eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
6.8هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_404 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ هدیه زهرا که با شنیدن بوی پدرش ساکت و آروم شده بود انگار موقع ترس تنها امیدش به امیر حیدر بود و دستهای حمایتگرش که جیغ و فریاد میکرد برای آغوش پدرش منم صورتم چسبیده بود به لباس امیرحیدر و نمیتونستم چیزی ببینم ولی دلم آروم گرفته بود ریتم منظم تپش قلب امیرحیدر تونسته بود اون همه خشم و عصبانیت رو در من فرو کش کنه آروم آروم دستمو تکون دادم و گذاشتم روی کمر هدیه زهرا و سعی کردم نفس کشیدنم رو جوری تنظیم کنم که دم و بازدمم هماهنگ بشه با امیرحیدر _وقتی میگم تو تک تک لحظه هات کنارت بودم یعنی تو تک تک لحظه هات داشتم جون میکندم که نکنه خار به پات و اشک غریبی بیاد از چشمت قفسه ی سینه اش تند تند تکون میخورد مثل کسی بود که دوباره تو موقعیت و شرایط حساس قبلی قرار گرفته باشه _وقتی میگم همه چیو خودم طراحی کردم یعنی اینکه اولین کاری که ترتیب دادم سلامت و محافظت از تو بوده تو برای من بار ارزش تر از رسیدن به غیاث و اهالی اون گند خونه بوده دستمو گذاشتم روی پاش ازش جدا شدم مستقیم نگاه کردم به چشمهاش _امیرحیدر در توان من نبود دوری از بچم.. در توان من نبود دلتنگی برای بچم.. امیرحیدر من پیر شدم سر شیر ندادن به بچم.. من پیر شدم سر فکر کردن به آبروم روزهایی که با خودم فکرمیکردم ممکنه این آدما چی بگن پشت سرم و پوزخندهاشونو امیرحیدر باید تحمل کنه تا سرحد خودکشی میرفتم و برمیگشتم وقتی با خودم فکر میکردم ممکنه آدما چجوری قضاوتم کنن و با خودشون بگن زن شوهردار بدون اطلاع از شوهرش فرار کرد و رفت به نا کجا آباد در پی کار نامعلوم، حالم بد میشد و بارها میمردم و زنده میشدم امیرحیدر چشم دوخته بود به دیوار پشت سرم و سر زهرا رو به سینش فشار میداد جوری که احساس میکردم ممکنه سرش بترکه بچم آروم و زیر لب با حرص و دندان ساییدن گفت _نکنه فکر کنی بی غیرت بودم و تن دادم به اون حرفها من اگه گوش بستم و چشم بستم و لبهامو بزور کش دادم تا بخنده به هر آنچه از قضاوت مردم میخوره به قلبم، فقط برای این بود که اگر روزی من نبودم کنار تو و زهرا، از ترس سایه ی شوم غیاث، قالب تهی نکنی و بگی حیدر بی معرفت بود تنهام گذاشت تند و تیز نگاهش کردم _تو مارو تنها نمیذاری روی سر زهرا رو بوسید و گفت _تنها نمیمونید وقتی زندگی من بیمه شده با نام حضرت زهرا دلم ترسید دستشو قاپیدم _تو مارو تنها نمیذاری؟ سرمو کشوند سمت خودش و روی سرمو بوسید و گفت _تنها نمیمونید وقتی حضرت زهرا رو تو تک تک لحظه های زندگیم احساس کردم تنها نمیمونی جان حیدر همونطور که سرم پایین بود ناله وار گفتم _امیرحیدر مارال و مامانم رو چجوری نجات بدم چرا اونارو تنها گذاشتی دوباره سرمو چسبوند به خودش و با آه گفت _نبودم من شیراز نبودم تا به خودم بجنبم این اتفاقها افتاده بود ولی بهت قول میدم تا دل مارال خانم رو به دست نیارم و صورتشو بهش برنگردونم، هرگز شیراز رو ترک نمیکنم آروم پرسیدم _امیدی هست؟ آرومتر جواب داد _تا خدا هست و خدایی میکنه همیشه امید هست رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜