به نتیجه مطلوب منجر نشد. یا تظاهرات مردم عقیم ماند و یا افرادی که در پی اعتراضات بر سر کار آمدند، تأمینکننده مطالبات مردم نبودند و میراث بیعدالتی و ظلم رژیمهای سابق را حفظ کردند. در پاسخ به چرایی ناکامماندن بیداری اسلامی در حصول به اهداف خود باید گفت که یک نقطه کانونی و مشترک در میان تمام آنها، قطعنشدن اتصال آمریکا با کشورهای مذکور بود و در نتیجه از این زمینه برای انحراف اهداف انقلابی و جهتدهی حوادث به سمت منافع امپریالیستی خودش بهره برد.
🔹 بیداری اسلامی که در رسانههای جریان اصلی به بهار عربی مشهور شد، در کشورهایی که خواسته یا ناخواسته نتوانستند اتصال خود را با آمریکا از بین ببرند، ناکام ماند و منافع آمریکا در آنها در درجات مختلف دستنخورده باقی ماند و حتی تقویت شد. تنها مواردی که آمریکا نفوذ و عاملیت خود را در آنجا بهشدت از دست داد، دو کشور یمن و سوریه بودند. در هر دو مورد نیز، سفارت آمریکا بسته شد و با گذشت زمان، جبههای که مخالف آمریکا و خواستار استقلال بود، شرایط بهتری پیدا کرد.
💞@MF_khanevadeh
👐 بازم سلام 👐
سلامی با رایحه امید و آرامش و صدای خش خش برگ های خزان و باران پاییزی و یک خبر خوب، مجله آشنای جدید رسید 😍
⏰ فرصت شرکت در مسابقه تا پایان آذر ماه🤩🤩🤩
🔻برای دانلود مجله برروی لینک زیر کلیک نمایید👇👇👇
https://shamiim.ir/Uploaded/Files/DefaultFolder/14017301410365_Ashena223.pdf
✏️برای شرکت در مسابقه مجله محبوب آشنا ۲۲۳ بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇👇
http://ashena.shamiim.ir/
💞@MF_khanevadeh
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#قرار_شبانه
#شهدایی
تیم تخریب رفت که یه معبر باز کنه تا نیرو های گردان بتونن یه تک شبانه به دشمن بزنن...
از سیم خاردار که گذشتن و وارد میدان مین شدن پای یکی از بچه ها رفت روی مین منور...
مین منور منطقه رو روشن میکرد و باعث میشد همه عملیات لو بره،از طرفی بیش از هزار درجه سانتیگراد حرارت داره و کلاه آهنی رو حتی ذوب میکنه...
حتی نمیشه بهش نزدیک شد
تا بقیه رفتن فکری کنن دیدن این نوجوان غیرتی که سوختن رو از مادر یاد گرفته خودش فورا دست به کار شد...
کلاهش رو انداخت روی مین و خوابید روش
شکمش آب شد، بدنش میجوشید...
پلاکش هم آب شد
اشک گوشه ی چشم ما و لبخند گوشه ی لب او...
معبر زده شد و عملیات با موفقیت انجام شد...
#السلام_علیک
#یا_فاطمه_الزهرا
شادی روح امام_راحل و شهدا
صلوات
#شبتون_شهدایی 🌹
💞@MF_khanevadeh
☘حضرت ایت الله امام خامنه ای دام ظله العالی:☘
پرهیز از غفلت در مقابل دشمن
میخواهم به شما و به هر کسی که این حرف را خواهد شنفت بگویم: دشمن را بشناسید، دشمن را بشناسید. یکی از خطراتی که هر ملّتی را تهدید میکند این است که دشمنِ خودش را نشناسد، دشمنِ خودش را دشمن نداند؛ یا دوست بداند یا بیطرف بداند؛ این خطر خیلی بزرگی است. این خوابرفتگی است. هم دشمن را بشناسید، هم روشهای دشمنیاش را بشناسید؛ ببینید چهجوری دشمنی میکند. دچار غفلت نشویم؛ اگر غفلت کردیم، غارت خواهیم شد؛ اگر غفلت کردیم، شبیخون به ما زده خواهد شد؛ غفلت نکنیم. امیرالمؤمنین (علیّه السّلام) فرمود ــ در نهج البلاغه است ــ وَ اللَّهِ لَا اَکونُ کَالضَّبُعِ تَنامُ عَلَى طولِ اللَّدم؛[۱] من مثل آن حیوانی نخواهم بود که معمولاً برای اینکه به خواب برود، یک آهنگی میخوانند و او به خواب میرود؛ من خواب نخواهم رفت، بیدارم و میفهمم دُوروبَرم چه میگذرد. از ما هم همین را خواستهاند. نباید به خواب برویم، نباید غفلت کنیم.۱۳۹۶/۰۷/۲۶
🍀🍀هر صبح یک حدیث🍀🍀
🌷پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
براى يكديگر هديه ببريد؛ زيرا هديه بد خواهى ها را [از دل ها ]بيرون مى كشد و كينه هاى دشمنى ها و نفرت ها را برطرف مى كند.
📗الکافي ج۵ ص۱۴۳
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
💞@MF_khanevadeh