eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
6.8هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_394 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ هرگز فکر نمی‌کردم امیرحیدر سر عهدش با من مونده باشه عهدی که فقط یادآور وجود من بود و فقط من رو یادش می آورد من و خوابی که دیده بودم به واسطه اون منو انتخاب کرده بود وقتی دوباره بهم گفت اسمو نشکن و بگو هدیه زهرا به قدری حالم خوب شد که از ذوق اشک توی چشمام جمع شد و برگشتم سمتش و پر احساس پرسیدم _ سر عهدن با من موندی؟ سری تکون داد و با لبخند چشماشو دوخت به جلو مشغول رانندگی شد همانطور که پشت سر هم و تند تند دستای تپل زهرا خانم رو میبوسیدم با گله گذاری گفتم _امیرحیدر؟ بدون اینکه چشم از جلو بگیره جواب داد _جان دل؟ هر ان احساس میکردم قرار قلبم از سینه بیرون بیاد و بکوبه به شیشه جلوی ماشین _امیرحیدر یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ از گوشه چشم نگاهم کرد و گفت _سعی میکنم ناراحت نشم با خنده انگشتهای زهرا رو بوسیدم _چرا به خانم حبیبی پرستار زهرا خانم نگفتی اسمتو نشکونه؟ لبخند زیبایی زد و بعد از چند ثانیه سکوت گفت _من فقط به آدمهای مهم زندگیم این تذکر رو میدم کسایی که دائم باهاشون در ارتباطم کسایی که صدا زدن اسمم از دهانشون حالم رو عوض میکنه نه خانم نامحرمی که هرچی کمتر باهاش حرف بزنم به نفعمه دنده رو جا به جا کرد و برگشت به سمتم _به تو میگم اسمو نشکون که برام مهمی بانو تغییر رفتار ناگهانی امیرحیدر به حدی زیاد بود که حتی قبل از این ماجرا هم انقدر خوب باهام برخورد نکرده بود که حالا بخوام براحتی ازش قبول کنم این حجم از مهربانی رو قبل از اینکه بخوام حرفی بزنم گفت _میریم خونه ی پدرم با وحشت برگشتم سمتش _نه امیرحیدر من دیگه طاقت ندارم سرشو تکون داد و گفت _حتما باید بریم و باهاشون رو به رو بشی مخالفت کردم _حیدر جان پیچید تو خیابون خونه ی اقای ایزدی _امکان نداره هرچی دیرتر بشه مخالفتت بیشتر میشه بیشتر از این مخالفت رو جایز ندونستم و سکوت کردم لبهامو گذاشتم روی موهای زهرا خانم و ریز ریز بوسیدم جلوی در خونه ی اقای ایزدی که رسیدیم استرسم بیشتر و بیشتر شد بازهم حیدر پیاده شد و زهرا رو از آغوشم گرفت و زنگ خونه رو زد صدای خانم ایزدی رو تشخیص دادم که گفت _بیا داخل عزیز مادر رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜