مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#تلنگر 🌸👇دوستان به آیه زیر دقت کنید لطفا: 🌴 آیه 21 سوره نور 🌴 🕋 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
#تلنگر
🌸 اما بعد از ؛' یاایهاالذین آمنوا,
میفرماید؛
" لاتتبعوا " یعنی تبعیت نکنید.
🌸🌸ما, اطاعت داریم و تبعیت.
اطاعت مال زمانیه که دستور باشه, امر باشه ( اَمَر َفَاَطاعَه ).
و امر و دستور هم به اون فرمانی میگند که از طرف مافوق, یعنی کسی که بر ما تسلط و ولایت داره صادر میشه ..
🌺🌺مثل خدا, رسول, امام, ولی فقیه, پدر, معلم, شوهر, ووو ...
که اگر امرشان, اطاعت نشود, بدنبالش عقاب و کیفر و برخورد و ضرر هست.
🌸👇اما تبعیت ...
🌐💠⚜⚜💠🌐
📛📛اما تبعیت, مال زمانیست که دعوت هست ولی دستور نیست, چون شیطان بر ما تسلط و ولایت ندارد که دستور بدهد.
پس امر نداره, دستور نداره, بلکه دعوت میکنه ...
تحریک میکنه ... وسوسه میکنه ...
که اگه تبعیت نشه, هیچ برخورد و کیفری نداره و نمیتونه به ما ضرری برسونه.
🌼🌼یه بار دیگه فرمول و فرق تبعیت و اطاعت رو دقت بفرمایید.
💥 اطاعت ~ از دستور ~ کسی که بر ما تسلط و ولایت دارد هست.
💥 تبعیت ~ از دعوت ~ کسی که بر ما تسلط و ولایت ندارد.
➖ در عدم اطاعت ~ ضرر و کیفر هست ... ولی
➖ در عدم تبعیت ~ هیچ ضرر و کیفری نیست .
💐💐حالا میفرماید؛ لا تتبعوا,
نمیفرماید؛ لا تطیعوا ...
یعنی اجبار و امری از طرف شیطان بر شما نیست، فقط تحریک و وسوسه است ...
گوش به تحریکاتش ندید ...
دنبال وسوسه هاش راه نیافتید . راستی‼ چی میشه که ما خیلی وقتها ...
امر و دستور خدا رو ... که میدونیم اگه گوش ندیم و اطاعت نکنیم, عذاب داره و کتک میخوریم ولی گوش نمیدیم ....‼
🌸👇اما دعوت و وسوسه ی شیطان رو که هیچ تسلطی بر ما نداره و ضرری هم نمیتونه بزنه ...گوش میدیم و دنبالش راه میافتیم!؟
🌐💠⚜⚜💠🌐
❇️❇️در جواب این سؤال باید عرض کنیم که؛
➖ انسان از دو راه, دستورات رو درک و دریافت میکنه.
1⃣ یکی, از راه حواس و ادراکات حسی.
دیدنیها, شنیدنیها, بوییدنیها ووو ...
💥 که همه ی این حواس و دریافتهای حسی رو میشه کنترل کرد.
➖چشم رو میشه بست و ندید ...
➖گوش رو میشه گرفت و نشنید ...
➖حواس دیگه رو هم میشه کنترل کرد ...
💥 چون اختیارشون دست خودمونه.
✳️✳️اما دومین راه دریافت و ادراک, از راه حواس نیست و دست ما هم نیست. اینها همان دریافتهای قلبی و چیزهایی هستند که به دل خطور میکنند.
➖ که دو دسته اند؛ یا الهامات از طرف خدا هستند, یعنی همون فکرها و نیتهای خوب که بدل میافته.
➖ یا وسوسه و از طرف شیطان هستند که به دل میافتند.
یعنی همون فکر ها و نیتهای بد و پلید.
💥 و تنها راه ورود شیطان هم همین وسوسه است.
🌸👇پس دریافتهای قلبی دو دسته اند.
🍀 یا نورانی و رحمانی هستند (همه ی فکرهای مثبت)
▪و یا ظلمانی و شیطانیند (همه ی تفکرات منفی).
🍀 در حدیث هم فرموده اند ؛ اِنّ لِلقَلبِ اُذُنَیْن, اُذُنٌ لِلرّحْمَان واُذُنٌ لِلشیطان.
💥 پس شیطان از راه حواس نمیتونه به ما نزدیک بشه فقط از راه قلب و وسوسه های قلبی وارد میشه ...
⚠️⚠️اما همه ی بلاها و گرفتاریها ودریافتهای
حسی یکطرف و وسوسه های شیطان هم یکطرف ...
این وسوسه خطرناکتر و ویرانگرتر هست.
📗 در سوره ی مبارکه ی فلق, از شر همه ی مخلوقات فقط یکبار به خدا پناه میبریم " فقط به ربوبیت خدا "
(قل اعوذ برب الفلق. من شر ما خلق و ...)
▪ اما در سوره ی ناس از شر وسوسه های شیطان سه بار به خدا پناه میبریم " به ربوبیت و ملوکیت و به الوهیت خدا " (قل اعوذ برب الناس. ملک الناس.
اله الناس. من شر الوسواس الخناس ...)
✴️✴️معلوم میشه, وسوسه های شیطان سه برابر همه ی شرهای عالم خطرناکتره .
➖ ما در اینجا میخوایم ببینیم, چه موقع, قلب الهامات رحمانی رو دریافت میکنه و چه موقع گرفتار وسوسه های شیطانی میشه!
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نود ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ بعد از بله گفتن کمیل فضای اتاق را صلوات ها و بعد دست
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_نود_یک
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سمانه و صغری از دانشگاه خارج شدند و به سمت کمیل که به ماشین تکیه داده بود رفتند،سمانه خندید و گفت :
ــ جان عزیزت بسه دیگه صغری،الان کمیل گیر میده که چقدر بلند میخندید
ــ ایش ترسو
سمانه چشم غره ای برایش رفت و به سمت کمیل رفتند،کمیل با دیدنشان لبخندی زد و گفت:
ــ سلام خدا قوت خانوما
صغری سلامی کرد و گفت:
ــ خستم زود سوار شو ترسو خانم
سمانه با تشر صدایش کرد ولی اون بدون هیچ توجه ای سوار ماشین شد.
ــ خوبی حاج خانم
سمانه به صورت خسته کمیل نگاهی انداخت و گفت:
ــ خوبم حاجی شما خوبید؟
کمیل خندید و دست سمانه در دست فشرد،سوار ماشین شدند.
کمیل از صبح مشغول پرونده بود و لحظه ای استراحت نکرده بود،وقتی مادرش به او گفته بود که سمانه را برای شام دعوت کرده بود،سریع خودش را به دانشگاه رساند،تا سمانه و صغری در این تاریکی به خانه برنگردند.
به خانه که رسیدند،مثل همیشه سمیه خانم دم در ورودی منتظر آن ها بود ،با دیدن سمانه لبخند عمیقی زد و به سمتش رفت
ــ سلام خاله جان
ــ سلام عزیز دل خاله،خوش اومدی عروس گلم
سمانه لبخند شرمگینی زد و خاله اش را در آغوش گرفت،صغری بلند داد زد:
ــ نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار
کمیل دستش را دور شانه های خواهرش حلقه کرد و حسودی زیر لب گفت.
سمیه خانم گونه ی سمانه را بوسید و گفت:
ــ سمانه است،عروس کمیل میخوای تحویلش نگیرم
لبخند دلنشینی بر لب های سمانه و کمیل نقش گرفت.
با خنده و شوخی های صغری وارد خانه شدند،
کمیل به اتاقش رفت ،سمانه همراه سمیه خانم به آشپزخانه رفت،سمیه خانم لیوان ابمیوه را در سینی گذاشت و به سمانه داد
ــ ببر برا کمیل
ــ خاله غذا اماده است؟
ــ نه عزیزم یه ساعت دیگه اماده میشه
ــ پس به کمیل میگم بخوابه آخه خسته است
ــ قربونت برم،باشه فدات
سمانه لیوان شربت را برداشت و به طرف اتاق کمیل رفت ،در زد و وارد اتاق شد،با دیدن کمیل که روی تخت دراز کشیده بود،لبخندی زد و روی تخت نشست،کمیل می خواست از جایش بلند شودکه سمانه مانع شد.
ــ راحت باش
ــ نه دیگه بریم شام
سمانه لیوان را به طرفش گرفت
ــ اینو بخور،هنوز شام آماده نشده تا وقتی که آماده بشه تو بخواب
ــ نه بابا بریم تو حیاط بشینیم هوا خوبه
سمانه اخمی کرد و گفت:
ــ کمیل با من بحث نکن ،تو این یک هفته خیلی خوب شناختمت،الان اینقدر خوابت میاد ولی فکر میکنی چون من اینجام باید کنارم باشی
کمیل لبخند خسته ای زد
ــ خب دیگه من میرم کمک خاله تو هم بخواب
ــ چشم خانومی
ــ چشمت روشن
سمانه به طرف در رفت و قبل از اینکه بیرون برود گفت:
ــ یادت نره ابمیوه اتو بخوری.
کمیل خیره به سمانه که از اتاق بیرون رفت بود،حس خوبی داشت از اینکه کسی اینگونه حواسش به او هست و نگرانش باشد.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
1_22898120.mp3
1.22M
#دعــاے_عهـــد
🎤 محسن فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر روز صبح
[🍃\•⛅️] @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
👌 #دانستنیهــــــــاے مهــــ📝ــــدویت.! 🔷 #چکیده_سخنرانی 🌹وظایف فردی در #دوران_غیبت ✍....وظایف فر
#دانستنیهــــــــاے مهــــ📝ــــدویت.!
🗞 #چکیده_سخنرانی
🔹وظایف فردی در دوران غیبت 2
✍....یکی از مهمترین وظایفی که در واقع از لوازم یک منتظر از لوازم اصلی یک مومن است که این مسئله را دنبال بکند بحث تجدید عهد و وفای به عهد با حضرت ولی عصر علیه السلام است.
🔹 در روایات و آیات بسیاری یک عهدی مطرح شده که مفاد آن عهد خیلی شفاف در زیارت سرداب مقدس آنجا ذکر شده که عهد آن عهد همان عهدی است که ما عبودیت داشته باشیم در صراط مستقیم الهی منتها تحت ولایت معصوم با رهبری یک رهبر الهی آن عهد این بود که وَ هُوَ عَهْدِی إِلَیْكَ وَ مِیثَاقِی لَدَیْكَ ... فَأَبْذُلُ نَفْسِی وَ مَالِی وَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ جَمِیعَ مَا خَوَّلَنِی رَبِّی بَیْنَ یَدَیْكَ.
💠این که انسان تمام سرمایههای خودش را تسلیم ولی خدا بکند اموال ما سرمایههای ماست علم ما مهارتهای ما قدرت ما آبروی ما فرزندان ما خانوادهی ما اینها سرمایههای ماست تمام این سرمایهها را و امکاناتی را که در اختیار او است اینها را اگر میخواهد برکت پیدا کند رشد بکند اگر میخواهد اینها بماند اینها را تسلیم ولی خدا بکند.
🔶 ما سرمایههایمان یک جایی باید خرج بکنیم بالاخره باید یک جایی به کار ببریم اگر خرج ولی خدا کردیم شکرش را بهجا آوردهایم طبیعتا رشد میکند اینها زیاد میشود علم ما را اگر علم ما را در این مسیر به کار بردیم ثروتمان را در راه رضایت خدا و ولیاش به کار بردیم آبرویمان را خرج کردیم برای خدا و جایی که ولیاش رضایت دارد اینها زیادتر می شوند اینها بیشتر میشود. و الا اگر نه هدر میروند و خرج شیطان میشوند .
💠یک آقایی میگفت من یک انگشتری داشتم خیلی وابسته به آن داشتم علاقه به آن داشتم یک مرتبه یکی از رفقا به من گفت این انگشترت را یادگاری به من بده گفتم نه هر چه اصرار کرد گفتم نه رفتم دستشویی وضو بگیرم برگردم بیایم با خنده بهش گفتم انگشتری که در راه خدا ندادیم چاه توالت از ما گرفت.
🔶 بالاخره این طوری است آدم در راه خدا ندهد یک راه دیگر باید خرج شود چه بسا خرج اولیاء شیطان میشود.
#قسمت_دوم
👤از بیانات حجت الاسلام عالی
#دانستنیهای_مهدویت
🌼
🌸🌼 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠تقدیم به شهیدی که خالکوبی اش را خود خدا پاک کرد
شهید مدافع حرم #مجید_قربانخانی، شهیدی که توسط تروریست ها پیکر مطهرش سوزانده شد.
شهیدی از نسل امروز، آری #حر شدن، پاداشش قهرمان شدن و #شهادت است.
🌹
🕊🌹 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃زیارٺ حضرٺ ولی عصر (؏ـج) در روز #جمعہ
🔻چند دقیقہ وقتتون رو نمیگیره ...
⚠️برای امام زمان وقت بذاریم ...😔
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
[🌼] @masjed_gram
📸 #گزارش_تصویری
💠غبار روبی مسجد در آستانه ی رسیدن به ماه مبارک رمضان
🔹مسجد امام محمدباقر ‹علیه السلام›
🔸کارگروه قرارگاه فرهنگی_جهادی باقرالعلوم
🔰 @masjed_gram
📸 #گزارش_تصویری
💠غبار روبی مسجد در آستانه ی رسیدن به ماه مبارک رمضان
🔹مسجد امام محمدباقر ‹علیه السلام›
🔸کارگروه قرارگاه فرهنگی_جهادی باقرالعلوم
🔰 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌷با #عصای زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو و سلام کردم. گفتم: آقا ابرام چی شده؟ اگه کاری داری بگو من انجام میدم.
🌷گفت: نه، کار خودمه.
بعد به چند اتاق رفت و امضاء گرفت. کارش تمام شد. می خواست از ساختمان خارج شود؛ پرسیدم: این برگه چی بود. چرا اینقد خودت رو #اذیت کردی؟!
🌷گفت ی بنده خدا دوسال معلم بوده اما هنوز مشکل #استخدام داره کار او را انجام دادم. پرسیدم از بچه های جبهه است؟ گفت فکر نمی کنم اما از من خواست براش این کارو انجام بدم.من هم دیدم این کار از من ساخته است برای همین امدم.
🌷بعد ادامه داد آدم #هرکاری که می تواند باید برای بنده های خدا انجام دهد. مخصوصا این مردم خوبی که داریم. هرکاری که از ما ساخته است باید برایشان انجام دهیم. نشنیدی که حضرت امام فرمودند مردم #ولی_نعمت ما هستند....
#شهید_ابراهیم_هادی
🕊|🌹 @masjed_gram
#ریحانه
👳🏻امام جماعت مسجدی در ونک (یکی از محلههای تهران) از قبل انقلاب تعریف میکرد:
👱♀روزی خانمی نیمه برهنه و بی حجاب و آرایش کرده با دست و سینه باز نزد من آمد و مسأله ای درمورد ارث پرسید!
🗣گفتم خانم من هم میخواهم از شما مسالهای بپرسم؛ اگر جواب دادید من هم جوابتان را میدهم!
😳با تعجب پرسید: شما از من؟
🔸گفتم: بله...
🔹گفت: بفرمایید!
💁🏻♂گفتم: شخصی در محلی مشغول خوردن غذاست؛ غذا هم بسیار خوشبو و مطبوع است!
😔از قضا گرسنهای از کنار او میگذرد. از دیدن غذا و شنیدن بوی خوش آن پایش از حرکت میایستد!
جلوی او مینشیند تا شاید تعارفش کند ولی مرد هیچ اعتنایی نمیکند!
👨شخص گرسنه تقاضای یک لقمه میکند اما او میگوید: غذا مال خودم است و نمیدهم!
هر چه او التماس میکند، این به خوردن ادامه میدهد!
خانم؛ این چگونه آدمی است؟؟
😠گفت: این شخص خیلی بیرحم است! از شمر بدتر است!
💁🏻♂گفتم: گرسنه دو جور است: یکی گرسنه شکم، یکی گرسنه #شهوت!
🙋🏻♂ یک جوان #گرسنه، وقتی یک خانم نیمه برهنه و زیبا را می بیند که همه نوع عطرها و آرایش های مطبوع و دلکِش را دارد! هرچه با او راه میرود تا شاید خانم یک توجهی به او کند و مقداری روی خوش نشان بدهد، آن خانم اعتنا نمیکند!
🙋🏻♂جوان اظهار علاقه میکند ولی زن محل نمیگذارد! بعد از هزاربار خواهش و تمنا، زن میگوید: من #هرزه نیستم و حاضر نخواهم بود با تو صحبت کنم!😔
جوان با تمام وجود التماس میکند ولی زن ذرهای توجه نمی کند!
☝️به نظر شما این زن چگونه آدمی است؟؟
🙆🏻آن خانم کمی که فکر کرد، بلند شد و رفت!
👮فردا درب منزل صدا کرد! رفتم در را باز کردم؛ دیدم سرهنگی ایستاده و اجازه ورود میخواهد؛
وقتی وارد اتاق شد گفت: من شوهر همان خانم دیروزی هستم!
🙎♂وقتی که با او #ازدواج کردم خواهش کردم #باحجاب باشد اما هرچه خواهش و تهدید کردم زیر بار نرفت!
🌸دیروز ناگهان آمد و از من چادر خواست! نمیدانم شما دیروز به او چه گفتید!!
ماجرا را برایش تعریف کردم؛
🌼او هم بسیار تشکر کرد و رفت...
📚منبع: کتاب حیا و خودآرایی و نقش آنها در سلامت روان زن
#داستانک
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعــــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
زیارت ال یاسین.mp3
2.51M
زیارت #آلیاسین
🎤با صدای محسن فرهمند
نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند
چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند
تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلـــــوات
☄اللہم عجل لولیک الفرج☄
•🎙• @masjed_gram
#تلنگر
🔻تدبّر در قرآن🔻
✍ اگر ما در امور و علومِ مختلف، پژوهش و تحقیق نکنیم، مورد توبیخ و سرزنشِ خداوند قرار نمیگیریم..
☝️ ولی اگر در آیاتِ #قرآن تفکّر و تدبّر نکنیم، خدا ما رو توبیخ و سرزنش میکنه.😱
⁉️میدونی خدا در مورد #تدبردرقرآن چه میفرماید.🤔👇
🕋 أفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ، أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (محمد/۲۴)
💢 آیا در #قرآن تدبّر نمیکنند، یا بر قلبهایشان قفل زده شده است؟!🔒
😳 فهمیدی چه شد⁉️
👆 یه بار دیگه آیه رو بخون 👆
🤔 تدبّر در کلامِ خدا...
⚠ چون در آیاتِ #قرآن تدبّر نمیکنند، بر قلبهایشان قفل زده شده🔒😔
️به همین خاطر است که:👇
❌ از عباداتِ خودشون لذّت نمیبرند..
❌ غیرِ خدا رو میخونند..
❌ ️شیرینیِ #ایمان ندارند...
❌ ️حبّ مخلوق رو بیشتر از خالق دارند..
و....
همه اینها نتیجه👇
🔒 قفل بودن #قلب در اثر تدبّر نکردن در #قرآن است...
☝️ اصلاً شرطِ مهم برای بهرهوری از مفاهیم عالیِ وحی و #قرآن، سعه صدر و داشتنِ #قلبسالم❤️ است..
✅ پس با #تدبردرقرآن، قفل قلبت رو باز کن🔓
👈 تا شیرینیِ #ایمان و حبِّ خدا رو بچشی.😊
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نود_یک ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه و صغری از دانشگاه خارج شدند و به سمت کمیل که
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_نود_دو
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سمانه همراه صغری مشغول آماد کردن سفره بودند.
ــ من برم کمیلو بیدار کنم
ــ میخوای کیو بیدا کنی
هرسه به طرف کمیل برگشتند،سمانه لبخندی به کمیل زد و نگاهی به او چهره سرحالش انداخت ،لبخندی زد و گفت:
ــ بیا بشین شام آمادست
ــ دستت دردنکنه خانمی
ــ دروغ میگه خودش درست نکرده همه رو مامان آماده کرد.
سمانه کاهویی سمتش پرت کرد و با خنده پرویی گفت،صغری خندید و کاهو را خورد.
سمیه خانم نگاهی به کمیل انداخت که با عشق و لبخند به سمانه که مشغول تعریف سوتی های خودشان در دانشگاه بود،خیره بود.
خدا را هزار بار شکر کرد به خاطر آرامش و خوشبختی پسرش و این خنده هایی که دوباره به این خانه رنگ داد،با خنده ی بلند صغری به خودش آمد و آن ها را همراهی کرد.
بعد از شام کمیل و سمانه در هال نشسته بودند،صغری که سمیه خانم به او گفته بود کنار آن ها نرود، با سینی چایی به سمتشان رفت،سمیه خانم تشر زد:
ــ صغری
ــ ها چیه
کمیل نگاهی به اخم های مادرش انداخت و پرسید:
ــ چی شده؟
صغرا برای خودش بین کمیل و سمانه جا باز کرد و گفت:
ــ یکم برو اونور فک نکن گرفتیش شد زن تو،اول دوست و دخترخاله ی خودم بود
سمانه خندید و گفت:
ــ ای جانم،حالا چیکار کردی خاله عصبیه
ــ ای بابا، گیر داده میگه نرو پیششون بزارشون تنها باشن یکم،یکی نیست بهش بگه مادر من این که نمیومد خونمون،یه مدت زیر آبی کارای سیاسی می کرد توبه نکرد اطلاعات گرفتنش،بعدش هم ناز می کرد،الان که میبینی هر روز تلپه خونمون به خاطر اینکه دلش برا داداش خوشکل و خوشتیپم تنگ شده
سمانه با تعجب به او نگاه می کرد،صدای بلند خنده ی کمیل در کل خانه پیچید و صغری به این فکر کرد چقدر خوب است که کمیل جدیدا زیاد می خندد.
***
سمانه اماده از اتاق صغری بیرون امد.
ــ بریم کمیل
ــ بریم خانم
سمیه خانم سمانه را در آغوش گرفت و گفت:
ــ کاشکی میموندی
ــ امتحان دارم باید برم بخونم
ــ خوش اومدی عزیز دلم
به سمت صغری رفت واو را در آغوش گرفت
ــ خوش اومدی زنداداش
ــ دیونه
بعد از خداحافظی سوار ماشین شدند تا کمیل او را به خانه برساند.
باران می بارید و جاده ها خلوت و لغزنده بودند،سمانه با نگرانی گفت:
ــ جاده ها لغزندن کاشکی با آژانس برمیگشتم
از فشار دستی که به دستش وارد شد به طرف کمیل برگشت،کمیل با اخم گفت:
ــ مگه من مردم تو با آژانس اینموقع بری خونه
ــ اِ این چه حرفیه کمیل،خب جاده ها لغزندن
ــ لعزنده باش...
کمیل با دیدن صحنه روبه رویش حرفش را ادامه نداد
سمانه کنجکاو مسیر نگاه کمیل را گرفت با دیدن چند مردی که با قمه دور پیرمردی جمع شده بودند ،از وحشت دست کمیل را محکم فشرد،کمیل نگاهی به او انداخت و گفت:
ــ نگران نباش سمانه من هستم
سمانه چرخید تا جوابش را بدهد اما با دیدن کمیل که کمربند ایمنی خود را باز می کند،با وحشت به بازویش چنگ زد و گفت:
ــ کجا داری میری کمیل
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
#فوری
🔴جنایتکاران تربیت شده در فضای مجازی رهاشده در دست دشمن
◀️امروز یک روحانی در همدان به ضرب گلوله به شهادت رسید
🔹فرمانده انتظامی استان همدان گفت: حجت الاسلام «م. قاسمی» ۴۶ ساله صبح امروز شنبه در جلوی درب مدرسه حوزه علمیه آیت الله ملاعلی معصومی همدانی واقع در خیابان شهدا به ضرب ۲ گلوله به شهادت رسید
🔹بهروز حاجیلو» از اراذل اینستاگرامی در صفحهی اینستاگرام خود، مسئولیت این جنایت را بر عهده گرفت.
آخرین پستهای اینستاگرام و استوریهای اراذلواوباشی که ادعا میکند #طلبه_همدانی را بشهادت رسانده نشان از عدم تعادل روانی، حمله غیرقانونی اسلحه، تهدید و ارعاب و خشونتپراکنی و ... هست.
آقای آذریجهرمی نظارت بر محتوای فضای مجازی هم شامل #حق_الناس میشه یا نه؟
🔻 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#تصویری🎞 #زن_در_غرب 👇🏻🌸👇🏻🌸
#ریحانه
🔺میدونید چرا خانمهای غربی موقع #خواستگاری و درخواست #ازدواج یه مرد از اونها تا این حد ذوق مرگ میشن⁉️
👈چون چیزی که برای زنان جامعه #ایران و زنان #مسلمان عادیه، آرزوی اونهاست ...❗️
💢غربیها به دلیل این که بعد از ازدواج مجبورن نیمی از اموالشون رو در اختیار همسرشون قرار بدن تمایلی به #ازدواج نشون نمیدن و زندگی مشترکشون رو بدون ازدواج ادامه میدن!😕
مثلا "رونالدو" با اینکه از دوست دخترش سه تا بچه داره اما هنوز اون رو #شریک_زندگی خودش قرار نداده، یعنی هنوز اون رو لایق همسری نمیدونه!😐
یا مثلا خبر ازدواج "مسی" با دوست دخترش رو که چند ماه پیش رسانهای شد شنیدیم که با داشتن چند فرزند تازه این زن مفتخر به همسری جناب مسی شده!😏
پ.ن:
جالبه که اینا از نظر جامعه شناسای #غربی ظلم به #زن و عاطفه و شأن و شخصیت زن نیست❗️😒 اما ازدواج #اسلامی که در اون زن از ارزش و شخصیت والایی برخورداره و از همون ابتدا مرد رو ملزم به #نفقه واجب و هزینه برای همسرش میکنه، از نظر اونها باعث زیر سؤال رفتن شأن و شخصیت بانوان میشه‼️
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
❌❌مسخره کردن ظاهر دیگران؛ یعنی مسخره کردن خدا نعوذبالله
🌸👇باهم ببینیم:
🌴 آیه 6 سوره آل عمران 🌴
🕋 هوَالَّذي يُصَوِّرُکُمْ فِيالْأَرْحامِ کَيْفَ يَشاءُ
💐 اوست که شما را در رحم های مادران به هر گونه که بخواهد شکل میبخشد.
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
⭕️⭕️ به شخصی گفتند خیلی بدقیافه ای...آن شخص لبخندی زد و گفت: از نقش ایراد میگیری یا از نقاش؟
📛⛔️ یکی از پیامدهای مسخره کردن دیگران فراموش کردن خداست.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نود_دو ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه همراه صغری مشغول آماد کردن سفره بودند. ــ م
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_نود_سه
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل نگاهی به چشمان وحشت زده ی سمانه انداخت،بازوانش را در دست گرفت و آرام و مطمئن گفت:
ــ سمانه عزیزم،آروم باش،چیزی نیست تو بمون تو ماشین
ــ نه کمیل نمیری
ــ سمانه عزیزم
ــ نه نه کمیل نمیری
و دست ان کمیل را محکم در دست گرفت،کمیل نگاهی به پیرمرد انداخت نمی توانست بیخیال بنشیدند،دوباره به سمت سمانه چرخید تا با اون حرف بزند اما با صدای داد پیرمرد ،سریع جعبه ای از زیر صندلی بیرون اورد و اسلحه کلتش را برداشت،سمانه با وحشت به تک تک کارهایش خیره شده بود.
کمیل سریع موقعیت خودش را برای امیرعلی ارسال کرد و به سمانه که با چشمان ترسیده و اشکی به او خیره شده بود نگاهی انداخت دستش را فشرد و جدی گفت:
ــ سمانه خوب گوش کن چی میگم،میشینی تو ماشین درارو هم قفل میکند،هر اتفاقی افتاد سمانه میشنوی چی میگم هر اتفاقی افتاد از ماشین پایین نمیای فهمیدی،اتفاقی برام افتاد هم
سمانه با گریه اعتراض گونه گفت:
ــ کمیل
کمیل با دیدن اشک های سمانه احساس کرد قلبش فشرده شد،با دست اشک هایش را پاک کرد و گفت:
ــ جان کمیل،گریه نکن.سمانه دیدی تیکه تیکه شدم هم از ماشین پایین نمیای،اگه دیدی زخمی شدم میشینی پشت فرمون و میری خونتون حرفی به کسی هم نمیزنی
قبل از اینکه سمانه اعتراضی کند،در ماشین را باز کرد و سریع از ماشین پیاده شد
سمانه با نگرانی به کمیل که اسلحه اش را چک کرد و آرام به سمتشان رفتند.
کمیل اسلحه اش را بالا آورد و به دیدن سه مردی که قمه و چاقو در دست داشتند و پیرمرد را دوره کرده بودند
نشانه گرفت،و با صدای بلندی گفت:
ــ هر چی دستتونه بزارید زمین سریع
هرسه به سمت کمیل چرخیدند،کمیل تردید را در چشمانشان دید، دوباره اخطار داد:
ــ سریع هر چی دستتونه بزارید زمین سریع
هر سه نگاهی به هم انداختند،کمیل متوجه شد از ارازل تازه کار هستند و کمی ترسیده اند.
یکی از آن ها که نمی خواست کم بیاورد،چاقوی توی دستش را به طرف کمیل گرفت وگفت :
ــ ماکاری باتو نداریم بشین تو ماشینت و از اینجا برو،مثل اینکه جوجه ای که تو ماشینه خیلی نگرانته
کمیل لحظه ای برگشت و به سمانه که با چشمان وحشت زده و گریان به او خیره شده بود نگاهی انداخت،احساس بدی داشت،از اینکه سمانه در این شرایط همراه او است نگران بود،با خیزی که پسره به طرفش برداشت،سمانه از ترس جیغی کید اما کمیل به موقع عقب کشید و کنار پایش تیراندازی کرد.
می دانست با صدای تیر چند دقیقه دیگه گشت محله به اینجا می آمد،سمانه از نگرانی دیگر نتوانست دوام بیاورد و سریع از ماشین پیاده شد،باران شدیدتر شده بود و لباس های سمانه کم کم خیس می شدند،کمیل با صدای در ماشین از ترس اینکه همدستای این ارازل به سراغ سمانه رفته باشند،سریع به عقب برگشت اما با دیدن سمانه عصبی فریاد زد:
ــ برو تو ماشین
سمانه که تا الان همچین صحنه ای ندیده بودنگاهش به قمه و چاقو ها خشک شده بود
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نود_سه ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل نگاهی به چشمان وحشت زده ی سمانه انداخت،بازوانش
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_نود_چهار
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
با صدای فریاد بعد کمیل به خودش آمد:
ــ برگردتو ماشین سریع
اما سمانه نمیتوانست در این شرایط کمیل را تنها بزارد. یکی از آن سه نفر از غفلت کمیل استفاده کرد وبا چاقو بازویش را زخمی کرد ،کمیل با وجود درد سریع اسلحه را به سمتش گرفت و چند تیر به جلوی پایش زد که سریع عقب رفت، با صدای ماشینی که به سرعت به سمتشان امد،کمیل گفت:
ــ برای آخرین بار دارم میگم تسلیم بشید
امیرعلی با دیدن سمانه که گریون و با وحشت به کمیل خیره شده بود ،نگران به سمت کمیل رفت بقیه نیروها هم پشت سرش دویدند.
کمیل با دیدن امیرعلی اسلحه اش را پایین آورد و بقیه چیزها را به آن ها سپرد،او فقط میخواست کمی حواسشان را پرت کند که نه به پیرمرد آسیبی برسانند و نیرو برسد.
کمیل با یادآوری سمانه سریع به عقب برگشت و به سمت سمانه که زیر باران لرزان با ترس و چشمانی سرخ از اشک به او خیره شده بود قدم برداشت.
کمیل روبه روی سمانه ایستاد،سمانه نگاه گریانش را به چشمان به رنگ شب کمیل دو خت و با بغض گفت:
ــ کمیل
کمیل فرصتی به ادامه صحبتش نداد و سر سمانه را در آغوش گرفت ،و همین بهانه ای شد برای سمانه که صدای هق هق اش قلب کمیل را برای هزارمین بار به درد بیاورد.
کمیل سعی می کرد او را آرام کند ،زیر گوشش آرام زمزمه کرد :
ــ آروم باش عزیز دلم ،همه چیز تموم شد،آروم باش
سمانه از اوفاصله گرفت و گفت:
ــ کمیل بازوت زخمی شد
کمیل نگاه کوتاهی به بازوی زخمی اش انداخت و گفت:
ــ نگران نباش چیزی نیست، زخمش سطحیه،الانم برو تو ماشین همه لباسات خیس شدند
سمانه دستانش را محکم در دست گرفت و گفت:
ــ نه نه من نمیرم
ــ سمانه خانمی اتفاقی نمیفته من فقط به امیرعلی گزارش بدم بعد میریم خونه
او را به سمت ماشین برد و بعد از اینکه سمانه سوار شد لبخندی به نگاه نگرانش زد و به سمت امیرعلی رفت.
ــ شرمنده داداش دیر اومدیم بارون ترافیکچ سنگین کرده بود الانم از فرعیا اومدیم که رسیدیم
ــ اشکال نداره،فقط من باید برم خونه تنها نیستم،گزارشو برات میفرستم،پروندشونو اماده کردی بفرست برای سرگرد حمیدی،یه چک هم بکن چرا این محله گشت نداره
ــ باشه داداش خیالت راحت برو
ــ خداحافظ
ــ بسلامت
امیرعلی به کمیل که سریع به سمت ماشین رفت نگاهی انداخت،می دانست کمیل نگران حضور همسرش هست،خوشحال بود از این وصلت چون می دید که کمیل این مدت سرحال تر شده بود ،و بعضی وقت ها مشغول صحبت با تلفن بود و هر از گاهی بلند میخندید،خوشحال بود کسی وارد زندگی کمیل شده است که کمی این مسئول مغرور و با جذبه را خوشحال کند.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram