❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
✨☀️✨ #تنها_گریه_کن #قسمت_شصت_سه اینم که شما میبینید، قد و قوارهاش کوچیکه. فعلا همین جا پیش خودتو
✨☀️✨
#تنها_گریه_کن
#قسمت_شصت_چهار
محمد، جَلد پایگاه شده بود. روز، مشغول خیاطی میشد و برای نماز مغرب که میرفت مسجد، دیرتر از قبل بر میگشت. کم کم دوستان جدیدی پیدا کرد. گاهی میآمدند جلوی در دنبالش. نگاه میکردم، میدیدم جثهی محمد از همهشان کوچکتر است. میدانستم اینها همان بچههایی بودند که حتما محمد توی مسجد با حسرت نگاهشان میکرده و دلش میخواسته بهشان نزدیک شود و همراهشان باشد و حالا به آرزویش رسیده است. کنار اسم هرکدام از بزرگترهایشان، یک آقا میگذاشت و تند و تند با شور و حرارت ازشان تعریف میکرد. از تعریفهای محمد فهمیدم تحویلش میگیرند و حواسشان بهش است.
برایشان آموزش نظامی گذاشته بودند. خواسته بودند کار با اسلحه را یادشان بدهند که نوبت محمد میرسد و اسلحه دست میگیرد. محمد برایم تعریف کرد که قدّ من و اسلحه خیلی باهم فرق نداشت، ولی کم نیاوردم. یک ژستی با اسلحه گرفتم که فرمانده کیف کرد. ازم عکس انداختند. اینها را که میگفت، کمی ته دلم آشوب میشد، پارهی جگرم بود و تا آن موقع همیشه جلوی چشم خودم؛ حتی اگر کار میکرد و با غریبه حشر و نشر داشت، زیرنظر خودم بود. محمد، شاید تمام آرزو و حواسش به پایگاه و بسیج و رفت و آمد با رفقایش بود، ولی من و حاجی تمام حواسمان به محمد بود. اما حال قدم گذاشته بود در راهی که اگر چه از خدا میخواستم برود، ولی نمیتوانستم منکر نگرانی و دلبستگیام باشم. هر بار که محمد از درِ خانه بیرون میرفت، پشت سرش چندتا صلوات میفرستادم و میسپردمش به خدا و چشم به راه بودم تا برگردد.
چند باری با بزرگترها فرستاده بودنش گشت و پست شبانه. یک شب دلم طاقت نیاورد. آخر شب بود و میدانستم دیرتر از معمول میآید. چادر انداختم سرم و رفتم سمت مسجد. میدانستم کجاها ایست بازرسی میگذارند.
آن روزها، فعالیت منافقین زیاد شده بود. یک عده از جوانها باید روبه روی ارتش بعثی میایستادند، یک عده هم داخل شهرها حواسشان را میدادند به منافقین نامرد، تا کمتر زن و بچه مردمِ بیگناه قربانی شوند. وقتی رسیدم نزدیک ایست بازرسی، همانجا ایستادم و چشم گرداندم تا ببینم محمد را پیدا میکنم یا نه. با آن قدوقواره کوچک، از دور و توی همان تاریکی شب هم بین بسیجیها پیدا بود. کمی ایستادم و نگاهش کردم. دلم آرام شد و برگشتم خانه. از آن به بعد دوسه بار دیگر هم رفتم. تا اینکه یکی از بچهها من را دید. ایستاده بودم یک گوشه و خودم را کشیده بودم پشت تیر چراغ برق. همینطور که سرک میکشیدم و حواسم به محمد بود، دیدم کسی از پشت صدایم میزند. همدیگر را شناختیم، زیاد آمده بود درِ خانه. تازگیها محمد یک پیراهن هم برایش دوخته بود. گفت:《 حاج خانوم! چیزی شده این موقع شب اومدین اینجا؟ میخواین محمد رو صدا بزنم.》گفتم:《 نه نه، هیچی نشده. فقط اومده بودم...》و نتوانستم حرفم را ادامه بدهم. بنده خدا خودش فهمید. گفت:《 نگران نباشین. هوای بچههای کوچیکترو بیشتر داریم. حواسمون بهشونه. برید خیالتون راحت. کارمون تموم شد، خودم با محمد تا درِ خونه میام.》
#ادامه_دارد.....❣️
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شبتون_شهدایی💫
#مرکز_فرهنگی_خانواده_آذربایجانشرقی
💞@MF_khanevadeh
روزمان رابا قرآن آغاز کنیم (شماره 100)
🔰چرا باید مواظب تریف بود؟
[سوره التوبة (9): آيه 19]
أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (19)
آيا آبرسانى به حاجيان و تعمير مسجد الحرام را همانند (عملِ) كسى قرار دادهايد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه خدا جهاد كرده است؟ اين دو نزد خداوند يكسان نيست و خداوند گروه ستمگر را هدايت نمىكند.
✅رحیم پور ازغدی:
قرآن ميفرمايد، كسانى كه به اسم كارهاى مذهبى، سرگرم معيشت حجاج و آب دادن و تزيين مسجد الحرام و هيئت راه انداختن و آش نذرى دادن هستند، كه كارهاى خوبى هم هست، آيا فكر كردهاند اين كارها مساوى است با جهاد در راه خدا؟
امام خمينى در بياناتش به اين دسته افراد ميفرمايد، خداوند در قرآن جواب شماها را داده كه دنبال يك مذهب بىخطريد، مذهب منهاى جهاد و فداكارى، مذهب منهاى مقاومت!
امام (ره) ميفرمايد، قرآن ، سرگرمى به معيشت حجاج، آب دادن به آنها و عمارت و تزيين مسجدالحرام و غفلت از ايمان به خدا و روز جزاء و فرار از مبارزه و كنارهگيرى از جهاد فى سبيل الله را عين ظلم ميداند
و ميگويد كسانى كه زندگى مذهبىشان اينگونه است، ظالمند!
أَجَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ وَ جاهَدَ فی سَبیلِ اللّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ
ايمان به خداى تعالى و روز جزاء، انسان را به جهاد فى سبيل الله و قيام براى حق و عدل، سوق ميدهد و خداوند قومى را كه اهل مبارزه نباشند، هدايت نميكند و ميفرمايد آنها ظالمند.
آنهايى كه مجاهده و مبارزه ميكنند در راه خدا، مساوى نيستند با كسانى كه ميگويند دين از سياست جدا است و بجاى مبارزه با ظلم به حاجىها آب ميدهند، بجايش مسجد ميسازند، هيئت را آب و جارو ميكنند، قند و چايى به عزادارها ميدهند و...
خدا اين دو دسته را مساوى نميداند و ميگويد دسته دوم ظالمند، يعنى مذهبىهاى بدون جهاد و دور از سياست.
امام (ره) ميفرمايد، پيامبر اسلام در تمام ساعات زندگانىاش با كفار ظلم پيشه به جنگ پرداخت و از كمى عِدّه و عُدّه نناليد و پيامبران اديان الهى در عين حالى كه در يك دستشان، كتابهاى آسمانى براى هدايت مردم بود، در دست ديگرشان سلاح بود.
ابراهيم خليل با يك دست صُحف را داشت و با دست دگر تبر براى شكستن بتها، موسى كليم الله، با يك دست تورات را داشت و با دست دگر عصا، كدام عصا؟ عصايى كه اژدها بود و فرعونيان را به خاك مذلت نشاند،
و پيامبر بزرگ اسلام با يك دست قرآن را داشت براى هدايت بشر و با دست دگر شمشير براى سركوب خائنان و آنان كه قابل هدايت نبودند و توطئه ميكردند.
اينها فلسفه دين است از نگاه امام.
كسان ديگرى، دين را دارند جور ديگرى معنا ميكنند، دين را فقط لبخند با ظالم تفسير ميكنند.
اسلام ميگويد لبخند با مردم، اخم با ظالم،
اما اينها ميگويند لبخند به همه، ولو به قيمت اخم به محرومان و مردم مظلوم!
◀️همين الان هم كسانى مرتباً امام امام ميگويند ولى درست خلاف حرفهاى ايشان را ميزنند و معتقدند ميشود معنوى باشى و مسجد آباد كنى و هيئت راه بياندازى وليكن اهل لبخند به ظالم هم باشى، با آمريكا، با ابوسفيان با ابوجهل با ابولهب، در ديدگاه اينها ابولهب با حمزه مساوى است! به هر دو بايد لبخند زد
•┈✾🍀✿🍃🌺﷽🌺🍃✿🍀✾┈•
#احڪ📚ـام روبوسی😘
💢 بوسیـ😘ــدن
✍️ روبوسي با نامحرم حرام است. متاسفانه در مواردي بر اثر جهل و عدم توجه به احكام الهي، اين حركت ناشايست و گناه انجام مي پذيرد، آنهم به بهانه اينكه زن برادر، يا زن عمو و زن دايي و … است و فاميل هستيم!. بايد توجه كرد احكام الهي را نمي توان بر اساس سليقه شخصي تغییر داد و در دين بدعت حرام بوجود آورد!.
ـــــــــ📚📚📚ـــــــــ
💢 بوسيدن دختر مميز👧🏻
┘◄ پرسش :
❓آيا بوسيدن و بغل كردن دختر بچه جايز است؟
👥 همه مراجع (به جز سيستانى):
✍️ اگر به شش سالگى رسيده باشد، بنابر احتياط واجب بوسيدن او ـ هر چند بدون قصد لذت ـ جايز نيست.
👤 آيه اللّه سيستانى:
✍️ بدون قصد لذت اشكال ندارد؛ ولى احتياط مستحب آن است كه از بوسيدن او خوددارى شود.[۲]
ـــــــــ📚📚📚ـــــــــ
💢بوسيدن محارم
[مثل خاله و عمه، خواهر، مادر ، …]
┘◄ پرسش :
❓آيا بوسيدن محارم خود جايز است؟
👥 همه مراجع:
✍️ اگر بدون قصد لذت و ترس افتادن به گناه باشد، اشکال ندارد.
💞@MF_khanevadeh
#برای_بانو_جان
مردها کی احساس مرررررد بودن می کنن؟
۱ – وقتی قدرت و صلابت اونا حفظ بشه؛
۲ – وقتی با اونا مخالفت نشه؛
۳ – وقتی با اونا کل کل نشه؛
۴ – وقتی خانمش اون رو عاقل بدونه؛
۵ – وقتی خانمش ازش حرف شنوی داشته باشه؛
۶ – وقتی بتونه خانمش رو در روابط زناشویی ارضاء کنه؛
۷ – وقتی خانمش بهش بگه من نیاز دارم ؛
8 – وقتی همسرش برای مخارج روزانه یا هر چیز دیگه ای ازش پول بخواد؛
9 – وقتی تصمیم گیر نهایی باشه؛
10 – وقتی که از اونا انتقاد نشه؛
💞@MF_khanevadeh
🔻انتخاب همسر
🌱🌱ریشه بسیاری از اختلافات خانوادگی، عدم دقت در انتخاب همسر است. معمولا ازدواج های سطحی که با یک برخورد و آشنایی در اتوبوس با پارك با مهمانی و... صورت می گیرد، عاقبت خوبي ندارد. آشنایی های تلفنی، منجر به طلاق های زودهنگام می شود. انتخاب همسر، انتخاب خودرو نیست که انسان هر چند سال یکبار تعویض کند. انتخاب شريك مالی نیست که آدم جدا شود؛ اگر در انتخاب همسر، گزینش نامناسبی صورت بگیرد، روی نسل و بلکه نسل ها موثر است.🌿🌿
ادامه مطلب در لینک زیر👇👇👇
http://shamiim.ir/a/29001/
💞@MF_khanevadeh
در بچه ها باید بذر تفکر و احساس همکاری، صمیمیت، دوستی و رفاقت کاشته شود
تا در بزرگسالی انسان هایی همراه،
همدل و صمیمی باشند.
میوه ی نهال "خشم و نفرت" کودکی
در بزرگسالی «عناد» است.👇👇👇
💞@MF_khanevadeh
⚠️ #تلنــگر
✍️از بزرگمردی پرسیدم :
بهترین چیزی که میشه
از دنیا برداشت چیه ؟
کمی فکر کرد و گفت : دست ؛
با تعجب گفتم :چی؟ دست ؟!!
گفت بله ، اگر از دنیا دست برداریم
کار بزرگی انجام دادیم که
کوچکترین پاداشش رضوان
خداونده و ادامه داد که :
♥️ #امام_صادق علیه السلام فرمودند:
🍀 حبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة
🍃 عشق به دنیا ریشهٔ هر گناه است.
💞@MF_khanevadeh
🚨برای سلامتی حاج خانم صلوات بفرستید!
💠 یکی از نزدیکان مقام معظم رهبری میگوید:
مقام معظم رهبری، احترام زیادی به #همسر خود میگذارند و این احترام، جواب سالها #صبر و #استقامت همسرشان است.
معظم له درباره همسرشان میفرماید: «ایشان حتی یک بار هم، از وضع سخت زندگی و هنگامی که در #زندان بسر میبردم، گله نکردهاند.»
یک روز من بر سر سفرهای در کنار رهبر نشسته بودم. خانم ایشان، هنوز نیامده بودند. وقتی ایشان آمدند رهبر ما، با حالت شوخی و احترام فرمودند: «برای سلامتی #حاج_خانم صلوات بفرستید!»
📗 حکایت نامهی سلاله زهرا (س)،ص ۱۰۸
💞@MF_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر بدونیم او ما را میبیند، حیا میکنیم از انجام معصیت...
حضرت آیت الله العظمی بهجت رحمةاللهعلیه
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
📚#همسر_دوست_داشتنی ✍#مهدی_خدامیان_آرامی پس اگر شوهر تو هم مثل بقیّه مردان، گاهی از تو فاصله میگی
📚#همسر_دوست_داشتنی
✍#مهدی_خدامیان_آرامی
بدون شما و با دوستان خود به گردش برود به او این اجازه را بده تا نیاز او به عشق ورزیدن به تو زنده شود. [۱] ص: ۱۱۲ چند پیشنهاد برای خانم ها ۱. سعی کنید لطافتی را که در بوی خوش نهفته است کشف کنید. مجموعه ای از عطرهای خوب تهیه کنید و هر شب، یکی از آنها را استفاده کنید و از شوهرتان بخواهید تا به شما بگوید از کدام عطر بیشتر خوشش میآید. وقتی که متوجّه شدید که شوهر شما با چه عطری بیشتر ذوق میکند همواره آن عطر را استفاده کنید. ۲. وقتی قرار است مهمان بیاید خانه را به چه شکلی در میآوری؟ همین امشب همه آن کارها را انجام بده! خانه را مرتب کن و شام خوشمزه ای تهیه کن! زیباترین لباس خود را بپوش! اگر بتوانی چند شاخه گل روی میز بگذار. شوهرت وارد خانه میشود و سؤال میکند که آیا امشب مهمان داریم؟ و تو میگویی: ص: ۱۱۳ «بله، عزیزترین عزیزانم مهمان من است! ». و با دست اشاره به شوهرت میکنی! آری، تو بهترین مهمانی هستی که خدا به من داده است. ۳. راه نفوذ بر قلب شوهر، چشم اوست، پس تلاش کن که اورا از راه آنچه میبیند مجذوب خود کنی! امروز به مغازه برو و چند شمع بزرگ و زیبا خریداری کن! نور شمع یکی از راههای آسان و مؤر برای ایجاد محیط صمیمی است. اگر به رستورانهای درجه یک رفته باشی میبینی که آنها با روشن کردن چند شمع و استفاده از نور آن، محیطی دوستانه و پر از لطافت به وجود میآورند! ساعتی را مشخّص کن به عنوان ساعت عشق و مکان خاصّی از خانه را به عنوان اتاق عشق! شمعها را آنجا روشن کن
ادامه دارد...........
✍#مرکز_فرهنگی_خانواده
💞@MF_khanevadeh
12.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانواده
⭕️ موضوع : 13 شوهرم با فرزندانم و با من به تندی برخورد میکند
همچنین برای مشاهده تمام کلیپ ها وارد لینک زیر شوید:
👉 https://shamiim.ir/Category/List
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
✨☀️✨ #تنها_گریه_کن #قسمت_شصت_چهار محمد، جَلد پایگاه شده بود. روز، مشغول خیاطی میشد و برای نماز مغ
#تنها_گریه_کن
#قسمت_شصت_پنج
لبخند آمد روی لبهایم و گفتم:《 خدا برای پدر و مادرت نگهت داره.》چادرم را گرفتم توی مشتم و کشیدم بالا و قدم برداشتم سمت خانه. کم کم من هم عادت کردم؛ به کم دیدن محمد، به کم توی خانه بودنش، به جمکران رفتنهای مداومش. یک طوری شد که این بچه سرِ یک سال، انگار به اندازهی چند سال بزرگ شد. روحش رشد کرد و بال و پرش باز شد. انگار آن سالها داشتم همان روزهایی را میگذراندم که همیشه آرزویش را داشتم. حس میکردم زحماتم به بار نشسته. فکر میکردم آن همه زیارت عاشورا خواندم و گفتم حسین جان! ای کاش آنجا بودم و یاریتان میکردم، وقتش رسیده. خانهی ما شده بود از شلوغ ترین و پُر رفت و آمدترین خانههای محل. سرم خیلی شلوغ بود و توان جسمیام کمتر شده بود. منتظر یک مهمان بودم. همسایهها مدام حواسشان جمع من بود. به مریم سفارش میکردند هوایم را داشته باشد، خودشان هم گوش به زنگ بودند؛ ولی من از اول نازکنارنجی بار نیامدم، نه خودم و نه بچههایم. زایمانهایم سخت بود، ولی خودم را به درد و بیماری و استراحت نمیدادم؛ زود میافتادم دنبال کار و زندگی. روزهای بلند و گرم تیرماه قم حالا حالاها شب نمیشد. بچه را که گرفتم توی بغلم، دستم را گذاشتم روی دست ظریف و کوچکش. ششمین بار بود که حس میکردم یک تکه از گوشهی تنم را جدا کردهاند و قرار است جدا از من در این دنیا زندگی کند؛ البته آخرین بار هم شد.
تابستان سال ۱۳۶۴ بود. سر اسمگذاری بچه، دعوا بود. هرکسی یک چیز میگفت؛ آخرش توافق کردیم بگذاریم سمانه. حتی چند روزی هم سمانه صدایش زدیم. حاجی که با شناسنامه آمد، بچهها جا خوردند. هی میگفتند:《 بابا اشتباه شده. بابا اشتباه نوشتن.》
حاجی خیلی ساده نگاهشان کرد و گفت:《 چرا؟ مگه چی شده؟》
هاج و واج نگاهشان میکردم و منتظر بودم ببینم آخرش چه میشود. صفحهی اول شناسنامه را گرفتند جلوی حاجی و گفتند:《 اینجا نوشته زینب معماریان.》 حاجی با شیطنت لبخند زد و گفت:《 آهان! اسم بچه رو پرسیدن، من به زبونم اومد زینب. خب بابا زینب که خیلی بهتره.》بچهها حرص میخوردند. من از غرغر کردنشان خندهام گرفته بود. برای اینکه آتششان تندتر نشود، خندهام را خوردم. پشت حرف حاجی را گرفتم و گفتم:《 معلومه که زینب قشنگتره.》رفتم یک گوشه و نوزاد را گذاشتم زیر سینهام. حرف مردم را انداختم پشت گوشم که میگفتند زینب، بَلاکش است. میگفتم:《 اسم زینب از اول کنار اسم حسین بوده. همین برای من یک دنیاست.》مطمئن بودم خودش هم که بزرگ میشد، همین برایش کافی بود.
حالا کنار آن همه بدو بدو، باید به یک نوزاد هم میرسیدم. خوشم نمیآمد کم بیاورم، کاری بماند و درست انجام نشود. کمر همت را محکمتر کردم و این وسطها، فهمیده بودم محمد توی سرش نقشههایی دارد. بیشتر از قبل خاطرههایی را که از جبهه شنیده بود، تعریف میکرد. مشتاقتر شده بود انگار. کارهای بزرگتر از سن خودش میکرد. حرفهای بزرگتر از قد خودش میزد. از سنش جلو افتاده بود.
#ادامه_دارد.....
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شبتون_مهدوی
#مرکز_فرهنگی_خانواده
💞 @MF_khanevadeh