#ایده_دلبرانه
#ایده_پیامک
😍خدا قوت ؛ سایه ی سرم
😍زنده باشی عشق و زندگیم
😍وجودت آرامبخشه مثل ژلوفن
😍یار همیشگی من؛ جهانم باتو زیباست
😍تنها دلیل زندگیم؛سایه ات برقرار
🔴 #سیاستهای_همسرداری
💠 دعوای زن و شوهر طبیعی است اما بسیار غیر طبیعیست که تمامی دوستان و اقوام و همسایهها از این دعواهای زن و شوهری باخبر شوند!
💠 پس نسبت به مسائل و مشکلات خود، رازدار باشید و فراموش نکنید که به زودی با هم آشتی خواهید کرد.
💠 آن وقت همسر شما با حرفهایی که پشت سرش زدهاید موقعیت بدی در بین فامیل، دوستان و آشنایان پیدا میکند و خود شما نیز به خاطر آن که آن قدر بدگویی کرده بودید شرمنده میشوید.
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
تربیت کودک_استادمیری_جلسه هفدهم.mp3
زمان:
حجم:
7.42M
#دوره_تربیت_کودک
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان
🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری
🔹جلسه هفدهم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
13.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های مهم آقای ماندگاری در مورد آقای مخبر معاون اول رئیس جمهور
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️ #قسمت_67 پاسخ را برایش نوشتم. سلام. مشغول درس و مدرسه بودم. چطور؟" مبینا سرش را
#لیلی_سر_به_هوا ❄️☕
#قسمت_68
بود و علاوه بر ساعات تفریح، گاهی در مسیر مدرسه باهم بودیم.
در خانه را باز کردم که مادرم با لبخند خسته نباشیدی به من گفت و
لبخندی تحویلم داد. تعجب وجودم را در بر گرفته بود. همیشه بعد از این
که به خانه می آمدم، سلام بی جانی به استقبالم می آمد و من تنها مشغول
خوردن نهار می شود
در کمال تعجب مادرم سفره ناهار را پهن کرد و اجازه ی کمک کردن به
من نداد. دلم شور می زد و گواه خوبی نمی داد.
و
- برو دستات
رو
بشور عاطفه جانم!
عاطفه جانم؟! به ندرت مرا این گونه خطاب می کرد. با تعجب به داخل
اتاق سرک کشیدم که شاید مهمانی آمده باشد اما تنها خودمان بودیم. پدرم
وارد اتاق پذیرایی شد و رو به مادرم گفت: خانم بهش گفتی؟
دیگر مطمئن شده بودم که کاسه ای زیر نیم کاسه است! با حالت مشکوکی
مادرم را نگاه کردم. خواستم چیزی بگویم که با حالت دستپاچه گفت: نه
حالا میگم دیگه
و اشاره ای به پدرم زد. سر سفره نشستیم و مشغول خوردن فسنجان خوش
رنگ و لعاب مادرم بودیم که پدرم گفت: عاطفه خانم می خوام ازت یه
سال بپرسم.
بفرمایین بابا.
- آمادگی ازدواج داری؟
غذا در گلویم پرید و سرفه های پی در پی امانم را بریده بود.
نمای همراه
مادرم لیوان آبی به طرفم گرفت و گفت: چی شد؟
آب را یک نفس سر کشیدم و گفتم: چی شد؟ مادرم یهویی چه سوال هایی
که نمی پرسین، اونوقت می گین چی شد
می دونیم الان موقع گفتنش نیست و باید بهت وقت بدیم اما امشب داره برات خواستگار می اید
چشمانم از فرط تعجب باز مانده بود و هیچ حرفی نمی زدم. آخر مگر این
گونه این موضوع را مطرح می کنند؟
- هر کی هست بهش بگین نه؛ من می خوام درس بخونم.
پدرم صدایش را جدی کرد و گفت: دخترم بهت حق می دم باید روی
موضوع فکر کنی ولی امشب بذار این مراسم انجام بگیره شما ایشون رو
ببین اگر قبول کردی که انشالله خوشبخت بشین اگر نه هم که شما روی سر
ما جا داری.
و
سیلی به گونه اش نشاند و گفت: مگه میشه؟
- مامان قراره یه نه بگم و تمام!
- چایی می بری حرف نباشه!
حرف حساب جواب نداشت پس رضایتم را با سکوت اعلام کردم. اما در
دل تصمیم داشتم یک نه بگویم و خودم را خلاص کنم. بعد از ظهر با
اصرار مادرم، به حمام رفتم و تونیک بنفشم را به تن کردم. چادر صورتی
با گل های بنفش را به دستم داد که به او گفتم: مامان! من چایی نمی برم
ها!
با لحن جدی اش مهر سکوت به لب هایم نشاند و اجازه ی مخالفت نداد.
با صدای تلفن سر برگرداندم و خواستم جواب بدهم که مادرم گفت: زود
باش الان میان!
- شما برو من ميام.
سری تکان داد .و تلفن را جواب دادم.
- بفرمایید.
سلام عاطفه خوبی؟ هدیه ام! ببین می دونم نمی خوای صدام رو هم
بشنوی اما یه عذرخواهی بهت بدهکارم. مهدی دوستت داشت از خیلی
وقت پیش و حتی با خانوادش هم مطرح کرده بود ولی من بهش گفتم تو
کس دیگه ای رو دوست داری. بهش گفتم به اون حتی فکر هم نمی کنی و
الکی وقتش رو تلف نکنه. عاطفه منو ببخش! می دونم در حقت نامرد
#ادامه_دارد
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
15.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازدواج
#استاد_پوراحمدخمینی
🔻 موضوع : تفاوت قائل شدن بین نیاز و خواسته فرزند
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
#شبتون_پراز_یاد_خدا
#یا_فاطمه_الزهرا 🏴
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🔸 ﷽ | وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
🔸 و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: «اگر راست مىگوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد.»
«آیه ۳۱ سوره بقره»
امام صادق(ع) فرموده است: مراد از اسمهایی که خداوند سبحان به آدم(ع) آموخت یکی اسم حضرت فاطمه(س) بوده است.
#فاطمیه
📚 مسئولیت کارگر برای جبران خسارت
💠 سؤال: اگر کارگر با وجود دقت و توجه در هنگام کار، سهوا به مال صاحب کار یا وسیله ای که برای استفاده در اختیار اوست آسیب بزند، آیا ضامن است و باید خسارت بدهد؟
✅ جواب: اگر وسیله یا ابزاری باشد که جهت انجام کار در اختیار او قرار گرفته و بدون کوتاهی یا زیاده روی (افراط و تفریط) در هنگام کار بدان آسیب رسیده است، ضامن نیست؛ اما اگر مسئولیت تعمیر آن ابزار را داشته، ضامن است هر چند بدون کوتاهی یا زیاده روی باشد، مگر آن که طبیعت کار، اقتضای آن خسارت را داشته است.
#احکام_اجیر #احکام_ضمانت
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
باسلام
💢ویژهبرنامه هیئت بمناسبت شب شهادت صدیقةالشهیدة حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
💠روز دوشنبه مورخ ۱۴۰۱/۱۰/۵ همزمان با اقامه نماز مغرب و عشا بصرف شام
دعوت میشود بهمراه خانواده گرامی تشریف بیاورید.
قدم به دیده🌹
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🔴 #عیبهای_توهّمی_همسر
💠 مردی متوجه شد #شنوایی همسرش کم شده است و نمیخواست همسرش مطلع شود. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. #دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان شنوایی همسرت چقدر است، #آزمایش سادهای را انجام بده و جوابش را به من بگو! در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در #فاصله ۳ متری تکرار کن! بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
💠 آن شب همسر مرد در #آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است بگذار امتحان کنم. سوالش را مطرح کرد #جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت #سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت:” شام چی داریم؟”
و #همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار دارم میگم #ماکارونی داریم!
💠 گاهی بد نیست نگاهی به #درون خودمان بیندازیم شاید #عیبهایی که تصور میکنیم در #همسرمان وجود دارد در وجود خودمان است.
#ایده_شیطنت
💃💃💃💃💃
مرد من خسته نباشی 💑
مرغ پر بسته نباشی❤
بمونی همیشه پیشم💏
هیچوقت ازم دور نباشی 😘
💃💃💃💃💃
════༻❤༺════
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
تربیت کودک_استادمیری_جلسه هجدهم.mp3
زمان:
حجم:
7.16M
#دوره_تربیت_کودک
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان
🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری
موضوع:از شیر گرفتن کودک
🔹جلسه هجدهم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
30.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #سرمشق_فاطمی | حضرت زهرا(س) الگوی خدمت بیمنت به نیازمندان
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#لیلی_سر_به_هوا ❄️☕ #قسمت_68 بود و علاوه بر ساعات تفریح، گاهی در مسیر مدرسه باهم بودیم. در خانه را ب
#لیلی_سر_به_هوا ☕❄️
#قسمت_پایانی❤️
چشمانم از فرط تعجب باز مانده بود و هیچ حرفی نمی زدم. آخر مگر این
گونه این موضوع را مطرح می کنند؟
- هر کی هست بهش بگین نه؛ من می خوام درس بخونم.
پدرم صدایش را جدی کرد و گفت: دخترم بهت حق می دم باید روی
موضوع فکر کنی ولی امشب بذار این مراسم انجام بگیره شما ایشون رو
ببین اگر قبول کردی که انشالله خوشبخت بشین اگر نه هم که شما روی سر
ما جا داری.
و
سیلی به گونه اش نشاند و گفت: مگه میشه؟
- مامان قراره یه نه بگم و تمام!
- چایی می بری حرف نباشه!
حرف حساب جواب نداشت پس رضایتم را با سکوت اعلام کردم. اما در
دل تصمیم داشتم یک نه بگویم و خودم را خلاص کنم. بعد از ظهر با
اصرار مادرم، به حمام رفتم و تونیک بنفشم را به تن کردم. چادر صورتی
با گل های بنفش را به دستم داد که به او گفتم: مامان! من چایی نمی برم
ها!
با لحن جدی اش مهر سکوت به لب هایم نشاند و اجازه ی مخالفت نداد.
با صدای تلفن سر برگرداندم و خواستم جواب بدهم که مادرم گفت: زود
باش الان میان!
- شما برو من ميام.
سری تکان داد .و تلفن را جواب دادم.
- بفرمایید.
سلام عاطفه خوبی؟ هدیه ام! ببین می دونم نمی خوای صدام رو هم
بشنوی اما یه عذرخواهی بهت بدهکارم. مهدی دوستت داشت از خیلی
وقت پیش و حتی با خانوادش هم مطرح کرده بود ولی من بهش گفتم تو
کس دیگه ای رو دوست داری. بهش گفتم به اون حتی فکر هم نمی کنی و
الکی وقتش رو تلف نکنه. عاطفه منو ببخش! می دونم در حقت نامردی کردم
ولی واقعا پشیمونم و همه چی رو هم درست کردم. امیدوارم این
دوست قدیمی رو ببخشید
باورم نمی شد! سر درد شدیدی به سراغم آمده بود. از نزدیک ترین دوست
ضربه خورده بودم. کاش این مراسم لعنتی امشب زودتر تمام شود و من به
بدبختی خود برسم. اصلا دوست ندارم میانشان بنشینم و به صحبت های
تکراری شان گوش بدهم. تنها دلم می خواست ساعت ها گریه کنم بدون آن
که کسی مزاحمم شود. چادرم را سر کردم و با صدای مادرم استقبالشان
رفتم. با صدای " یا الله" شان سرم را بلند کردم و تعجب در چشمانم جای
گرفت. باورم نمی شد! او به خاستگاری من آمده بود؟ اشک شادی در
چشمانم جمع شده بود و لبخند به لب هایم نشسته بود. مگر می شد من به
این فرد نه بگویم؟ او زندگی ام بود؛ زندگی!
❤️در ببندید و بگویید که من
❤️جز از او همه گس بگسستم
❤️گس اگر گفت چرا؟ باکم نیست
❤️فاش گویید که عاشق هستم..!
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@MF_khanevadeh
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾