eitaa logo
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
1.5هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
5.4هزار ویدیو
130 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#تنها_گریه_کن #قسمت_صد_چهار یک آن یاد چهره ی آدم هایی افتادم که با هزار امید در خانه ما را می زدند
هنوز هم برای بچه های خودم،برای جوان های فامیل ،برای مردمی که به دیدنم می آیند ، از حضرت حسین علیه السلام حرف می زنم .قصه ی شال و شهید من بهانه است حرف اصلی ،قصه ی کربلاست به این تقدیر خوبم می بالم. فصل یازدهم بیستم فروردین ماه بود ،ساعت ۱۷ و ۵۵ دقیقه،غروب آخرین جمعه از ماه عزیز شعبان ،تلفنم زنگ خورد و من با آدمی که هیچ نمی شناختمش مشغول یک مکالمه ی سه دقیقه ای شدم .سه دقیقه ای که دنیا در آن متوقف شده بود کمی بعد ،رسیده بودم رو به روی گنبد حضرت رئوف و در سکوت فقط نگاهش می کردم .امانتدار رازی بودم ،بی اینکه شانه هایم سنگین باشد .در عوض پر درآورده بودم ،اما باید صبر می کردم یک تا چند روز؟حساب کردم چقدر طول می کشد نهال بلوطی کوچک در دامنه های زاگرس جان بگیرد؟یک درخت سیب به بار بنشیند؟یا انارها به شاخه بیاین؟نفس عمیقی کشیدم ،بازدمم توی هوا معلق ماند و دوباره چشم دوختم به آن تکه ی خورشید ،که سبز می درخشید. این انتظار ۲۱۳ روز و ۱۴ ساعت طول کشید این بار نشسته بودم گوشه کافه ای در خیابان ایرانشهر و دوباره شماره ای ناشناس افتاده بود روی گوشی ،یک صدای گرم ،آن طرف خط سلام را که ریخت بینمان،چیزی توی قلبم جوشید ،رسیدن روز واقعه همان قدر برایم محتمل بود که نرسیدنش،ابتدا فقط نامش را گفت و مژدگانی خواست برای خبری خوش و بعد بی اینکه منتظر خوشوقای برای آشنایی شود یک نفس برایم حرف زد او گفت و گفت و بغض کرد و ندید من این طرف خط اشک شده ام ،که بعد از پنج بار خواندن کتاب چه بر قلبش رفته بود،که احوالش در سحر های روشن رمضان شعر شده و هر بیت شاخه داده و پیچیده به سدره المنتهی دست روی سینه گذاشته و کمر خم کرده به ادب در محضر حضرت حسین بن علی و قلبش نامنظم زده .صدای گرمش می لرزید ،انگار کن به قدر لرزیدن شاخه ای ترد به وقت پریدن پرنده ای. من نگفتم ماه هاست ماجرای تفریظ را می دانم و لب فرو بسته ام چون هیچ کجایش را نمی توانم به خودم ربط دهم نگفتم کلمه های من جانی داشتند که به لطف پروردگار سرحال و شاداب همچنان گرم می تپد و گوشه ی خانه اش زندگی می کند .در سکوت چشم دوختم به نور کم رمق آفتاب پاییز ،جهان لبالب شده از بوی سیب.نگفتم نغمه اینها که تو گفته ای،که صد بیت پشت هم شده ،اذا جاء امرنا بوده و فاز التنور . انگار که طوفانی وزیده و کشتی ای به پناه رسیده باشد یک انار ترکیده توی دستت و دانه هایش شده باشند شعر. 🌹پایان کتاب تنها گریه کن🌹 🌹 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#لیلی_سر_به_هوا ❄️☕ #قسمت_68 بود و علاوه بر ساعات تفریح، گاهی در مسیر مدرسه باهم بودیم. در خانه را ب
☕❄️ ❤️ چشمانم از فرط تعجب باز مانده بود و هیچ حرفی نمی زدم. آخر مگر این گونه این موضوع را مطرح می کنند؟ - هر کی هست بهش بگین نه؛ من می خوام درس بخونم. پدرم صدایش را جدی کرد و گفت: دخترم بهت حق می دم باید روی موضوع فکر کنی ولی امشب بذار این مراسم انجام بگیره شما ایشون رو ببین اگر قبول کردی که انشالله خوشبخت بشین اگر نه هم که شما روی سر ما جا داری. و سیلی به گونه اش نشاند و گفت: مگه میشه؟ - مامان قراره یه نه بگم و تمام! - چایی می بری حرف نباشه! حرف حساب جواب نداشت پس رضایتم را با سکوت اعلام کردم. اما در دل تصمیم داشتم یک نه بگویم و خودم را خلاص کنم. بعد از ظهر با اصرار مادرم، به حمام رفتم و تونیک بنفشم را به تن کردم. چادر صورتی با گل های بنفش را به دستم داد که به او گفتم: مامان! من چایی نمی برم ها! با لحن جدی اش مهر سکوت به لب هایم نشاند و اجازه ی مخالفت نداد. با صدای تلفن سر برگرداندم و خواستم جواب بدهم که مادرم گفت: زود باش الان میان! - شما برو من ميام. سری تکان داد .و تلفن را جواب دادم. - بفرمایید. سلام عاطفه خوبی؟ هدیه ام! ببین می دونم نمی خوای صدام رو هم بشنوی اما یه عذرخواهی بهت بدهکارم. مهدی دوستت داشت از خیلی وقت پیش و حتی با خانوادش هم مطرح کرده بود ولی من بهش گفتم تو کس دیگه ای رو دوست داری. بهش گفتم به اون حتی فکر هم نمی کنی و الکی وقتش رو تلف نکنه. عاطفه منو ببخش! می دونم در حقت نامردی کردم ولی واقعا پشیمونم و همه چی رو هم درست کردم. امیدوارم این دوست قدیمی رو ببخشید باورم نمی شد! سر درد شدیدی به سراغم آمده بود. از نزدیک ترین دوست ضربه خورده بودم. کاش این مراسم لعنتی امشب زودتر تمام شود و من به بدبختی خود برسم. اصلا دوست ندارم میانشان بنشینم و به صحبت های تکراری شان گوش بدهم. تنها دلم می خواست ساعت ها گریه کنم بدون آن که کسی مزاحمم شود. چادرم را سر کردم و با صدای مادرم استقبالشان رفتم. با صدای " یا الله" شان سرم را بلند کردم و تعجب در چشمانم جای گرفت. باورم نمی شد! او به خاستگاری من آمده بود؟ اشک شادی در چشمانم جمع شده بود و لبخند به لب هایم نشسته بود. مگر می شد من به این فرد نه بگویم؟ او زندگی ام بود؛ زندگی! ❤️در ببندید و بگویید که من ❤️جز از او همه گس بگسستم ❤️گس اگر گفت چرا؟ باکم نیست ❤️فاش گویید که عاشق هستم..! ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#بیانات_رهبر_انقلاب_اسلامی #سیره_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #قسمت_5 تحمل کرد.غمگسار پیغمبرشد، بارها
بفهمند، واضح نبود، کسی مثل عمار میخواست، کسی مثل آبی ذر میخواست، کسی مثل زبیر اول کار میخواست؛ اینها بودند که پای منبر بلند شدند و از حق امیرالمؤمنین دفاع کردند؛ ده دوازده نفر که در تاریخ اسمهایشان ثبت است. زبیر هم البته جزو همینها بود؛ این را به یاد داشته باشید. شرایط این جوری است؛ آن وقت در این شرایط، دختر پیغمبر می آید در مسجد و آن خطبهی غراء را، آن بیان عجیب را، ارائه میکند و اداء میکند و حقایقی را بیان میکند. یا آن خطبه ای که ایشان خطاب به زنان مدینه در بستر بیماری بیان کرد، که اینها ثبت شده و همه اش موجود است. اینها ابعاد معنوی نیست، اینها همین ابعاد قابل فهم ما است. با همین : نگاه معمولی عقلایی میشود اینها را فهمید، اما این قدر باعظمت است که قابل اندازه گیری نیست؛ یعنی قابل مقایسهی با هیچ فداکاری دیگری نیست . کانونی برای مراجعات زندگی فاطمه زهرا سلام الله علیها از همه ی ابعاد، مردمومسلمانان زندگی ای همراه با کار و تلاش و تکامل و تعالی روحی یک انسان است. شوهر جوان او دائماً در جبهه ومیدان های جنگ است؛ اما در عین مشکلات محیط و زندگی، فاطمه زهرا سلام الله عليها، مثل کانونی برای مراجعات مردم و مسلمانان است. او دختر کارگشای پیغمبر است و در این شرایط، زندگی را با کمال سرافرازی به پیش می برد: فرزندانی تربیت می کند مثل حسن و حسین و زینب؛ شوهری را نگهداری می کند مثل علی و رضایت پدری را جلب می کند مثل پیغمبرا راه فتوحات و غنایم که باز می شود، دختر پیغمبر ذره ای از لذتهای دنیا و تشریفات و تجملات و چیزهایی را که دل دختران جوان و زنها متوجه آنهاست، به خود راه نمی دهد. عظیمی را انجام داده است. شرایط بسیار دشوار و غیر قابل توضیح حتی برای افکار خواص، پیش می آید. از همهی | اصحاب پیغمبر، [فقط ده نفر، دوازده نفر در مسجد حاضر شدند بلند شوند از امیرالمؤمنین و از حق آن بزرگوار دفاع کنند. این همه اصحاب، این همه بزرگان، این همه تالیان قرآن، این همه مجاهدان بدر و حنین، نه اینکه همه شان عناد داشتند؛ نه، مطلب به آن وضوحی که حتی خواص بتوانند آن را درست هـرصه تمام معناء احسان به مستمندان وقتی پیغمبر پیرمرد مستمندی را به در امیرالمؤمنین فرستاد که «برو حاجتت را از آنها بخواه»، فاطمه زهرا سلام الله عليها تخته پوستی را که حسن و حسین روی آن می خوابیدند و به عنوان زیرانداز فرزندان خود در خانه داشت و چیزی جز آن نداشت، به سائل داد و گفت «ببر بفروش و از پول آن استفاده کن!» مع تمام مکنا ۔ یکا ازهن تمام معنا نقش آفرینی فعال زنان مسلمان در زندگی شخصی، اجتماعی و خانوادگی درجامعه خود باید زندگی فاطمه زهرا سلام الله علیها را از جهت خردمندی، فرزانگی و عقل و معرفت الگو و سرمشق خود قرار دهند و از بعد عبادت، مجاهدت، حضور در صحنه تصمیم گیری های عظیم اجتماعی، خانه داری، همسرداری و تربیت فرزندان صالح از زهرای اطهر سلام الله علیها پیروی کنند زیرا زندگی آن بانوی بزرگ اسلام نشان می دهد که زن مسلمان برای ورود در صحنه سیاست و میدان کار و تلاش و نیز ایفای نقش فعال در جامعه همراه با تحصیل، عبادت، همسرداری و تربیت فرزندان می تواند پیرو فاطمه زهرا سلام الله علیها باشد و دخت گرامی پیامبر عظیم الشأن الهی را الگوی خود قرار دهد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾