مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💢تازه #نامزد کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام #عید بود. خیلیها منتظرند که ایام عید فرا برسد تا از قوم و خویشها دیدن کنند. تعطیلات نوروز برای خیلیها مهم است. اما عباس باید این #لذت را زیر پا میگذاشت.
💢آتش درونش هر لحظه #شعلهورتر میشد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم: «گذرنامه چی میشه؟» گفت: «همهچی هماهنگه»
💢یکبار با آن #شور و حالش زنگ زد و گفت:«حسین! گذرنامهها رو #هماهنگ کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم، شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از #خدامونه!»
💢ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق میافتاد. خیلی از #شهدا را به ایران آورده بودند و از بچههای ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ #دل_کندن_از_دنیا بود. و عباس از دنیا دل کنده بود.
#شهید_دهه_هفتادی
#شهید_مدافع_حرم_عباس_دانشگر
#راوی_همرزم_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#تلنگر
😇😇 شهید نشوی میمیری
☺️👇 با هم ببینیم :
🌴سوره احزاب آیه 23🌴
🕋 مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
📣 از مومنان، مردمانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند، بعضی بر سر پيمان خويش به #شهادت رسیدند
📛 و بعضی چشم به راهند و هرگز پيمان خود را تغییر نداده اند.
🌐💠⚜⚜💠🌐
#شهيد_نشوی_ميميری!
ميدانی حکايت من چيست؟
حکايت من آن گمشده ای است که می دود در بيابان دنيـــا مى گردد دنبال نشانی از #شهادت ....
🍁ميدانی #دردم را؟
🍁ميفهمی اشکم را؟
🍁ميبينی قلبمـرا؟
🍁من اينم😭
ميدانی که #شهيد_نشوی آخرش ميميری ... تمـــــام يک کاغذ، پايان من و توست که رويش با خط تايپی می نويسند #فوت_شد!
ميداني؟
❌سخت است
❌درد است
❌بغض است
آخر اين قصه اين طور تمام شود
بگويند: #مُــــرد
خيلى سنگين است، مُرد...مُرد؟ مرد و #تمام_شد؟
يعنى آخر نشد، #شهادت قسمتش
يعني ديدار ..
✓ابراهيم هادی
✓حاج همت
✓حاج مهدی
✓محمدرضا دهقان
✓محمود رضا بيضايی را به گور ببرد
اصلا انصاف نيست ها
ما مدعيان صف اول بوديم از آخر مجلس #شهدا را چيدند🌷
بيا برويم، آخر صف شايد به ما #بی_لياقت ها هم رسيد دلشکسته ها مرگ را نمی پذيرند #طاقت ندارند بگويند، آخر اين قصه #بامرگ ختم يافت .
🙏خداوندا ...
به حرمت شهدايت آخر قصه ی ما را #شهادت قرار بده .
قرارگـــاهفرهــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلــــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#ریحانه
🌹تو نمک پروردهی شهدایی ...
🔺تصویر بالا رو ببین؛
تصویر جوونیه که جونشو فدای #امنیت و #آرامش ما کرد ...
☝️اگه اون و همرزماش نمیرفتن #جبهه و با #دشمن نمیجنگیدن، میدونی چی میشد؟؟
👈الان شهرای ایران پر از مشروبفروشی و آدمای #مست و غیرقابل کنترلی بود که #امنیت تو رو سلب میکردن و وجودشون باعث میشد جرأت نکنی تنهایی از خونت بری بیرون😰
📌چون هر آن ممکن بود یه آدم مست از راه برسه و به زندگیت پایان بده⚡️
✅پس مواظب حجابت باش... اجازه نده خون #شهدا پایمال بشه .
#عفاف
#حیا
#حجاب
#شهید_امیر_حاج_امینی
#پویش_حجاب_فاطمے
#حجاب_تاج_بندگی
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰محمدحسین خیلی #حسرت دوران دفاع مقدس را میخورد. با غبطه🙁 میگفت: ای کاش من هم در #آن_زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید😔
🔰یکی از برنامههای همیشگیاش زیارت #کهفالشهدا و قطعه شهدای گمنام🌷 بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر⚰ دوستان شهید #مدافع حرمش شهیدان کریمیان🌷 و امیر سیاوشی🌷 را آوردند و در #چیذر به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت.
🔰ارتباط خاصی با #شهدا داشت و همیشه کلام شهدا را نصبالعین خودش قرار میداد👌 محمد #عاشق_شهادت بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد💪 که به #سوریه برود.
🔰یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: #مامان اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت میکنید؟ نظرتان چیست⁉️ گفتم: یک عمر است که به #اباعبدالله (ع) میگویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی من به فدایت❤️، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو❓ همان #خدایی که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است😊 همه عالم محضر خداست.
🔰گفت: وقتی #تو راضی هستی یعنی همه راضیاند. عاشقانه💖 تلاش کرد برای رفتن، اعزامها خیلی راحت نبود. یک روز #جمعه-صبح برای خواندن نماز📿 صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر #محمدحسین ساکش را بسته و میخواهد برود🚌
🔰رفتم و گفتم: میروی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس📸 با هم بیندازیم. عکسها را که انداختیم، #بوسیدمش و راهیاش کردم. وقتی رفت گفتم با #شهادت برمیگردد اما مصلحت خدا بر این بود که #سالم برگردد.
🔰وقتی از #سوریه آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و #اسلام بیشتر شده بود✅ میگفت: مامان نمیدانید چه خبر است؟ خدا نکند آن #ناامنی که در سوریه ایجاد شده در ایران🇮🇷 پیاده شود. میگفت: تا زندهایم #محال است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند👊
#شهید_محمدحسین_حدادیان
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰اولین برنامه ی #فرهنگی که بعد از فرمانده شدنش توی مسجد گرفت، نمایشگاه #دفاع_مقدس بود.
🔰یه روز بهم گفت: میخوام تو حیاط، نمایشگاه درست کنم.
منم گفتم باشه ولی فکرنکنم بشه. آخه فضا جوری بود که نمی شد کار کنیم.
گفت: "کار شهدا رو زمین نمیمونه"😊
🔰فردای اون روز شروع کردیم به کار.
اولش هیچ کس #باور نمی کرد تو فضای حیاط مسجد بشه اینقدر قشنگ کار کرد. ولی بعدش همه #متعجب بودن.
🔰یادمه یکی از فرماندهان سپاه اومد برای سر زدن.
واقعا لذت برد از این همه پشت کار و گفت واقعا #زحمت کشیدین و کارتون قابل تحسینه
🔰یه کار #قشنگی که انجام داد این بود که تو نمایشگاه دفاع مقدس یه جایی که خیلی دید داشت، عکس #شهدای_مدافع_حرم که رفیقاش بودن رو زده بود.
#شهید_بیضایی
#شهید_خلیلی
🔰از جیب خودش تمام خرج نمایشگاه رو داد. بدون اینکه به کسی بگه ...🌹
🔰زمان بازدید از نمایشگاه که شد با عجله اومد تو حیاط گفت بریم.
گفتم علی کجا؟
گفت: بریم به #خانواده_شهدا سر بزنیم.
🔰با چند نفر از ریش سفیدای محل به تک تک خانواده شهدا سر زد. خانواده هاشون خیلی #خوشحال شده بودن
🔰یاد اون موقع ها میفتم میگم واقعا علی برا #شهدا از جون گذاشت
که اسمونی شد ❤️
#شهید_مدافع_حرم_علی_امرایی
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰کارش این بود که دست بچه ها رو تو دست #شهدا می ذاشت سال 93 در #شلمچه بود دیدم که با پای برهنه👣 زیر تیغ آفتاب☀️ با چه عشقی از زائرین پذیرایی می کرد.
🔰گفتم : #سید چرا این همه به خودت سختی می دی؟ برو زیر #سایه وایسا،می خندید😄 خنده هایی از ته دلـ❤️
🔰 تمام 15 روز #شلمچه پا برهنه بودکف پاهاش تاول♨️ زده بود #صورتش سیاه سیاه شده بود
🔰سید تو همه مناطق پا برهنه می
رفت جالب بود حتی در #پادگان هم پابرهنه بود؛می گفت : ممکنه زیر پامون #پیکرشهیدی🌷 باشه ناخواسته توهین بشه ...❌
🔰هرسال عید می رفت راهیان نور💫 ،می گفتم : #سید اونجا چه خبره ؟چی کار می کنی ؟ بابا بچسب به خانواده، دید و بازدید و ... چقدرمی ری تو اون بیابون ها😕 ...
🔰لبخندی زد😄 و گفت : #مرتضی تو هنوز نمی دونی، همه زندگی من اونجاست ، #بهشت من اونجاست😍
🔰 در ثبت نام راهیان نور خیلی تلاش می کرد بار #اولی_ها رو ببره، خیلی هم هواشون رو داشت می گفت : حتما بشینید پای صحبتهای راوی🎤.
🔰بعد از #راهیان_نور هم باز بچه ها رو زیر نظر داشت👀 می دید با کی رفیق هستند کجا می رند⁉️دوست داشت #نتیجه کارش رو ببینه که بچه ها از دست نزند🚫
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
#راوی_دوست_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠 آرامش شهدا
🌾فرمانده ها شلوغ می کردن سر به سر #حاج_حسین میذاشتن باز ساکت بود؛ کاظمی گفت: حاجی! حالا همین جا صبحونمونو🌯 می خوریم، یه ساعتی⏰ می خوابیم، بعد هم هرکسی #کارخودش
🌾گفت؛ من #بایدبرم خط با بچه های مهندسی قرار گذاشتم, زاهدی بلند شد رفت بیرون سوار ماشین #حاج_حسین شد🚙، بعد فرو کردش توی گِل. چهار چرخ ماشین توی گل بود.
🌾گفت؛ حالا اگه میتونی برو! #لبخندش از روی
صورتش پاک شد. بدون اینکه حرفی بزنه، رفت سوار شد🚙. دنده عقب➡️ گرفت. ماشین از توی گل درآمد رفت. فقط #نگاهش میکردیم
⭕️وقتی #دلمون_و_ذهنمون همه اش برای #خدا باشه آرامش داریم؛ شبیه #شهدا🌷 رفتار کنیم
#شهید_حسین_خرازی
🕊|🌹 @masjed_gram
نفس میڪشم ؛
اینجا پنج شنبههـا
و ذخیره اش میکنم
برایِ تمـام روزهـای هفته..!
ڪه بی یاد شهدا نباشد نفسهایم..؛
[ شادی روح #شهدا صلوات ]
🕊 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطره #امر_به_معروف 🌸👇🏻🌸👇🏻🌸👇🏻
#ریحانه
🔷رفته بودم تپه نورالشهدای غرب تهران که دوتا #شهید_گمنام بالاش دفن هستن بلکه یه حال و هوایی تازه کنم🍃
🔸تو سربالایی، وقتی که پدال گاز رو تا آخر فشار میدادم یه لحظه چشمم افتاد به یه خانوم #بدحجاب با موهای بلوند بلند که از زیر شالِ شُلش ریخته بود بیرون و لبه پلههای مقبره شهدا نشسته بود. یه مرد خوش هیکل هم کنارش بود و یه دختر کوچولوی ۵-۶ ساله هم پهلوش ورجه وورجه میکرد...
《وای خدایا... اینجام ولم نمیکنی؟؟ بابا من نمیتونم امر به معروف کنم!! به چه زبونی بگم؟؟؟》😥
ماشینو بردم آخر محوطه پارک کردم
کسی نبود ... خلوت بود
سوئیچو درآوردم گذاشتم کنار و بیاختیار به روبرو خیره شدم...☹️
《خدایا چیکار کنم از دستت که اگه گیر بدی ول نمیکنی...》😩
یه نگاه انداختم بهشون ...
💭《اگه بخوان مثل پارسال کنار مقبره شهدای کوهسار #کشف_حجاب کنن و عکس بگیرن چی؟!》😰
اضطرابم بیشتر شد⚡️
بدترین چیزی بود که میتونست یادم بیاد!
《حالا اگرم قصدشون همین باشه، من چیکار میتونم بکنم؟؟》😟
دوباره سرمو چرخوندم طرفشون.
دیدم مرده دست انداخته دور گردن زنه و ...
نگاهمو جمع کردم و سرمو گذاشتم رو فرمون:
-《ببین پسر... اگه خدا تو رو توی این موقعیت قرار داده پس حتما تواناییش رو توی وجودت دیده💯 پس نباید بترسی، نبایدم طفره بری》
-《خب تو میگی چی کار کنم؟؟》
- 《برو تذکر لسانی بده... یا نه، زود برو از کانال دانشگاه حجاب #وصیت_شهدا ها رو دانلود کن بده زنه بخونه》👌
نگاهشون کردم دیدم دارن بلند میشن برن.
فوری از تو کانال دانشگاه حجاب شروع کردم #وصیت_شهدا رو سرچ کردم و اونایی که تناسب با حال و زمان داشت ذخیره کردم.
دوباره نگاه کردم... دیدم مرده داره قبر #شهدا رو به زنه نشون میده و زنه با دستی که زیر چونهاش گرفته به سنگ قبرا خیره شده.
به شهدا گفتم:
-《تو رو خدا کمکم کنید》🙏
شیش هفتا عکسنوشته خوباشو دانلود کردم✅
پیاده شدم و با عجله رفتم سمتشون ...
تا بهشون برسم سوار ماشین شده بودن و داشتن روشن میکردن دور بزنن برن ...🚙
ولی با اشاره خواستم صبر کنن✋
وایساد
رفتم سمت مرده باهاش سلام و علیکی کردم و دست دادم.
بهش گفتم:《میشه این چندتا عکس رو بدید خانوم ببینن؟!》
با یه چهره تقریبا مرددی گفت: "عیبی نداره" و گوشی رو ازم گرفت.
گوشی رو گرفت سمت خانومه و خودشم خوند و زد عکس بعدی ...
💢هنوز دو سه ثانیه نشده بود که گفت:
"آقا دست شما درد نکنه! خودم امر به معروفشون کردم... در حال اصلاح شدن هستن انشالله"
و تشکر کرد و گوشی رو پس داد.
ناچار گوشی رو گرفتم و خداحافظی کردیم.
💠 وقتی رفتن، رفتم سر قبر شهدا و گفتم:
《 ممنون که تو اولین تجربم بهم کمک کردید. ممنون که قبل از من نیروی کمکی فرستاده بودید و کارم رو ساده کردید...》😊
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعــــلــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
🔸شهید مهدی زین الدین :
🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد میکنند.
🕊 @masjed_gram
🌸🍃زندگی به سبک شهدا..!!🌸🍃
#خاطرات_شهدا
#هدیه_امام_خمینی
❣سفره عقد مان با همه سفره ها فرق داشت!
به جای آینه شمعدان، #تفسیر_المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم!😊
برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد،
می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد.
برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بارش کنیم!
می گفت:
((حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم، چگونه #شب_عروسی ام
چنین غذای #گران قیمتی بدهم؟!)).
برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم. وقتی برنج ها را می دادیم، فتح الله می گفت:
این هدیه امام خمینی(ره) است👌...
(راوی: همسرشهید فتح الله ژیان پناه)
#شهدا
#زندگی_ساده
#زندگی_به_سبک_اسلامی
#از_شهدا_الگو_بگیریم
@masjed_gram