ماهورآ ..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_411 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_412
#ماهورآ
#نویسنده_سیین_باقری
❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌
فاطمه گوشی رو قطع کرد اومد کنارم نشست
زهرا به بغل سقوط کرده بودم روی زمین و به یک نقطه خیره شده بودم
فاطمه رسید کنارم زهرا رو از آغوشم کشید
بدو دستپاچگی و سردر گمی گفت
_بابا یه اخلاقی داره که امیرحیدر بهش میگه ضربتی
برگشتم نگاهش کردم نام امیرحیدر هم یادآور خوبی ها بود که لبخند فاطمه رو زیبا تر کرده بود
_ضربتی یعنی یه حرفایی رو لقمه میکنه میذاره کف دست آدم
برگشت تو چشمام زل زد و گفت
_وقتی بابا میگه به خیر گذشته یعنی ختم به خیر شده و بعد از یه حادثه ی بزرگ، جگر گوشه اش سالمه و بقول خودش آب دیده تر شده برای یاری امام زمان
زهرا رو بیشتر به خودش فشار داد و گفت
_وقتی میگه جان پدر یعنی تو دیگه دلخوری نکن که غم امیرحیدر برام پررنگ تر بشه
بازوم رو گرفت و گفت
_ماهورا وقتی بابا میگه بخیر گذشته جان پدر یعنی الان امیرحیدر حالش خوبه فقط کمی ناز میاد برای دنیا
ناز میاد برای دنیا؟ حق هم داره ناز بیاد وجود امیرحیدر برای طیب و طاهر شدن اکسیژن هوا نیاز بود
فاطمه بچه به بغل بلند شد و گفت
_میرم نماز بخونم ماهورا دو رکعت نماز به نیت اسداللهِ بابا منصور
از خم راهروی اتاقشو رد شد و گفت
_میرم نماز بخونم برای سلامتی ستون خونمون
حرفهای فاطمه هم آرومم کرده بودم هم ولع دلم رو برای دیدن امیرحیدر بیشتر کرده بود
امیرحیدر ستون خونه ی آقا منصور بود و جان پدرش و عزیزدردونه ی دنیا
امیرحیدر دل گرمی من بود و آغوش باز حمایتر برای هدیه زهرا
امیرحیدر، امیر حیدر بود و با گذشت زمان بیشتر میشناختمش و بیشتر میترسیدم از اینکه روزی از دستش بدم
آهی کشیدم و دوباره گوشیم رو برداشتم دلم میگفت امیرحیدر خبری داده از خودش
روی صفحه ی گوشی نوار کوچکی از قسمت پیامها اومده بود که نوشته بود
«موندنی شدم برای تو و زهرای بابا، دنیا منو با شما خواسته ظاهرا، سالمم خانم»
فرستنده نوشته شده بود «در آرزوی شهادت»
اشک از چشمام میریخت و زیر لب قربون صدقه ی لحن بیانش میرفتم
رفتن به پارت اول👇
https://eitaa.com/MaHouraA/5
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜