eitaa logo
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
1.5هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
5.5هزار ویدیو
133 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
✨💫✨💫✨ #تنها_گریه_کن #قسمت_سیزده این را بد نمی دانستیم؛ انگار مثل یک قرار نا گذاشته ،داماد می دان
✨🖤✨🖤✨ مادرم یک چشمش اشک بود و یک چشمش خون.فکر می کردم دنیا تمام شده سخت می گذشت.دختر عقد بسته بودم ،آخر ممکن بود هزار جور حرف و حدیث و فکر و خیال پیش بیاید .فکر می کردم اگر حبیب و خانواده اش دیگر مرا نخواهند،چه می شود؟خیال پچ پچ ها و نگاه های در و همسایه دیوانه ام می کرد اینکه هی حرف ببرند خانه داماد و حرف بیاورند و انگشت نما بشوم. اما چه حرفی؟حبیب و خانواده اش حتی دست دست نکردند انگار نه انگار پیشامدی شده،گفتند مریضی مال آدمیزاد است برای این چیزها که کار خیر را عقب نمی اندازند .آمدند و قرار عروسی را گذاشتند ،خودشان کمک کردند و جهازم جور شد.یک چیزهایی ما گرفتیم ،یک کمد و سرویس سماور و چند تا وسیله هم خود حبیب. قرار بود توی یکی از اتاق های خانه پدر شوهرم زندگی کنیم .یک اتاق نقلی تمیز و مرتب را که فرش شده بود،بهمان دادند.همان وسیله های مختصر را چیدیم و بزرگ ترها،بساط عروسی را راه انداختند. جشن عروسی مثل عقد مفصل نبود.یک مجلس کوچک ،ما خانه ی پدرم داشتیم ،یک مراسم مختصر هم خانه ی داماد بود.آخر شب آمدند دنبال من و با سلام و صلوات بردندم خانه ی بخت،همین قدر ساده،بهار ۱۳۴۷بود. فصل سوم بارش ستاره ها یک وقت هست آدم با خانواده ی شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفت و آمد می کند ،یک وقت هست که با خانواده ی شوهرش صمیمی می شود،خودمانی و خانه یکی.محبتشان را به دل می گیرد .ما این شکلی بودیم ،من هر چه ازشان دیدم ،خوبی و صمیمیت بود همراه دو تا جاری دیگرم و مادر شوهرمان توی یک خانه زندگی می کردیم.روزمان تا آمدن مردها،دور هم می گذشت. نو عروس بودم ،ولی مستقل .چند ماه اول ،پخت و پزم از مادر شوهرم جدا بود .خودم خواستم و سفره یکی شدیم .گفتم :دو نفر ماییم ،دو نفر شما،آن هم توی یک خانه ،چرا دو تا سفره پهن کنیم؟ زمستان سال ۱۳۴۷ ،فاطمه به دنیا آمد .پدر شوهرم،اول بزرگ خانواده خودش بود بعد فامیل .بزرگ تری اش هم فقط به سن و سال و ریش سفیدی نبود آن قدر دلسوز و مهربان بود که خودش و حرفش روی چشممان جا داشت .اسم بچه را گذاشت فاطمه و ما هم روی حرفش حرف نیاوردیم. حبیب مرد زحمت کشی بود.صبح زود می رفت سر ساختمان و آخر شب خسته بر می گشت .بنایی کار راحتی نبود. ....🖤 💫 💠 مرکز فرهنگی خانواده «آ_ش» 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_سیزدهم مردم مدینه در خوابند، امّا در محلّه بنی هاشم خبر هایی است. امام حسین'علی
اکنون امام قلم و کاغذی بر می دارد و مشغول نوشتن می شود. او وصیّت نامه خویش را می نویسد، او می داند که دستگاه تبلیغاتی یزید، تلاش خواهند کرد که تاریخ را منحرف کنند. امام می خواهد در آغاز حرکت، مطلبی بنویسد تا همه بشریّت در طول تاریخ، بدانند که هدف امام حسین 'علیه السلام' از این قیام چه بوده است. ایشان می نویسد:《من بر یگانگی خدای متعال شهادت می دهم و بر نبوّت حضرت محمد اعتقاد دارم و می دانم که روز قیامت حق است. آگاه باشید! هدف من از این قیام، فتنه و آشوب نیست، من می خواهم امّت جدّم رسول خدا را اصلاح کنم، من می روم تا امر به معروف و نهی از منکر بنمایم.》 آری! تاریخ باید بداند که حسین 'علیه السلام' ، مسلمان است و از دین جدّ خود منحرف نشده است. امام برادرش، محمد حَنیفِه را نزد خود فرا می خواند و این وصیّت نامه را به او می دهد و از او می خواهد تا در مدینه بماند و برنامه های امام را در آنجا پیگیری کند، همچنین خبر های آنجا را نیز، به او برساند. اکنون موقع حرکت است، محمد حَنیفِه رو به برادر می کند: _ ای حسین! تو همچون روح و جان من هستی و اطاعت امر تو بر من واجب است، امّا من نگران جان تو هستم. پس از تو می خواهم که به سوی مکّه بروی که آنجا حرم امن الهی است. _ بخدا قسم! اگر هیچ پناهگاه امنی هم نداشته باشم، با یزید بیعت نخواهم کرد. اشک در چشمان حنیفه حلقه زده است. او گریه می کند و امام هم با دیدن گریه او اشک می ریزد. آیا این دو برادر دوباره همدیگر را خواهند دید؟ همه جوانان بنی هاشم و یاران امام آماده حرکت هستند. زمان به سرعت می گذرد. امام باید سفرش را در دل شب آغاز کند. کاروان آرام آرام به راه می افتد. نمی دانم چرا مدینه با خاندان پیامبر'صلی الله علیه وآله' این قدر نامهربان بود. تشیع پیکر مادری پهلو شکسته در دل شب، اشک شبانه علی 'علیه السلام' کنار قبر همسر در دل شب، تیر باران پیکر امام حسن 'علیه السلام'. اکنون هم آغاز سفر حسین 'علیه السلام' در دل شب! خداحافظ ای مدینه! خداحافظ ای کوچه بنی هاشم! 🌙 💞@MF_khanevadeh