هدایت شده از ‹ وضعیتسفید ›
دارم از استرس میمیرم :)
میشه همین الان برام دعا کنید؟ :)
عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید
تکه تکه قلب را می داد و مهلت می خرید ،
تا سحر بیدار بود و با زبانِ عاشقی
جرعه جرعه شعر می نوشاند و لکنت می خرید
لا به لای دوزخِ شبهای حسرتزایِ خویش
در خیالاتش ، کنارِ یار ، جنّت می خرید (:
در کنارِ سفرهی خالی ، برای عشقِ خود
از خدای مهربانِ خویش ، برکت می خرید ..
لحظه لحظه ساعتش را می شکست و بعد از آن
لحظه ها را می شمرد و باز ساعت می خرید .
قسمتش چیزی به جز تنها شدن گویا نبود
از قضا ، در کوچهی تقدیر ، قسمت میخرید !
متهم می شد میانِ خلق ، اما باز هم
آبرو می داد و جایش ، بارِ تهمت می خرید .
نامِ شاعر را نگویم تا نباشد غیبتش
بینوا در شهر می گشت و محبت می خرید (:
- آشفتگیهبایدببخشید -
*
حالا ما باید برای چشـمهایت
[ وَ إن یَکاد ] بخوانیم (: