eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
750 ویدیو
39 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
نماز رو معراج می دونست همیشه می گفت : کلید حل همه مشکلاتتون نمازه 😊👌 قبل از اینکه برجسم نیروهافرماندهی کنه بر دلهاشون فرماندهی میکرد. صدای انفجار از دور و نزدیک میومد با خودم گفتم : کاش نماز زودتر تموم بشه ... اگه یه خمپاره بیاد اینجا !!!؟ 😱 که با کمال تعجب دیدم مصطفی طبق معمول آروم و مطمئن به همه عطر میزنه محاسنش رو شونه میزنه و پیشونی بندشو باز میکنه و توی جیبش میزاره. سجاده ی کوچیکشم پهن کرد و رو به قبله ایستاد. یکم مکث کرد و برگشت طرفمون و گفت : اگه این آخرین نمازمون باشه ، چه عشقی می کنیم ... 😍✌️ چشماش پراز اشک شد و برگشت به سمت قبله دستشو گذاشت روی سینش و گفت : ( السلام علیک یا مولاتی یا فاطمه الزهرا ) و بعد نمازشو شروع کرد. همون جا بود که فهمیدم من کجامو مصطفی کجاست .... 😞✋ -------------------- @masjed_gram
سال های جنگ بود، با هم صحبت می کردیم مصطفی خیلی ناراحت و عصبانی بود😤 از بر خورد اشتباه برخی از فرماندهان گله داشت😒 چون می دونست امر به معروف وظیفه همه است لذا می رفت و به اونها تذکر می داد ☝️ ناراحتی مصطفی بیشتر از مسئولانی بود که بی دقت و بی مسئولیت بودند اونهایی که به بیت المال و حق الناس توجه نداشتند😐 از برخورد برخی مسئولان مملکتی نیز ناراحت بود. اونها که وقتی برای بازدید به جبهه میومدند و توقع داشتند براشون گوسفند قربونی بشه و ...🍛😏 یه بار به مصطفی گفتم : دیروز توی پادگان 15 خرداد بودم. آیت الله خامنه ای اومده بودند بازدید.😍اون هم با لباس نظامی و بدون تشریفات. جلو رفتم و دست دادم. به آقا گفتم : نماز خوندید؟ گفتند : بله گفتم : ما داریم می ریم برای ناهار ، ایشون هم تشریف آوردند👌 صف غذا طولانی بود.😶اما مسئولان پادگان سفره ی جداگونه و مفصلی برای ایشون آماده کرده بودند😐 اما ایشون یک بشقاب برداشتند و اومدند ته صف پشت سر من!😳 هر چی به ایشون اصرار کردند بی فایده بود. مثل بقیه مدت طولانی در صف بودند. بعد هم کنار ما غذا خوردند✋ این رو که گفتم خیلی خوشش اومد. ✌️ آب سردی شد روی آتیش عصبانیتش 🔥 🕊 @masjed_gram 🌹🕊
مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری بودم ، میخواستم به جبهه برگرددم ، پولی نداشتم و هیچ آشنایی نیز در تهران نداشتم که از او قرض بگیرم. عصر جمعه متوسل به امام عصر (عج) شدم و گفتم ، آقا جان ، در این شهر جز شما آشنایی ندارم. جمعیتی همان لحظات برای دیدار با مجروحین وارد بیمارستان شد. سیدی نورانی از میان جمع به سمت من آمد و یک کتابچه دعا به من داد ، ایشان به من گفت: این شما را تا جبهه می رساند !! وقتی این سید رفت کتابچه را باز کردم ، چند اسکناس نو داخل آن بود. به سمت جمعیت دویدم ، هیچکس از سید روحانی داخل جمعیت خبر نداشت! آن شب راهی اهواز شدم ، پول کرایه و شام و... دادم ، وقتی به جبهه رسیدم آن پول تمام شد... 🕊|🌹 @masjed_gram
صبح اول وقت راه افتادیم . مصطفی ، عمامه به سر ، اما با بند حمایل و یڪ نوار فشنگ تیر بار دور ڪمر ، قوت قلب همه بود .💪 پیش مرگ‌های ڪرد ڪه در ڪنار ما با دشمن می‌جنگیدند ، چپ‌چپ به مصطفی نگاه می‌ڪردند ! باور نمی‌ڪردند او اهل رزم و درگیری باشد .😒 درگیری تا عصر ادامه داشت . وقت برگشتن ، پیش مرگ‌ها تحت تأثیر شجاعت مصطفی ، ول ڪن او نبودند .😍 یڪی از آنها بلند ، طوری ڪه همه بشنوند گفت : اینو می‌گن آخوند ! اینو می‌گن آخوند ! مصطفی می‌خندید ... دستی ڪشید به سبیل‌های تا بناگوش آن ڪاڪ مسلح و گفت : اینو میگن سیبیل اینو می‌گن سیبیل☺️ 🕊|🌹 @masjed_gram
🌸مراسم عروسی ام بود. همه شاد و خندان بودند. مصطفی نیم نگاهی به من کرد و متوجه غصه ام شد. مرا برد بیرون از مجلس و مشکل را جویا شد. 🌸گفتم: چهار صد نفر مهمان آمده، در حالی که برای دویست وپنجاه نفر تدارک دیدیم. گفت: این که مشکلی ندارد. باهم رفتیم به خرابه ای که محل طبخ غذا بود. به آشپزها گفت: چند دقیقه بروید داخل کوچه. مصطفی رفت سر دیگ و دعایی را زیر لب خواند و به غذاها دمید. خندان برگشت به طرف من و گفت درست شد! 🌸آخر شب چهل نفر هم از حوزه علمیه قم آمدند برای دیدن مصطفی. همه شام خورند تازه یک دیس هم اضافه آمد! 🕊|🌹 @masjed_gram