1_22898120.mp3
1.22M
#دعــاے_عهـــد
🎤 محسن فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر روز صبح
[🍃\•⛅️] @masjed_gram
🌹امام باقر علیه السلام:
مال دوستی و ریاست طلبی، به دین مؤمن زودتر خسارت میزند تا حمله دو گرگ درنده به گله ای بدون چوپان و محافظ، که یکی از جلوی گله حمله آورد و دیگری از پشت آن.
📚الکافی ج۲ ص۳۱۵
🌺
🍃🌺 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
میلاد پیامبر(ص) بود که مهریه را معین کردند.همان روز با هم با حضور فامیل ها،یک مراسم عقد ساده برگزار کردیم.💍
صیغه عقد را که خواندند،رفتیم با هم صحبت کنیم.دیدم دنبال چیزی می گردد؛گفت: ((اینجا یه مهر است؟)) پرسیدم مهر برای چه؟مگه نماز نخوندی؟!گفت: ((حالا تو یه مهر بده.)) گفتم تا نگی برای چی می خوای،نمی دم.
می خواست نماز شکر بخواند که خدا در روز میلاد رسول الله(ص) به او همسر عطا کرده! ایستادیم و با هم نماز شکر خواندیم ...
#شهید_عبدالله_میثمی
🕊|🌹 @masjed_gram
زیارت ال یاسین.mp3
2.51M
زیارت #آلیاسین
🎤با صدای محسن فرهمند
نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند
چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند
تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلـــــوات
☄اللہم عجل لولیک الفرج☄
•🎙• @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_سی_سه ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه با دید مرد غریبه ای قدمی به عقب برگشت و آر
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_سی_چهار
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل نگاهی به سمانه که در گوشه ای در خود جمع شده بود،انداخت.
سمانه گریه می کرد و هر از گاهی آرام زیر لب زمزمه می کرد"دروغـــــه"
کمیل با دیدن جسم لرزان و چشمان سرخ سمانه ،عصبی مشتی بر روی پایش کوبید،از اینکه نمی توانست او را آرام کند کلافه بود.
می دانست شوک بزرگی برای سمانه بود،اما نمی دانست چطور او را آرام کند ،می دانست باید قبل از این دیدار،با او حرف زده می شد و مقدمه ای برای او میگفتند،اما سردار خیلی عجله داشت که سمانه به این خانه بیاید.
سمانه که هنوز از دیدن کمیل شوکه شده بود،دوباره ناباور به کمیل نگاه انداخت،اما با گره خوردن نگاهشان ،سریع سرش را پایین انداخت!
کمیل عزمش را جزم کرد؛
یک قدمی به سمانه نزدیک شد و جلویش زانو زد،دستش سمانه را گرفت که سمانه با وحشت دستش را از دست کمیل بیرون اورد و نالید:
ــ به من دست نزن
ــ سمانه،خانومی من کمیلم،چرا با من اینهو غریبه رفتار میکنی
سمانه با گریه لب زد:
ــ تو تو کمیل نیستی،تو مرده بودی،کمیلم رفته
میم مالکیتی که سمانه در کنار نامش چسبانده بود،لبخندی بر لبانش نشاند،آرام شد و گفت:
ــ زندم باور کن زندم،مجبور بودم برم،به خاطر این مملکت به خاطر تو ،خودم باید این چهارسال میرفتم ، سخت بود برام اما منوباید میرفتم،سمانه باورم کن.
نگاهی به سمانه که با چشمان سرخ به او خیره شده بود،انداخت
دستان سردش را در دست گرفت،وقتی دید سمانه واکنشی نشان نداد،دستانش را بالا آورد و دو طرف صورت خودش گذاشت.
ـــ حس میکنی ،این منم کمیل،اینجوری غریبانه نگام نکن سمانه،داغونم میکنی
سمانه که کم کم از شوک بیرون امد و با گریه نالید:
ــ پس چرا رفتی چرا؟چرا نگفتی زنده ای
ــ ماموریت بود،باید میرفتم،میترسیدم!نمیتونستم بهت بگم،چون نباید میدونستی
سمانه که اوضاعش جوری بود که نمی توانست نگرانی و دلایل کمیل را درک کند همه ی کارهای کمیل را پای خودخواه بودنش گذاشت.
با عصبانیت دستانش را از صورت کمیل جدا کرد و کمیل را پس زد،از جایش بلند شود و فریاد زد:
ــ چرا اینقدر خودخواهی؟چرا.به خاطر کارو هدفت منو از بین بردی؟
ضربه ای بر قلبش زد و پر درد فریاد زد؛
ــ قلبمو سوزوندی،چهارسال زندگیو برام جهنم کردی؟چرااا
کمیل با چشمان سرخ به بی قراری و فریادهای سمانه خیره شده بود،با هر فریاد سمانه و بازگو کردن دردهایش،کمیل احساس می کرد خنجری در قلبش فرو می رفت.
ــ خاله شکست،گریه کرد،ضجه زد،برای چی؟
همه ی این چهارسال دروغ بود؟
عصبی و ناباور خندید!!
ـــ این نمایش مسخره رو تموم کن،تو کمیل نیستی ، کمیل خودخواه نبود!
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
از تهران راهی جبهه بودیم ، من و ابراهیم با یک ماشین شخصی تا کرمانشاه رفتیم.
نیمههای شب بود ، هنوز به کرمانشاه نرسیده بودیم ، من میدیدم که ابراهیم ، همین طور از خواب میپرد و به ساعت مچی خودش نگاه میکند!
با تعجب گفتم ، چی شده آقا ابراهیم؟
گفت ، کرمانشاه ساعت چهار صبح اذان میگویند ، میخواهم نماز صبح ما اول وقت باشه.
چند دقیقه بعد دوباره از خواب پرید ، بیدار ماند و اشاره کرد تا جلوی یک قهوهخانه توقف کنیم. نماز جماعت صبح را در اول وقت خواندیم ، بعد با خیال راحت به راهمان ادامه دادیم .
ساعت حدود دو نیمه شب بود ، من هم مثل ابراهیم خسته بودم ، از صبح مشغول بودیم ، گفتم ، من میخواهم بروم خانه و بخوابم ، شما چه میکنی؟
ابراهیم گفت ، منزل نمیروم ، من می ترسم خوابم برود و نماز صبح من قضا شود ، شما میخواهی برو.
بعد نگاهی به اطراف کرد ، یک کارتن خالی یخچال سر کوچه روی زمین افتاده بود ، ابراهیم آن کارتن بزرگ را برداشت و رفت سمت مسجد محمدی ، ورودی این مسجد یک فضای تقریباً دو متری بود ، ابراهیم کارتن را در ورودی مسجد روی زمین انداخت و همانجا دراز کشید.
بعد گفت ، دو ساعت دیگه اذان صبح است ، مردمی که برای نماز جماعت به مسجد میآیند ، مجبور هستند برای عبور من را بیدار کنند.
بعد با خوشحالی گفت ، این طوری هم نمازم قضا نمیشه هم نماز صبح رو به جماعت می خونم.
ابراهیم براحتی همانجا خوابید....
#شهیدابراهیم_هادی
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #حجاب_و_ازدواج 👇🏻🌸👇🏻🌸👇🏻
#ریحانه
🔴آیا #حجاب مانع ازدواج میشه⁉️
😳خیلی از دخترخانوم ها دلیل مو بیرون گذاشتنشون رو این میدونن که خب پسری که میخواد اونها رو انتخاب کنه باید از چهره اونا کاملا آگاه باشه...
✅عزیزم موی مشکی و زیبای تو یه روزی سفید میشه یا به هزار دلیل دیگه چهره شما عوض میشه.
❤️آنچه که ماندنی هست سیرت آدماست نه صورتشون
👌 #حیا حفظ کننده و تعالی دهنده سیرت انسانه. پس به دنبال آدمی برای همسری باش که خواهان سیرت توست❗️
💯ارزش انسان به انسانیته نه صورت!
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعــــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🔻در جستجوی خیر🔻
✍ از بچگی، هر وقت هر کاری خوبی میکردیم، بهمون میگفتن: #خیر ببینی.
👈 #خیر ببینی پسرم...
👈 #خیر ببینی دخترم...
👈 #خیر ببینی جوون...
وقتی صبح از خواب بیدار میشیم، به همدیگه میگیم:
👈 صبح به #خیر.
در طول روز به همدیگه میگیم:
👈 روز به #خیر.
شاید در طول روز، این کلمه رو چند بار تکرار کنیم، و برای همدیگه طلب #خیر کنیم.
⁉️ ولی واقعاً این "خیر"ی که همه در جستجوی اون هستند، و از خدا میخوان، چیه؟؟!🤔
☝️ قران کریم میفرماید: همه انسانها شدیداً در پی #خیر هستند...
همه در جستجوی بهترینها هستند...
🕋 إنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيد. (عادیات/۸)
💢 انسان بسیار دوستدار #خیر است.
ولی هر کس این #خیر را در چیزی میبیند:
یکی در خانهی 🏡 خوب...!
یکی در ماشین 🚘 خوب...!
یکی در شغل💺 خوب...!
یکی در همسر و فرزندان 👪خوب...!
و...
⁉️ ولی واقعاً این #خیرِ راستین چیست؟!
☝️ قرآن کریم میفرماید حضرت موسی وقتی خائف و ترسان از بین فرعونیان میگریخت، این جمله رو زمزمه میکرد:
🕋 ربِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیر. (قصص/۲۴)
💢 پروردگارا! من به آنچه از #خیر بر من نازل کنی محتاجم!
🍃 یعنی خدایا من نمیدونم خیرم در چیست... ولی اون بهترین رو که #خیر من در آن است، بر من نازل کن...
👈 خیلی از ماها، این آیه رو در قنوت نمازها میخونیم، و مدام از خدا طلب #خیر میکنیم.
😔 خیری که حتّی نمیدونیم چی هست.
فقط همین قدر میدونیم که اون چیزی که مردم فکر میکنند، نیست!
👇👇
خُب
😍 حالا میخوای بدونی #خیرِ واقعی چیه؟!
☝️ یه آیه در قرآن هست که بارها و بارها دیدیم و شنیدیم، ولی به راحتی از کنارش عبور کردیم.
خدا به صراحت این #خیر رو در قرآنش به همگان معرفی کرده:
🕋 بقِيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.
💢 بقية الله، همان #خیرِ شماست، اگر از اهل ایمان باشید!
♥️این #خیر که همه دنبالش هستند، چیزی نیست جز #بقیهالله.
جز پدر مهربانم!👈 #امام_زمان
‼️ اون خیری که همه رهاش کردند، و به بهای اندکی فروختند!😔
👈 #خیرِ واقعی یعنی #اهلبیت.
در #زیارت_جامعه_کبیره خطاب به #اهلبیت میگوئیم:
⚡️ انْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ اوَّلَهُ، وَ اصْلَهُ وَ فَرْعَهُ، وَ مَعْدِنَهُ وَ مَاْویهُ وَمُنْتَهاهُ.
💢 هر جا صحبت از #خیر باشد، شما #اهلبیت اوّل و آخر و اصل و فرع و معدن و جایگاه آن #خیر هستید.
قرارگـــاهفرهــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_سی_چهار ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل نگاهی به سمانه که در گوشه ای در خود جمع ش
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_سی_پنج
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل سرش را پایین انداخت تا نگاهش به چشمان سمانه گره نخورد.
سمانه کیفش را از روی زمین برداشت و سریع به سمت در خانه رفت،کمیل با شنیدن صدای قدم های سمانه ،سریع از جا بلند شد و با دیدن جای خالیه سمانه به طرف دوید.
با دیدن سمانه که به طرف ماشین خودش می رفت،بلند صدایش کرد:
ـــ سمانه،سمانه صبر کن
اما سمانه با شنیدن صدای کمیل ،به کارش سرعت بخشید و سریع سوار ماشین شد وآن ر،ا روشن کرد، پایش را روی پدال گاز فشرد.
کمیل
دنبالش دوید،اما سریع به طرف پارکینک برگشت،سوار ماشین شد،همزمان با روشن کردن ماشین و فشردن ریموت در پارکینگ،شماره ی یاسر را گرفت.
بعد از چند بوق آزاد صدای خسته ی یاسر در گوش کمیل پیچید؛
ــ جانم کمیل
در باز شد و کمیل سریع ماشین را از ماشین بیرون آورد و همزمان که دنده را جابه جا می کرد گفت:
ــ سمانه،سمانه از خونه زد بیرون،نتونستم آرومش کنم،الان دارم میرم دنبالش از طریقgps بهم بگو کجاست
صدای نگران و مضطرب یاسر ،کمیل را برای چندلحظه شوکه کرد!!
ــ چی میگی کمیل؟وای خدای من
ــ چی شده یاسر؟
ــ گوش کن کمیل،الان جون زنت در خطره هرچقدر سریعتر خودتو بهش برسون
کمیل تشر زد:
ــ دارم بهت میگم چی شده؟
ــ الان مهم نیست چی شده.فقط سریع خودتو به سمانه برسون
کمیل مشتی به فرمون زد و زیر لب غرید:
ــ لعنتی لعنتی
بعد از چند دقیقه یاسر موقعیت سمانه را با ردیابیه گوشی همراهش ،را برای کمیل فرستاد.
کمیل بعد بررسی موقعیت سمانه پایش را روی پدال گاز فشرد.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram