💜 💚مرکز فرهنگی💚💜 خانواده آذربایجانشرقی
#لیلی_سر_به_هوا 🍁☕ #قسمت_56 سوار ماشین شدیم که پدرم رو به ما گفت: خسته نباشین. دستم را روی موهایش گ
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁
#قسمت_57
فکر کنم
میرن.
وارد محوطه شدیم و پشت سف ایستادیم خود من هم از خیر این قیمه های خوش طعم نمی.گذشتم رو به روی ،صف در حیاط مسجد هیئتی ایستاده بود و طبل ارتشی می نواخت؛ همان ریتمی که روح و جانم را به لرزه می
انداخت، ضربان قلبم را تند میکرد و سرم را به درد می آورد. حس می کردم در کربلایم اشکانم سقوط میکردند خانمی که پشتم ایستاده بود :گفت چی بوبستی دتر؟ ( چی شدی دختر؟
لبخندی زدم و گفتم هیچی حاج خانم یهو از صدای طبل دلم گرفت. گویا با حرفم روی زخمش نکم پاشیده باشم که مانند آتش فشان فوران کرد و :گفت راستم گونی لاکو، ایشونه حالی نیه ظهر عاشورا که تمونا بو نباید ای طبله هیتو .بزنن ) راست هم میگی دختر اینها حالیشون نیست که وقتی ظهر عاشورا شد دیگه نباید طبل بزنن.
این بار مبینا با تعجب گفت چرا؟
با ناله ای غم انگیر :گفت عاشورا که بوبو ای طبله صدا رباب حاله بدترا
گوت ) عاشورا که شد صدای طبل حال رباب رو بد تر می کرد.
دستانم را مشت کردم و در دل گفتم
حتى عذاداری هامون هم مشکل داره
غذایمان را گرفتیم و من تنها کمی از آن را خوردم و قصد داشتم باقی اش
را برای مادرم ببرم
- بریم زیارت؟
- با مسجد خودمون که اومدیم، میریم زیارت.
به پدرم زنگ زدم که گفت در کنار ماشین منتظر ما هستند. امیدوار بودیم این دفعه آن مزاحمان را نبینیم و خدا را شکر همینطور هم شد. سوار ماشین شدیم و پلو را به سمت مادرم گرفتم که :گفت: بابات آورد، خوردم. نگاهی به برادرم که غرق در خواب بود انداختم و گفتم بذار داداشی که
بیدار شد، بده بخوره
مشغول صحبت با مبینا بودیم که به مسجد رسدیم از ابتدا تا انتهای مجلس با همه دست دادیم و در گوشه ای جای گرفتیم ناخودآگاه یادم افتاد که مهر ام را در خانه جا گذاشته.ام بلند شم و سوال " کجا می روی" مبینا را بی جواب گذاشتم دو مُهر برداشتم و سر جایم برگشتم با صدای مکبر، صف ها را تشکیل دادیم و شروع کردیم
با دیدن معصومه که مشغول پهن کردن سفره ،بود اشاره ای زدم و گفتم
بیاییم؟
سری به نشانه " آره تکان داد که به مبینا :گفتم بلند شو بریم خودی نشون
بدیم.
سینی سبزی را گرفته بودم و مبینا سبدها را بر می داشت و روی سفره گذاشت. مشغول برداشتن سبدها بود که :گفتم مبینا جون جدت تند تر،
می
کمرم گرفته.
به سرعتش افزود و سراغ باقی وسایل رفتیم. معمومه کنارم ایستاد و گفت: خسته نباشین دخترا انشالله عروسیتون بیام کمک
آرنج مبینا جای همیشگی اش فرود آمد معصومه ادامه داد. و
- شما برين غذا بخورین پلوها رو با آسیه پخش می
کنیم.
بوسه ای بر گونه اش نشاندم و گفتم: مرسی جیگرطلا!
برو بچه پرو
در نقطه ای جای گرفتیم که توجه ام جلب افرادی که کنارمان نشسته بودند شد. دختر عموی نوزده سالهی مهدی همراه مادرش بودند. حسادت در وجودم جوانه زد و با خودم فکر کردم
«نکنه خونه ی پدر بزرگش که جمع هستند، باهم بگن بخندن؟!»
از کودکی ساجده یعنی همان دختر عموی مهدی را می شناختم. زمانی که کرج زندگی می کردیم و پدرهایمان در شرکت مشترکی کار می کردند، رفت و آمد زیادی داشتیم اما بعد از مهاجرت ما به گیلان، این دید و بازدید ها به همین مراسماتی که آنها را از کرج به گیلان می آورد، خلاصه شد. عطسهای کردم که مبینا نگاهی به من انداخت و بالاخره از صحبت با ساجده دل .کند این عطسهها امانم را بریده بودند. کمی به طرفش خم شم و
#ادامه_دارد
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
⭕️ عکسی دیوانه کننده از سردار سلیمانی در ویرانه های سوریه!
بدون سلاح و محافظ در چند ده متری دشمنی سفاک و درنده!
🔻آن زمان که او در بیابان ها با جسم ناقص و مجروحش برای امنیت ما مردم ایران و شیعیان و انسان ها تلاش میکرد ما چکار میکردیم؟ ما کجا بودیم؟ ما به چه کاری مشغول بودیم...
زمانی که او مرگ را به سخره گرفته بود
داعشی های وطنی چکار میکردند؟ کجا بودند؟
وقتی حاجی به خاطر ما دولا دولا میدوید زمین میخورد و زانوهایش زخمی میشد. وقتی سرما به استخوان هایش میزد
وقتی سوت خمپاره
می آمد و روی زمین میخوابید و سرش به زمین میخورد و محاسنش خاکی میشد
و سر من بر بالش نرم بود!
وقتی غم کودکان را میخورد
من در حال غصه خوردن برای چه بودم؟
او هیچگاه بر کسی منت نمیگذاشت
اصلا چیزی نمیگفت!
این اذیت میکند مرا
بغض گلویم را میفشارد
از این همه خدمت سلیمانی ها
و این همه خیانت، توسط داعشی های وطنی !
شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
#پوراحمد_خمینی
#قسمت_26
🔻 موضوع : اجتماعی شدن فرزندان
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
#شبتون_پراز_یاد_خدا
#یا_فاطمه_الزهرا 🏴
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! (به پيامبر) نگوييد: «راعِنا» مراعاتمان كن، بلكه بگوييد: «انظرنا» ما را در نظر بگير، و (اين توصيه را) بشنويد و براى كافران عذاب دردناكى است.
نکته ها
برخى از مسلمانان براى اينكه سخنان پيامبر را خوب درك كنند، درخواست مىكردند كه آن حضرت با تأنّى و رعايت حال آنان سخن بگويد. اين تقاضا را با كلمه «راعِنا» مىگفتند.
يعنى مراعاتمان كن. ولى چون اين تعبير در عرف يهود، نوعى دشنام تلقى مىشد، «1» آيه نازل شد كه بجاى «راعِنا» بگوييد: «انْظُرْنا» تا دشمن سوء استفاده نكند.
اين اوّلين آيه از آغاز قرآن است كه با خطاب: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»* شروع مىشود. و از اين به بعد بيش از هشتاد مورد وجود دارد كه با همين خطاب آمده است.
پیام ها
1- توجّه به انعكاس حرفها داشته باشيد. «لا تَقُولُوا راعِنا ...» ممكن است افرادى با حسن نيّت سخن بگويند، ولى بايد بازتاب آنرا نيز در نظر داشته باشند.
«1». «راعنا» از مادهى «رعى» به معنى مهلت دادن است. ولى يهود كلمهى «راعنا» را از مادهى «الرعونة» كه به معنى كودنى و حماقت است، مىگرفتند.
جلد 1 - صفحه 174
2- دشمن، تمام حركات وحتّى كلمات ما را زير نظر دارد واز هر فرصتى كه بتواند مىخواهد بهره برده وضربه بزند. «لا تَقُولُوا راعِنا ...»
3- اسلام، به انتخاب واژههاى مناسب، بيان سنجيده ونحوهى طرح و ارائه مطلب توجّه دارد. «وَ قُولُوا انْظُرْنا»
4- بايد در سخن گفتن با بزرگان ومعلّم، ادب در گفتار رعايت شود. «لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا ...»
5- اگر ديگران را سفارش به مراعات ادب مىكنيم، بايد ابتدا خودمان در سخن با مردم، رعايت ادب را بكنيم. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» خطاب محترمانه است.
6- اگر از چيزى نهى مىشود، بهتر است جايگزين مناسب آن معرّفى شود.
«لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا»
#احکام🌸☘🌸
🔶خوردن میوه درخت خارج از باغ
⚫️سؤال: قسمتی از #درخت که از #باغ خارج شده است، #خوردن_میوه آن برای عموم چه حکمی دارد؟
⚪️جواب: اگر فردى در مسير راه به درخت ميوه برخورد كند، مىتواند از ميوههاى آن استفاده كند، مشروط به اين كه:
اولاً به قصد استفاده از ميوه به آن مسير نرفته باشد؛
ثانياً به درخت آسيب نرساند و شاخههاى آن را نشكند؛
ثالثاً همانجا ميوه را خورده و با خود همراه نبرد؛
رابعاً بنابر احتیاط، علم به عدم رضایت مالک نداشته باشد
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
تو همونی که دلم میخواد براش زندگی کنم
#عاشقانه_برای_همسرم
════༻❤༺════
#هردوبخوانیم
🔅 جملات کوتاه مثل
"خودتو اذیت نکن"، "حق با توست"، "ارزششو نداره خودتو ناراحت نکن"، "درکت میکنم"،"منو #ببخش اگر ناراحتت کردم"،"طاقت دیدن ناراحتیتو ندارم"،"بیا فراموشش کنیم"،"چشم هر چی تو بگی عزیزم"،"تو جون بخواه عزیزم"،"روی حرفات فکر میکنم"،"از دستم #راضی باش" و
صدها رفتار کوچک و جملهی کوتاه و ساده که در بزنگاهها شما را از خطر سردی روابط نجات میدهد.
حواستون به گرمی و حفظ رابطه تون باشه لطفا
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
تربیت کودک_استادمیری_جلسه ششم.mp3
8.83M
#دوره_تربیت_کودک
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان
🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری
🔹جلسه ششم
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
🌀گلاب سر تا پا را درمان میکنه
🌸 شاید عجیب باشه ولی پاشویه کودکان با گلاب بشدت تب بره !!!
🌸 گلاب، آنتی بیوتیک خانگیه. ضد ویروس، ضدگلودرده!!
🌸گلاب بشدت اشتها آوره و خوردن گلاب اعصاب را آروم میکنه و برای بچه های بیش فعال بی نهایت آرام بخشه (و به دلیل همین ضدافسردگی بودن، آرام بخش بودن معجزه آسا و اشتها آور بودنش در مواقع غم و عزاداری از گلاب استفاده میشه)
🌸 اگه دهنتون آفت زده ، اگه دندون درد دارید گلاب را دریابید، غرغره کردن گلاب آفت و دندون درد را از بین میبره
🌸 بهترین روشن کننده پوست، بهترین شامپوی ضد ریزش مو و ضد افسردگی پس از زایمان برای مادرها هم گلابه !
خانم🙋♀_خون🏠ت_ باش😉🌈
-----🍃🌼🌸🌹🌸🌼🍃-----
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍در برابر جنگ روانی دشمن، جهاد تبیین پیش بگیرید
عالیه حتما ببینید
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
💜 💚مرکز فرهنگی💚💜 خانواده آذربایجانشرقی
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁 #قسمت_57 فکر کنم میرن. وارد محوطه شدیم و پشت سف ایستادیم خود من هم از خیر ای
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁
#قسمت_58
و به حالت قهر از او رو برگرداندم. هيس شو دارم آمار می گیرم.
و چشمکی زد. مادر ساجده خودش را کمی جلوتر کشید و من هم ناچار به سلام و احوال پرسی با او شدم گفت و گوهای همیشگی شروع شده بود. مامان کجاست؟ چه خبر؟ کلاس چندمی؟ دیگه چه خبر؟
بالاخره دست از سرم برداشتند و توانستم یک لقمه از آن فسنجان خوش رنگ و لعاب را با آرامش میل .کنم صدای مهدی از پشت میکروفون بلند شد و اعلام کرد که همگی آماده شوند تا به شیرایه برویم. با شنیدن صدایی توام با آرامشش لبخندی روی لبانم نقش بستند سوار ماشین شدیم و به طرف شيرايه رفتیم.
درون حیاط بزرگ مسجد که دور تا دور آن را درختهای تنومند و قدیمی پوشانده بودند ایستاده بودیم و به جمعیت دایره ای شکل نگاه می کردیم که با صدای طبل تندشان دلمان را زیر و رو می کرد. اشکی لجوجانه روی گونه ام به لرزش در آمد و مرا یاد سال گذشته می انداخت؛ که کسانی در کنارمان بودند و اکنون جای خالیشان، خوار
افسوس چشمانمان شده است
خادمان مشغول شست و شوی دیگهای بزرگی بودند که برای ناهار استفاده شده بود و میخواستند برای شام آماده شوند. دسته های علم در کنار دیوار تکیه داده شده بودند خانمها مشغول زیارت امام زاده ها بودند و در آن جا غلغه ای برپا بود.
مراسم تمام شد و همگی به سمت خانه هایمان روانه شدیم. پدرم جلوتر از ما حرکت می کرد و من میان مبینا و مادرم ایستاده بودم. قبل از فرو رفتن آرنج مبینا در پهلویم متوجهی آقای میم شدم پدرم از کنارش رد شد و به او که در کنار دو تا از دوستانش با زنجیری در دستش حرکت می کرد چیزی گفت که نه من و نـ نه مبينا متوجه آن نشدیم مادرم مشغول صحبت با خانم ها بود آقای میم تلفنش را از جیبش بیرون کشید و دستش را بالا برد. عکسی انداختن که مطمئن بودم مایی که در پشت او ایستاده بودیم هم در
عکس افتاده بودیم.
چیزی گفت که نه من و نه مبینا متوجه آن نشدیم مادرم مشغول صحبت با خانم ها بود. آقای میم تلفنش را از جیبش بیرون کشید و دستش را بالا برد. عکسی انداختن که مطمئن بودم مایی که در پشت او ایستاده بودیم هم در
عکس افتاده بودیم.
نگاهی آمیخته در تعجب به مبینا انداختم که طعنهای زد و گفت: می خواد عکس یادگاری داشته باشه!
. مبينا جون من خفه شو! مامانم کنارمونه ها...
کی گرد
ابرویی بالا انداخت و من هنوز در بهت عکسی که گرفت، بودم. قدم هایمان را کمی سرعت بخشیدیم که در کنار ماشین رسیدیم و سوار شدیم. پدر نگاهی در آیینه به ما و سپس به مادرم کرد و گفت: می ریم مسجد من این وسایل رو تحویل بدم بعد می ریم خونه.
با جرقه ای که در ذهنم زده شد :گفتم خب من و مبینا رو هم ببر مسجد پیاده کن تا وسایل شب رو آماده کنیم مراسم شروع میشه، شماهم میایین
دیگه! مادرم حرفم را تایید کرد و از هفت خان پدر گذشتیم چرا که محال بود او روی حرف مادرم حرفی بزند مشتم را به مشت مبینا کوبیدم و زیر لب
هورایی زمزمه کردیم و لبخند پنهانی روی لب .نشاندیم. در ماشین را باز کردم که مادرم سفارشات همیشگی خود را از سر گرفت.
- مراد راقب باشينا، لباس هاتون رو خراب نکنین، جایی نرین!
مبینا چشمی گفت و من با غیض :گفتم مامان به خدا بچه که نیستیم، شونزده
سالمونه!
مبینا با تاکید گفت:
- پونرده!
- خا حالا.
چندی
نگذشته
بود که نیسان دستگاهها هم رسید و همه پیاده شدند. آبریزش
بینی داشتم، چشمانم می سوخت و گاه عطسههای اعصاب خورد کنی می کردم مهدی از نیسان پیاده شد و به طرف آقایی رفت که نمی شناختنمش. روبه روی مسجد و روی سکوی آرامگاه سیده خانم محل نشسته بودیم و هم حرف میزدیم
- عاطی فکر کنم سرما خوردی
- نمی دونم چرا هرچی این مامانا میگن اتفاق می افته؛ گفت بدون سوییشرت نرو بیرون سرما میخوری و همین هم شد.
- دلشون پاکه
هه پاک؟! تو رو خدا نخندونم!
با تعجب نگاهش را به من دوخت و گفت: مادرته ها
- مادرمه ولی همیشه باهام بحث میکنه همیشه بهم زور میگه؛ انگار کلفت گرفته برای .خونش مثل کوزت کار میکنم، چند روز بعد میگه تو
#ادامه_دارد
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
به شوخی به یکی از دوستانم گفتم:
من ٢٢ ساعت متوالی خوابیده ام !
گفت: بدون غذا ؟!
همین سخن را به دوست دیگرم گفتم ،
گفت: بدون نماز ؟!
و این گونه خدای هر کس را شناختم .
📝 مصطفی چمران
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
#پوراحمد_خمینی
#قسمت_27
🔻 موضوع : تک فرزندی و متوقع بودن
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
#شبتون_پراز_یاد_خدا
#یا_فاطمه_الزهرا 🏴
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
زن زندگی آزادی یعنی 👇
در حدیث کساء وقتی حضرت جبرئیل میپرسه اینها چه کسانی هستند که تمام هستی رو بخاطرشون آفریدی؟
ذات اقدس اله نمیگه علی، محمد، حسن یا حسین...
خدا میگه فاطمه و پدرش، شوهرش، پسراش یعنی از یک زن برای معرفی بهترین مخلوقاتش استفاده میکنه!
❤️ قالَ الْأَمينُ جِبْرآئيلُ يا رَبِّ وَمَنْ تَحْتَ الْكِسآءِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ، هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها
🔲هدیه از شخص ربا خوار
🔴سؤال: فردی به بنده عیدی داده است و من می دانم آن فرد در زندگی خود #ربا گرفته، پول #عیدی که به من داده است رو باید چکار کنم؟
🔵جواب: اگر یقین ندارید که عیدی که به شما داده است از #مال_حرام است، استفاده از آن برای شما اشکال ندارد.
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
#عکس_نوشته
#عاشقانه_برای_همسرم
تا خون در رگ من است
آقامون سرور من است😉
════༻❤༺════
💑 خانوادههای موفق چه خصوصیاتی دارند؟
💞 در بین اعضای خانواده، جمله "به من چه" یا "به تو چه " رد و بدل نمیشود؛ چرا که اعضا به گفتگو و مشورت منطقی اعتقاد دارند و احساس مسئولیت میکنند.
💞 افراد به یکدیگر اعتماد دارند و از این اعتماد سوءاستفاده نمیکنند و اعتماد را یکی از پایدارترین ویژگیهای ازدواج موفق و خانواده موفق میدانند.
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
تربیت کودک_استادمیری_جلسه هفتم.mp3
6.88M
#دوره_تربیت_کودک
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان
🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری
🔹جلسه هفتم
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش فلافل آبادان😚
.
.یه شام آخر هفته کنار خانواده لذت ببرید
.
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
📍 حجاب زنان یهودی در اسرائیل
🔹 زنان یهودی الاصل باید حجاب کامل داشته باشند و همسرانشان طبق قانونی که دارند اگر نامحرم، زنشان را بی حجاب ببیند حق هر کاری را دارند.
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
💜 💚مرکز فرهنگی💚💜 خانواده آذربایجانشرقی
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁 #قسمت_58 و به حالت قهر از او رو برگرداندم. هيس شو دارم آمار می گیرم. و چشمکی زد
#لیلی_سر_به_هوا 🍁☕
#قسمت_59
کلفت گرفته برای .خونش مثل کوزت کار میکنم چند روز بعد میگه تو اصلا کار نمیکنی که؛ یدونه ظرف جمع میکنی انگار کنده کندی
- درکت میکنم عاطفه؛ مامانم من هم همینطوریه ولی مجبوریم بسازیم و
بریم دانشگاه
گفتند
- سه سال دیگه تموم میشه این بدبختی مبینا آهی کشید و :گفت بچه بودیم دوست داشتیم بزرگ شیم و می بزرگ شین آرزو میکنین باز بچه بشین ولی بزرگ شدیم و دلمون می خواد بزرگ تر بشیم.
به چراغ روشن گلدستههای مسجد چشم دوختم و سکوت کردم مشغول صحبت بودیم که خسته شدم و پیشنهاد دادم در کوچه راه برویم. بلند شدیم و از دروازه بیرون رفتیم. انتهای جاده به خیابان اصلی ختم می شد. پشت به جاده ی اصلی قدم می زدیم و صحبت میکردیم کمی که جلوتر رفتیم در کمال ناباوری آقای میم و آن مرد را دیدیم که مشغول صحبت بودند. کمی دورتر از خمیدگی
جاده ایستاده بودند و ابتدا نمی توانستم ببینمش! شروع مسخره بازیهای من و مبینا از همین جا بود گلی از آن جا کندم و گلبرگ هایش را با دوستم داره" و " دوستم نداره جدا می کردم؛ شنیدن
صدای ترک قلبم را به وضوح حس میکردم دستی بر شانه ام نشست :گفت اینا خرافاته عاطی؛ بی خیال!
می
درسته به خرافات اعتقاد ندارم ولی حقیقته! دیگه بهم بفهمونه دوستم نداره؟ اصلا من به چشمش نمیام...
- پس اون عکس چی می
گفت؟
و
چی بشه که
با یادآوری چند ساعت گذشته لبخند تلخی روی لبانم به وجود آمد.
- اون اصلا آدمی نیست که با دخترا هم صحبت شه مطمئنم قصدش این
نبوده که ماهم تو عکس باشی
- چه قدر دوستش داری که این طوری ازش دفاع می کنی؟
سکوت کردم چه قدر دوستش دارم؟ اصلا معیار سنجیدن عشق مگر وجود
دارد؟ آنها هم مشغول قدم زدن شدند و اکنون در دو جهت مختلف حر کت می کردیم. گاهی از کنار هم عبور می کردیم و تا حد امکان صدایم را آرام می کردم نمیدانم تلقین بود یا واقعیت؟ اما احساس می کردم در کنار صحبت کردن حواسش به این طرف هم هست توجهی نکردم و هم چنان از در و دیوار سخن میگفتیم و با یک چیز الکی می خندیدیم.
- رفتن داخل مسجد!
- به سلامتی.
عاشق چی این شدی؟ نـ نه قیافه داره نه ،خوشتیپه نه اخلاق داره
- عه عه مبینا؟! قیافه به اون خوبی رنگ چشم هاش توی عکس که مشکی بود، رو در رو نمی تونم نگاه کنم و تشخصی بدم. موهاش رو نگاه كن! مدل عجیب غریبی نیست هم قشنگه مثل این سوسول ها هم نیست که بیاد ابروهاش رو برداره حتی ریشش هم منظمه.
هم
- خاب حالا. تیپش چی؟
- کت و شلوار ،طلبگی به این قشنگی همیشه لباس هاش در عین سادگی، تمیز و مرتبه اخلاقش هم عالیه؛ خیلی شوخ و مهربونه ولی نباید انتظار داشته باشم که یه دختر غریبه فرط و فرط لبخند ژکوند بزنه.
- بریم داخل مسجد؟
- نه دیگه الان فکر میکنه اون هرجا میره، ماهم دنبالشیم
با صدای بلند گفت: خب پام شکست.
پای منم داره میکشنه ولی بی خیال!
سرما که می خوردم سوزش چشم و اشک آمدنش را نمی توانستم کنترل کنم؛ اگر کسی مرا میدید خیال میکرد که گریه میکنم در نزدیکی مسجد، خانههای زیادی بود گاهی فکر می کردم خوش به حالشان که هر
وقت بخواهند به مسجد بیایند منت دیگران را نمی کشند. دو کودک مشغول آب پاشیدن روی جاده بودند. مبینا که روی چادرش به شدت حساس بود، به آن ها گفت بچه ها میشه یکم اونور تر آب بپاشین؟ یکی از آنها با تمام پررویی دستانش را به کمرش زد و گفت: نخیر! جلوی خونهی خودمونه شما برین اونور تر!
دهانم باز مانده بود که چگونه کودکی کم سن و سال این گونه حرف
#ادامه_دارد
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
#پوراحمد_خمینی
#قسمت_28
🔻 موضوع : تمرین محبت ورزی
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
#شبتون_پراز_یاد_خدا
#یا_فاطمه_الزهرا 🏴
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
🌼 مُنـور شدن منازل
🔸خانه های خود را با تلاوت قرآن نورانی كند؛
خانه ای كه زیاد در آن قرآن تلاوت شود
خیر و بركتش فزونی یابد ،
به اهلش فراخی رسد و
نورش به اهل آسمان روشنایی دهد؛
بدان سان كه ستاره های آسمان
به اهل زمین، روشنایی دهند.
📗 اصول كافی ، ج 2 ، ص 610 .
چه بسیار افرادی هستند كه
در زندگی خود نورانیت آشكاری
با تلاوت قرآن احساس كرده اند
و روزی و بركت خود را مدیون قرآن هستند.
پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خانههایتان را با تلاوت قرآن نورانى كنید
و آنها را همچون یهود و نصارا ـ
كه نماز و عبادت را در خانهها تعطیل كرده،
تنها در كنیسه و كلیسا انجام مىدهند ـ
به گورستان تبدیل نكنید.
هنگامىكه در خانهاى زیاد قرآن
خوانده شود، خیر و بركت آن فزونى یابد
و اهل خانه مدتها
از آن لذت خواهند برد
و همانگونه كه ستارگان براى
زمینیان مىدرخشند،
[این خانه] نیز براى آسمانیان مىدرخشد.»
📗 بحار الأنوار ، ج 89، ص 204
📚 نفقۀ فرزندان
💠 سؤال: اگر زنی درآمد مستقل داشته باشد، آیا بر او واجب است که در نفقۀ فرزندان مشارکت کند؟
✅ جواب: چنانچه فرزندان از خود مالی نداشته باشند، نفقۀ آنان بر عهده پدر است و در صورتی که پدر فقیر باشد، بر پدربزرگ پدری واجب خواهد بود اما اگر او (یا پدران او در صورت زنده بودن) نیز توانایی مالی نداشته باشند، در این صورت است که پرداخت نفقه بر مادر، واجب می گردد.
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
♥️🍁🍂🍁🌿
🌿
🍁
🍂
♥️
#خانومی_که_شما_باشی👇
برای هر چیزی گریه نکنید
مردها به راحتی با ابراز احساسات شدید زن ها معذب و آزرده خاطر می شوند. شکستن ناخن یا پاشنه کفش یا خرد شدن شیشه عطر یا... هیچ کدام دلیل نمی شود که بخواهید مقابل همسرتان شروع به گریه کنید. ابراز احساسات زیاد برای موضوعات کوچک شاید برای زنان امری عادی باشد اما مردها بیشتر آن را یک نمایش بیش از اندازه می دانند؛ سعی کنید در مورد چیزهایی که چندان مهم نیستند احساسات کمتری به خرج دهید.
مدام به او زنگ نزنید
مردانی هستند که می گویند از اینکه همسرشان هر 10 دقیقه یک بار تلفن می زند و مدام پیامک های بنکنیی می فرستد کلافه شده اند؛ قبل از اینکه بخواهید برای چندمین بار در طول روز به همسرتان زنگ بزنید، کمی فکر کنید که آیا کار شما آنقدر مهم هست که بخواهید سر کار با او صحبت کنید و وقتش را بگیرید و ذهنش را از مسائل کاری منحرف کنید. گاهی لازم است به او زمان بدهید که گاهی شما را نداشته باشد و دلش برای تان تنگ شود.
در مقابل جمع از او بد نگویید
اگر شما شروع کنید در مقابل دیگران از همسر یا نامزدتان بد بگویید اولین چیزی که به ذهن آنها می رسد این است که شما چقدر نادانید که با مردی زندگی می کنید که رفتارهایش را نمی پسندید. یادتان باشد تنها چیزی که دیگران باید از شما و زندگی شخصی تان بشنوند این است که چقدر همسر خوبی دارید و در کنار هم خوشبختید. مردتان را تحسین کنید و مطمئن باشید که او همیشه قدردان خواهد بود.
افراطی و بیش از حد آرایش نکنید
بیشتر مردها دوست ندارند که همسرشان ناخن های بسیار بلند داشته باشد یا موهای مصنوعی و اکستنشن بگذارد یا بیش از اندازه آرایش کند. آنها چهره طبیعی زنانه شما را بیش از هر چیزی دوست دارند. یک چهره طبیعی بیشتر از هرچیزی برای مرد جذابیت دارد و چیزهای بیشتری را به او می گوید. شاید بگویید همه مردان به یک زن عمل کرده و آرایش کرده بیشتر توجه می کنند اما باور کنید آنها چهره زنانه شما را بیشتر دوست دارند در غیر این صورت با شما ازدواج نمی کردند.
#عاشقانه_برای_همسرم
فدای اونی که اگر تو همه دنیا براش جا نباشه تو قلب من به اندازه تمام دنیا جا هست
════༻❤༺════
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
تربیت کودک_استادمیری_جلسه هشتم.mp3
8.23M
#دوره_ترببت_کودک
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان
🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری
🔹جلسه هشتم
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
#ژله_هندوانه
⿻براى ژله هندوانه، ژله ى آلوئه ورا و هندوانه و كيوى نياز داريم هر يك بسته ژله رو همراه با يك ليوان سرخالى آب روى حرارت ميزاريم تا ژله كاملا شفاف بشه و بعد صبر ميكنيم تا خنك بشه و يك ليوان سرخالى شير هم دما بهش اضافه ميكنيم اول ژله ى هندوانه رو داخل قالب ميريزيم و ميره داخل يخچال تا ببنده بعد ژله ى آلوئه ورا و مجدد ميره داخل يخچال تا ببنده و درپايان ژله ى كيوى رو ميريزم و ميزاريم چند ساعتى تو يخچال بمونه تا كاملا خودشو بگيره و نهايتا قالب رو چند ثانيه داخل يه ظرف آب ولرم ميزاريم و ژله رو از قالب خارج ميكنيم با شكلات اشكى تزيينش ميكنيم
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️