✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
✨💫✨✨💫✨ #تنها_گریه_کن #پارت_بیست_چهار چند ساعت ماندیم توی حرم و من خوب بودم.روحم خیلی سبک شده بود،ا
✨💫✨✨💫✨
#تنها_گریه_کن
#قسمت_بیست_شش
وقتی دم رفتن خواسته بودندش حتما قسمتش بوده،فقط ترسم این بود اگر تنها برود و برگردد،معلوم نیست دوباره کی خیال رفتن به سرش بزند ،چه برسد به اینکه بخواهد مرا هم همراهش ببرد.دلم گرفت ولی به روی حبیب نیاوردم .کمک کردم و وسایلش را جمع و جور کردیم.خیلی وقت نداشت ،باید لباس احرام هم می خرید .کلی بین بازار و خانه دویدم و از این و آن پرس و جو کردم که چه چیزهایی آنجا لازمش می شود تا بالاخره زیپ ساکش را با خیال تخت بستم و گذاشتم کنار.دو روز بعد باید ساکش را می برد و تحویل کاروان می داد تا بچینند توی ماشین.
شب برگشت خانه.دیدم هی دل دل می کند تا حرفی بزند می خواست یک چیزی بگوید و مردد بود .آخر سر بی مقدمه رو کرد به من و گفت :خانم سادات دوست داری شما هم بیای؟توی دلم گفتم لابد تعارف می کند یا می خواهد دم رفتن یک جورهایی با وعده و وعید دلم را به دست بیاورد ،گفتم :اوستا شما همه وسیله هاتم بردی حالا چی شده هوای اومدن من به سرت زده؟گفت:حالا بگو ببینم الان بگم بیا بریم ،میای؟حاضری؟گفتم :از خدامه ،سجده شکر می کنم .پای بچه ها را وسط کشید .نگران بود سه تا بچه را کجا بگذارم .گفتم :شما نگران اونا نباش.فقط یک روز وقت داشتم .اول رفتم خانه ی خواهر بزرگ ترم فاطمه و جریان را گفتم خدا خیرش بدهد نگذاشت حرفم تمام شود گفت:نکنه نری ها .من بچه ها رو نگه می دارم.حالا می توانستم با خیال راحت ساک ببندم،ولی چه ساک بستنی حج رفتن لباس احرام می خواهد کفش مناسب می خواهد وقت هیچ کاری نداشتم .اوستا حبیب پرسید:می خوای چی کار کنی؟گفتم :غمت نباشه مگه اونجا بیابونه؟شهره دیگه هم پارچه توش پیدا میشه ،هم نخ و سوزن و چرخ خیاطی .توکل به خدا اونجا می دوزم.
قرار شد فاطمه و محمد بمانند پیش خواهرم و مریم را با خودمان بردیم فقط به اندازه ی رفع نیاز های ضروری برای خودم و مریم وسیله برداشتم ،غصه ی این چیزها را نمی خوردم فقط مدام از خودم می پرسیدم خدا من نالایق رو لایق دونسته و دعوت کرده؟
دو تا اتوبوس آدم بودیم تقریبا هشتاد نفر .به خواهرم سپردم برای بدرقه نیاید دلم نمی خواست بچه ها بی تابی کنند.خیلی ها خانواده هایشان دورو برشان بودند تا خداحافظی کنند و التماس دعا بگویند،طول کشید داشت دیر می شد مردها دست جنباندند و جمعیت را متفرق کردند.از قم با سلام و صلوات سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت تهران.اول زیارتمان شد حضرت عبدالعظیم .آنجا را خوب بلد بودم ،شدم راهنمای آنهایی که بار اولشان بود می آمدند شهر ری.هی می گفتند اشرف سادات از کدام طرف بریم؟اشرف سادات کجا وضو بگیریم؟
زیارت کردیم و سر ساعتی که سپرده بودند ،آمدیم پای ماشین،الان را نگاه نکنید می نشینید توی هواپیما و ساکتان را هم تحویل می دهید.
#ادامه_دارد....❣️
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شبتون_امام_رضایی_( ع)
💠 مرکز فرهنگی خانواده «آ_ش»
💞@MF_khanevadeh