🔸 ﷽ | فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ ۖ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ
🔸 پس به سوی خدا بگریزید (بشتابید)، که من از سوی او برای شما بیمدهندهای آشکارم!
«آیه ۵۰ سوره ذاریات»
📚 وقف خانه و شرط سکونت
💠 سؤال: اگر شخصی قصد دارد خانه اش را وقف عام کند ولی می خواهد خودش تا پایان عمر در آن خانه زندگی کند؛ آیا امکان قبض توسط متولی وقف، قبل از مرگ واقف وجود دارد؟
✅️ جواب: اگر خانه را وقف کرده و ضمن صیغه وقف منافع خانه را تا زمانی که زنده است استثنا کند، قبل از مرگ واقف، امکان ثبت اصل ملک به عنوان موقوفه توسط متولی وقف وجود دارد و واقف می تواند تا پایان عمر از منافع خانه استفاده کند.
#احکام_وقف #وقف_مشروط
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
👌قدر زنی که؛
میگه عیبی نداره
باهم درستش می کنیم رو بدونید...
بعضی زنها در زندگی مشترک
دنبال درست کردن نیستند...
دنبال چیزهای آماده اند...
و حال و حوصله درست کردن رو
اصلا ندارند ..
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
گاهی ب جای اینکه ب شوهرتون بگیددوستت دارم
بگید بهت افتخارمیکنم
چون برای مردهااین جمله اثرش ازجمله اولی بیشتره
این جمله باساختارشخصیتی یک مردمتناسبه وبه نوعی حس اقتداررو بهش میده
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
تربیت کودک_استادمیری_جلسه یازدهم.mp3
12.32M
#دوره_تربیت_کودک
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان
🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری
🔹جلسه یازدهم
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍ورود مفاهیم همجنسبازی در کارتون بچهها !
گزارشی از اینکه غربیها چگونه در حال گسترش این انحراف اخلاقی در بین خانوادهها هستند.
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
💜 💚مرکز فرهنگی💚💜 خانواده آذربایجانشرقی
#تست_هوش تصویر ۲۳۱ دختر گرفتار موقعیتی که مورد تهدید گرگ ها، ببر و رودخانه است، چگونه نجات پیدا می
#پاسخ :
آزمون شناسایی راه نجات: ماندن در مسیر رودخانه و پرتاب شدن به ته آبشار معقولانه نیست. همچنین رفتن به سوی گرگ ها نیز کاملا اشتباه است. اما باید گفت بهترین مسیر، رفتن به سوی ببر است. ببرها معمولا انسان ها را طعمه نمی بینند. ببرها فقط در صورتی به انسان حمله می کنند که احساس خطر کنند.
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
💜 💚مرکز فرهنگی💚💜 خانواده آذربایجانشرقی
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️ #قسمت_62 را سر کنم با وسواس نگاهی به خود و لباسهای مشکی ام انداختم و بعد از پید
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️
#قسمت_63
هانیه با حالت ضایعای نشانش داد و گفت: این؟
تنها سری تکان دادم و از کنارمان گذشت کمی جلو تر که رفتیم
:گفت این که طلبه ی بابامه
- جدی؟
آره؛ همش فکر میکردم چرا فامیلیتون شبیه همه؟ چرا؟!
- فامیلیم.
هانیه با شیطنت گفت: دوسش داری؟
فاطمه
لبخندی زدم و چشمانم را به نشانه تایید باز و بسته کردم. سرم را به عقب برگرداندم ولی او را ندیدم هوف کلافهای کردم و گفتم می میری یه نیم نگاه به ما بندازی؟
هانیه نگاهی به دستم ک هروی لبم بود انداخت
- حالا چرا دستت رو گذاشتی رو لبت؟
دستم را پایین انداختم که جوشم را دید و با خنده گفت: نه خوب کاری کردی دستت رو گذاشتی؛ آفرین
بیشعوری نثارش کردم و وارد مغازه شدیم.
نزدیک امتحانات ترم اول بود و من هم چنان مشغول تلفن همراه و کامپیوتر بودم و لحظه ای را به درس خواندن اختصاص نمی دادم اظهار می کردم که در حال درس خواندن هستم اما تمام وقتم پشت کامپیوتر و در فضای مجازی صرف میشد و از ساعت پنج صبح تا نه که به جلسه می رفتم درس میخواندم نمیدانستم متوسطه دوم همچون متوسطه اول
نیست که یک جواب از خودم بنویسم و مدلم بیست شود؛ اینجا از این خبر ها نبود.
امتحانها تمام شد و من شب و روز را با اضطراب نتیجه ی امتحان می گذراندم میدانستم که نتیجه خوبی نخواهم داشت و برای همین در کار های منزل کمک میکردم و سعی میکردم سر به سر مادرم نگذارم مادرم می دانست این همه تغییر یک دفعهای رفتار من از جایی نشات می گیرد اما نمی دانست از کجا؟!
مشغول صحبت با مبینا بودم که او از من معدلم را پرسید
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
#پوراحمد_خمینی
#قسمت _34
🔻 موضوع : تنبیه بدنی
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
#شبتون_پراز_یاد_خدا
#یا_فاطمه_الزهرا 🏴
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
روزمان را با #قرآن آغاز کنیم
🌟⭐️خوشا وفاداری، مرحبا وفاداران!
العنكبوت
وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ [ ﭘﺲ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ ] ، ﻭ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺧﺪﺍ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ [ ﺩﺭ ﺍﺩﻋﺎﻱ ﺍﻳﻤﺎﻥ ] ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ معلوم میکند ، ﻭ ﻗﻄﻌﺎً ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﻳﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ معلوم می کند .(٣)
♦️ همین دیروز بود که سربازان خمینی کبیر، عهد خود را به سرانجام رساند و پاداش مجاهدت خود را در جبهه های حق علیه باطل گرفتند.
صَدَقوا ما عاهَدوا اللهَ عَلیه.
🔹و امروز سربازان سید علی در مقابل امتحان بزرگی که آغاز شده است،
فَلَیَعلَمَنَّ الله الَّذین صَدَقوا و لَیَعَلمَنَّ الکاذِبین.
♦️,ومابه مدد الهی کوتاهی نخواهیم کرد.
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
#همسرداری
بخاطر بسپاریم که:
⭕️زوج بودن با سایه ی کسی بودن فرق داره
⭕️در دسترس بودن با زیر پای کسی بودن فرق داره
⭕️ارتباط داشتن با چسبیدن فرق داره...
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
تربیت کودک_استادمیری_جلسه دوازدهم.mp3
9.89M
#دوره_ترببت_کودک
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان
🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری
موضوع:لجبازی کودک
🔹جلسه دوازدهم
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# کیک_انار_بدون_فر👌👌😍😍😍
کیک انار 😍قابلمه ای طعمی بی نظیر و بافتی اسفنجی داره 🦋که با سس مخصوصش عطر و بوی بهشتی🌱🌷 پیدا کرده 😍
مواد لازم👇
آرد٢ليوان
شكر١ليوان
آب انار١/٣ليوان
روغن يه ليوان
تخم مرغ٤عدد
بكينگ پودر٢قاشق مرباخوري
وانيل نوك قاشق چايخوري
رنگ خوراكي(دلبخواهی)
اول دونه های انار و داخل مخلوط کن یا غذا ساز میریزیم تا آب از هسته ها جدا بشه بعد از صافی رد کنید . قابلمه ۲۳cmچرب کرده دو لایه کاغذ روغنی انداخته همراه دم کنی و شعله پخش کن میزاریم ده دقیقه روی گاز تا گرم بشه
تخم مرغ و همراه وانیل و شکر هم میزنیم تا حجیم بشه بعد آب انار و روغن اضافه میکنیم و به اختیار رنگ خوراکی در حد مخلوط شدن هم میزنیم
بعد مخلوط آرد و بکینگ پودر الک شده رو طی چند مرحله اضافه میکنیم و به آرومی در یک جهت هم میزنیم
مواد و میریزیم داخل قابلمه ی گرم شده بعد ۴۵ دقیقه چک میکنیم . تو فاصله ی پخت اصلا در قابلمه باز نشه
موادسس انار براق
نشاسته ي ذرت ٣قاشق غذاخوري
شكر يه ليوان
آب يه ليوان
آب انار ١/٣ليوان
همه ی مواد و با هم مخلوط ميكنيم بعد شعله گاز و روشن کرده حرارت کم باشه به مدت ۲۰ دقیقه مدام هم میزنیم تا نشاسته پخته بشه و سس غلیظ بشه😍👌👌
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
💜 💚مرکز فرهنگی💚💜 خانواده آذربایجانشرقی
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️ #قسمت_63 هانیه با حالت ضایعای نشانش داد و گفت: این؟ تنها سری تکان دادم و از کن
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️
#قسمت_64
صدایم را آرام کردم و گفتم گند زدم مبینا؛ معدلم رو نمی دونم ولی درس
های تخصصی رو کم گرفتم.
مثلا چند؟
- شیمی شدم نه فیزیک دوزاده ریاضی هفت
صدای خندهاش بلند شد که حرصم را بیشتر کرد.
- کوفت، نخند!
و با حالت زاری ادامه دادم.
حالا چه گلی به سرم بگیرم؟
برای ترم دوم بخون
با صدای لرزان :گفتم اون که حتما ولی یه دعوای حسابی رو افتادم. فردا
کارنامه ها رو میدن.
خنده اش تمامی نداشت.
- گاوت زاییده
کمی صحبت کردیم و من که با خودم عهد کرده بودم درس هایم را بخوانم، مشغول خواندن عربی شدم.
دلنوشته هایم را در اینستاگرام استوری کرده بودم که پیام می دادند و تعریف و تمجید میکردند پیام را باز کردم که در کمال تعجب آقای میم
مرا تشویق کرده بود.
“عالی بود، ممنون واقعا"
از شدت ذوق نمی دانستم چه کار کنم جیغ خفه ای کشیدم و جوابش را
دادم.
- خیلی ممنون که وقت گذاشتین و خوندین.
یادم آمد روز راهیان نور هم که من و دوست جدیدم روی تخت مشغول گردش در ایسنتاگرام بودیم پیام داده بود و چیزی از من پرسیده بود. کاش شد همیشه از این فرصتها وجود داشت در انتخاب پروفایل، پست و استمرى مسماس بنیادی به خرجم داده که از آن خوشش بیاید منظر
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #گزیده_فیلم | رهبر انقلاب، صبح امروز: دستگاههای فرهنگی حقایق تاریخ و جنایتهای دشمنان را برای جوانان #تبیین کنند
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
#پوراحمد_خمینی
#قسمت_35
🔻 موضوع : روش صحیح تشویق و تنبیه
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
#شبتون_پراز_یاد_خدا
#یا_فاطمه_الزهرا
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ـ
وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِي ۚ
إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ
إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي ۚ
چه کنم در برابر
نَفسی که سرکشی میکند،
اگر تو یاریام نکنی؟
رحم کن به ناتوانی من...
یوسف_۵۳
📚 دیدن مانع وضو پس از نماز
💠 سؤال: اگر شخصی پیش از وضو، دست خود را بررسی کند که مانعی نباشد ولی پس از نماز متوجه یک مانع شود، حکم چیست؟
✅ جواب: اگر اطمینان دارد که مانع، هنگام وضو بوده است، وضو و نماز صحیح نیست؛ در غیر این صورت وضو و نماز اشکال ندارد.
#احکام_وضو #رویت_مانع_بعد_نماز
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
کشف ناشده های زندگی
🍃اگر بنا دارید در کنار همدیگر راههای کشف ناشده زندگی را طی کنید، راه هایی که هرگز به تنهایی نمی توانستید وارد آنها شویم،
🍃 بدانید که در پیوند ازدواج، هر دو باید از بسیاری از چیزهایی که قبلاً با آنها مأنوس بودید، دل بکنید و معلوم است که این مطلب پیشنهاد سختی است.
🍃ولی کسی که از مأنوسات زندگی فردی دل نکند، به زندگی جدید وارد نخواهد شد و هنوز در زندگی کودکانه خود به سر می برد.
🍃وارد شدن به شرایط جدید سخت است، ولی متوجه باش که پذیرفتن آن، یک تولد جدیدی است و کسی که حاضر نیست در هوای تازه تنفس کند هنوز متولد نشده است.
#ازدواج
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
تربیت کودک_استادمیری_جلسه سیزدهم.mp3
7.32M
#دوره_تربیت_کودک
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان
🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری
💥موضوع:دعوای کودکان(۱)
🔹جلسه سیزدهم
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
شب یلدا برای تعجیل در فرج مولا و سرورمان آقا صاحب الزمان عج دعا کنیم حتی شده با گفتن اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🤲
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
ای خـیمهنشـین سـاکن صحراها!
ای وصل تو، قصهٔ خوش فرداها!
با بـودن شـبهای بلـنـد هجـرت
گشـته است بهـانه، هـمـهٔ یلداها!
━━━━💠🌸💠━━━━
#امام_زمان
#شب_یلدا
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
🎙 #کلیپ_صوتی | دشمن رسوا
حضرت آیتالله خامنهای: محکومیّت دشمن هم در این قضیّه [شاهچراغ] با خیلی از حوادث تروریستی دیگر کشور فرق دارد. یک وقت یک مجموعهی نظامی را میزنند، یک وقت یک مجموعهی سیاسی را میزنند؛ خب آن یک حرف است؛ یک وقت یک مجموعهی زائر را میزنند که نه محفل سیاسی است، نه محلّ رزم و دعوا است؛ محلّ زیارت است، محلّ انس با خدا است. از تهران، از همدان، از گیلان، از خود شیراز، از کهگیلویه و بویراحمد، از جاهای مختلف انسانها رفتهاند آنجا برای عرض نیاز، برای خلوت با خدا، برای خلوت با اولیای خدا و مورد این ظلم قرار گرفتهاند... لعنت خدا بر این دهانهای دروغگو، بر این دلهای سیاه و شقی! این جور عمل میکنند، آن جور حرف میزنند. دربارهی حقوق بشر، دربارهی حقوق زن، دربارهی مسائل گوناگون انسانی، حرفشان این است، عملشان آن است؛ یعنی منافقِ کامل! و منافق، کافر است و کافر دشمن خدا است، عدوّالله است؛ اینها، هم کافرند، هم منافقند، هم دشمن خدایند. اینها در این قضیّهی شاهچراغ رسوا شدند. ۱۴۰۱/۰۹/۲۹
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
*شب سردی بود ...*🤶
*زن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه میخريدند.*
*شاگرد ميوهفروش، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها میگذاشت و انعام میگرفت.*
*زن پیش خودش فكر كرد چه میشد او هم میتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه...*
*کمی نزديکتر رفت..* *چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود.*
*با خودش گفت: «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه».*
*می توانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد...*
*هم اسراف نمیشد و هم بچههايش شاد میشدند.*
*برق خوشحالى در چشمانش دويد...*
*ديگر سردش نبود!*
*زن رفت جلو؛*
*نشست پاى جعبه ميوه.*
*تا دستش را برد داخل جعبه،*
*شاگرد ميوهفروش گفت: « دست نزن ننه !*
*بلند شو و برو رد كارت! »*
*زن زود بلند شد،*
*خجالت كشيد.*
*چند تا از مشترىها نگاهش كردند.*
*صورتش را قرص گرفت...* *دوباره سردش شد و...*
*راهش را كشيد و رفت ...*
*چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد:*
*«مادرجون، مادرجون ! »*
*زن ايستاد،*
*برگشت و به آن زن نگاه كرد زن لبخندى زد و به او گفت:*
*« اينارو براى شما گرفتم. »*
*سه تا پلاستيك دستش بود ،*
*پُر از ميوه؛ موز، پرتقال و انار ...*
*زن گفت : دستت درد نكنه،*
*اما من مستحق نيستم.*
*زن گفت : « اما من مستحقم مادر ...*
*من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى؛*
*اگه اينارو نگيرى،*
*دلمو شكستى.*
*جون بچههات بگير »*
*زن منتظر جواب زن نماند،*
*ميوهها را داد دست زن و سريع دور شد...*
*زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه میكرد....*
*قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود،*
*غلتيد روى صورتش دوباره گرمش شده بود...*
*با صدايى لرزان گفت:*
*« پير شى !...*
*خير ببينى...*
*آبرومو خریدی مادر»*
*🔻هيچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست*
*یلدای امسال در هنگام خرید، سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم*
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
❤🍁🍂🌿❤
💜 💚مرکز فرهنگی💚💜 خانواده آذربایجانشرقی
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️ #قسمت_64 صدایم را آرام کردم و گفتم گند زدم مبینا؛ معدلم رو نمی دونم ولی درس
#لیلی_سر_به_هوا ❄️☕
#قسمت_65
گردش در ایسنتاگرام بودیم، پیام داده بود و چیزی از من پرسیده بود. کاش
شد همیشه از این فرصت ها وجود داشت. در انتخاب پروفایل، پست و
استوری وسواس زیادی به خرج می دادم که از آن خوشش بیاید و نظر
سنجی های جالب و جدید می گذاشتم.
همگی در حیاط مدرسه جمع شده و منتظر به در سالن اجتماعات چشم
دوخته بودیم. اضطراب در وجودم رخنه کرده بود؛ دست هایم می لرزید و
رنگ از صورتم رفته بود. قطرات اشک در پرتگاه چشمانم هجوم آورده
بودند و می خواستند سقوط کنند. مادر ها یکی_ یکی از در خارج می
شدند و برخی با خوشحالی و برخی توبیخ گرانه دانش آموزشان را می
نگریستند. مادرم دیر کرده بود و حدس می زدم مشغول گفت و گو با معلم
هایم باشد. شوخی و خنده ی زهرا که در کنارم بود، اعصابم را تحریک
کرده بود و باعث شد او را برنجانم.
- ای بابا! گمشو اون ور اعصاب ندارم هی در گوشم زر می زنه.
با تعجب به من نگاهی انداختن و بعد از گفتن: حالت خوش نیستا!
مرا ترک کرد. دستانم را روی سرم گذاشتم؛ دوست داشتم از ته دل زار
بزنم. کاش معجزه ای در اعداد کارنامه ام به وجود می آمد. قدم های
مادرم را که دیدم نفسم در سینه ام حبس شد، انگار زمان ایستاده بود. بر
خلاف انتظارم با مهربانی کارنامه را در دستانم گذاشت و گفت: - نگران
دوم
نباش! در آن می کنی ولی گوشی رو ازت می گیرم.
و
تنها گوشی ام را؟! حرف خنده داری می زد؛ من حاضر بودم همه چیز را
ازم بگیرند اما جنجالی در منزل به راه نیاندازند. نفسم را محکم بیرون
کردم و خیالم آسوده شد. متوجه برادرم شدم که با عده ای از همکلاسی
هایم مشغول بازی بود. لبخندی زدم که مادرم مرا در آغوش گرفت. تعجب
جای خود را به لبخند عمیقی داد و من هم مادرم را سفت در آغوش
فشردم.
پایم را که در منزل گذاشتم به سراغ برگه و خودکار رفتم و بعد از ساعت
ها کلنجار رفتن، شروع به نوشتن برنامه کردم. همه ی ساعات را پر کرده
بودم تنها دوساعت در روز وقت اضافه داشتم که اگر موقعیت ایجاد می
کرد مجبور به درس خواندن می شدم. واقعا جایش بود که یکی به من
بگوید نه به آن شوری شور، نه به آن بی نمکی!
می
روز ها می گذشت و تنها تفریح من، روز های جمعه بود که همراه مبینا به
نماز جمعه می رفتم. هشت ماهی از دوستی مان
گذشت و رابطه
میانمان هر روز پر رنگ تر از دیروز می شد. نمره هایم بالا می رفت و
من از این بابت خوشحال بودم. تنها خبرهایی که از آقای میم داشتم، به
میانمان هر روز پر رنگ تر از دیروز می شد. نمره هایم بالا می رفت و
من از این بابت خوشحال بودم. تنها خبرهایی که از آقای میم داشتم، به
نماز جمعه و خبر هایی که مبینا به من می رساند محدود می شد. با
یادآوری هدیه تلخندی روی لبانم جا گرفت. عاشق شده بود! درست عاشق
همان کسی که زندگی ام بود. نمی توانستم او را سرزنش کنم اما رابطه
مان به آخر رسیده بود و تنها صحبتمان، احوال پرسی در هنگام برخورد
بود.
کاش عاشق نمی شدم و مثل یک فرد عادی به زندگی ام می رسیدم. اصلا
کاش ریشه ی این حس در قلبم می خشکید و می رفت پی کارش! بس بود
این همه اشک ریختن هایی که دلیلش نرسیدن من به او بود.
دلم می خواست به سه سال گذشته برگردم و او را نبینم! اما مگر آن سر به
زیر انداختن و آن لبخند های محو از یادم می رفت؟ با یادآوری لبخندهای
و
شیرینش، لبخند روی لبانم کشیده شد اما هم زمان قطره های اشک هم
سقوط کردند. اشک هایم را پاک کردم و به سراغ کتاب خانه ی کوچکم
رفتم. کتاب سرخ سیمایان سبز را انتخاب کردم و از میان آن ها بیرون
کشیدم.
کتابی که از همایش " نقش خانم های استان گیلان در هشت سال دفاع
مقدس" هدیه گرفته بودم. صفحه هایش را ورق زدم. در هر صفحه
خاطره ای از یک شهید استاد گیلان به زبان یکی از آشنایانشان نوشته شده
بود. غرق در خواندن بودم.
_
با صدای تلفن، آن سطر را هم تمام کردم و بدون نگاه کردن به نام
مخاطب، تماس را وصل کردم.
- سلام، چطوری عاطی؟
- سلوم، خوبم تو چطوری؟
- خوبم. میگما میایی بریم خرید؟
با تعجب پرسیدم: خرید چی؟
لیلی سر به هوا ــ عاطفه شعبان پور کاربر نودهشتیا
ا
مرين
صدای مادر مبینا از پشت تلفن بلند شد: - خرید الکی؛ باز می خواد بره
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
#پوراحمد_خمینی
#قسمت_36
🔻 موضوع : توجه ذره بینی
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
آفتــــــابِ شبِ یلـــــدایِ همــــــه
گریهی پشتِ تمنــــــــــای همـــــه
مهــــــــــــــــــدی جــــان....☘🌸☘
#یافاطمه🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفـ🥀ـَرَجْ
#شبتون_شهدایی
#یا_فاطمه_الزهرا 🏴
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾