eitaa logo
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
1.5هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
5.4هزار ویدیو
130 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
✨💫✨✨💫✨ #تنها_گریه_کن #قسمت_چهل_و_پنج فصل ششم مثل چرخش گل به سمت نور دلخوشی من و خیلی های دیگر ب
✨💫✨✨💫✨ بودیم که دسته دسته از قم راهی می شدیم و خودمان را به جماران می رساندیم.کم کم رفت و آمد خانم ها به خانه مان زیاد شد .به فکر افتادم کلاس قران بگذارم .یک خانمی می امد و بهمان قران یاد می داد .هر روز که کلاس تمام می شد،همه کلی دعا به جانم می کردند.می گفتند:خدا بهت لیاقت داده که در خانه ات را به روی قران باز کرده ای .بعضی ها هم مشکلاتی داشتند یواشکی درد دل می کردند .یکی مریض داشت یکی خرج زندگی را نمی رساند یکی شوهرش معتاد بود گرفتاری های هر کسی برای خودش گره بود .گره هایی که گاهی وقت ها خیلی راحت می توانست به دست یک نفر دیگر باز شود.من فقط واسطه بودم مثلا به خانم فلانی سفارش می کردم یک پسر جوانی بیکار است،شوهرت توی مغازه شاگرد نمی خواهد؟به همین سادگی ،فکر و خیال یک مادر از بیکاری جوانش برطرف می شد.بعضی گره ها ولی،سخت بودند،مشکلات آنها را هم تا جایی که می توانستیم سرو سامان می دادیم .کم کم شدیم چند نفر،بعد از جلسه قران می نشستیم و یکی یکی کارها را تقسیم می کردیم .چند نفر ،بعد از جلسه قران می نشستیم و یکی یکی کارها را تقسیم می کردیم .چند تا خانواده همان نزدیکی ها بودند که اوضاع معیشتشان خیلی بد بود .مشورت می کردیم ببینیم چطور و از چه راهی می شود کمکشان کرد.بعضی ها خودشان بانی می شدند.خلاصه باب خیر آرام ،بدون اینکه سرو صدایی داشته باشد،باز شد.مردم افتاده بودند به جان زندگی هایشان ،فکر می کردیم حالا باید خرابی ها را بسازیم،پشتمان به امام گرم بود ،گوشمان به حرف هایش و دلمان امیدوار.به خودمان آمدیم ،دیدیم سایه ی جنگ افتاده روی زندگی مردم اوضاع سخت شد .رفتم بسیج و عقبه ی کارهایمان را گفتن ،گفتم می خوام خونمون پایگاه بسیج باشه.می خوان برای مملکت کارکنم،هر کمکی که از دستمون بر بیاد .لابد آنها هم آمده بودند توی محل و پرس و جو کرده بودند،موافقت کردند و خانه مان شد پایگاه حضرت زهرا. رفتم جهاد سازندگی گفتم:چند تا خانمیم ،بگید چه کمکی از دستمون بر میاد؟گفتند:برو پیش آقای محسنی .پرسان پرسان پیدایش کردم.آن قدر سرش شلوغ بود که نتوانست بنشیند و به حرف هایم گوش کند گفت:تا برسم جلوی در ،کارتون رو بگید ،وقت تنگه.و عذرخواهی کرد.ماجرا و علت رفتنم را که گفتم ،بی معطلی پرسید چرخ خیاطی دارید؟گفتم:جور می کنیم گفت:جور کردی ،بیا و آدرس بده و هماهنگ کن.کمی از برخوردش ناراحت شدم،ولی دلسرد نه.برگشتم خانه .بعدازظهر بعد کلاس قران،قضیه را که گفتم:تا شب هفت تا چرخ خیاطی توی خانه مان بود،چند نفر هم گفتند می سپارند اگر کسی دلش خواست ،بیاید برای کمک .صبح دوباره رفتم سروقت آقای محسنی .سلام کردم و گفتم :هفت چرخ خیاطی جور شد،بیشتر هم میشه .سه تا خیاط ماهر داریم،پنج نفرمون کم و بیش دوخت و دوز بلدیم و می توانیم با چرخ خیاطی کار کنیم.ده دوازده نفری هم هستن که گفته ان هر کاری از دستشون بربیاد انجام میدن،قراره چی بدوزیم؟ .....❣️ 💫 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_چهل_و_پنج خیمه ها در ذو حُسَم برپا می شود و همه ما آماده مقابله با دشمن هس
بار دیگر صدای امام در این صحرا می پیچد: 《ای مردم کوفه! مگر شما مرا به سوی خود دعوت نکرده اید؟ اگر شما مرا نمی خواهید من از راهی که آمده ام باز می گردم》. حُرّ پیش می آید و می گوید:《ای حسین! من نامه ای به تو ننوشته ام و از این نامه ها که می گویی خبری ندارم》. امام دستور می دهد دو کیسه بزرگ پر از نامه را بیاورند و آنها را در مقابل حرّ خالی کنند. خدای من، چقدر نامه! دوازده هزار نامه!! یعنی این همه نامه را همشهریان من نوشته اند. پس کجایند صاحبان این نامه ها؟ حرّ جلو تر می رود. تعدادی از نامه ها را می خواند و با خود می گوید:《وای! من این نام ها را می شناسم. اینها که نام سربازان من است!》. آن گاه سرش را بالا می گیرد و نگاهی به سربازان خود می کند. آنها سرهای خود را پایین گرفته اند. فرمانده غرق حیرت است. این دیگر چه معمّایی است؟ حرّ پس از کمی تامّل به امام حسین 'علیه السلام' می گوید:《من که برای تو نامه ننوشته ام و در حال حاظر نیز، ماموریّت دارم تا تو را نزد ابن زیاد ببرم》. حرّ راست می گوید. او امام را به کوفه دعوت نکرده است. این مردم نامرد کوفه بودند که نامه نوشتند و از امام خواستند که به کوفه بیاید. امام نگاه تندی به حرّ می کند و می فرماید: 《مرگ از این پیشنهاد بهتر است》و آن گاه به یاران خود می فرماید:《برخیزید و سوار شوید! به مدینه به مدینه بر می گردیم》. زن ها و بچّه ها بر کجاوه ها سوار شده و همه آماده حرکت می شوند. ما داریم بر می گردیم! گویا شهر کوفه، شهر نیرنگ شده است. آنها خودشان ما را دعوت کرده اند و اکنون می خواهند ما را تحویل دشمن دهند. کاروان حرکت می کند. صدای زنگ شترها سکوت صحرا را می شکند. همسفرم، نگاه کن! اینجا سه مسیر متفاوت وجود دارد. راه سمت راست به سوی کوفه می رود، راه سمت چپ به کربلا و راهی هم که ما در آن هستیم، به مدینه می رسد. ما به سوی مدینه بر می گردیم. 💞@MF_khanevadeh