eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
6.8هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_485 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ وقتی حیدر خاموش باشه تنها امیدم آقا محمد همسر فاطمه ست بین شماره ها گشتم و شمارش را پیدا کردم تماس رو برقرار کردم با اولین بوق جواب داد خوش به حال فاطمه که هیچ وقت نگران همسرش نمی‌شد همسری که همیشه در دسترس بود و با اولین بوق گوشی جواب می‌داد لعنت بر شیطون کردم و گفتم _ سلام آقا محمد از امیر حیدر خبری دارید؟ مثل همیشه بلند خندید و گفت _چی شده آبجی دوباره این داداش ما برای شما دردسر ایجاد کرده برم بگیرم خفتش کنم؟ اصلاً حوصله شوخی های محمد رو نداشتم بدون حوصله جواب دادم _آقا محمد کارم واجبه از حیدر خبری دارید؟ خودش رو جمع و جور کرد و جواب داد _بله رفتن پشتیبانی آه از نهادم بلند شد پشتیبانی رفتن حیدر یعنی رفتن ساپورت کنن نیروهای انتظامی رو یعنی اتفاق تازه ای افتاده بدون حرف اضافه ای تماس رو قطع کردم و چندبار پشت سر هم یک مسیر کوتاه رو رفتم و اومدم دوباره شماره خانم ذاکر رو گرفتم این بار جواب داد _جانم خانم ایزدی الهی شکر _خانم ذاکر مارال با کی مرخص شد چرا منتظر من نموندین؟ مکث کرد و بعد با شک گفت _نمیدونم به این دقت نکرده بودم که باید صبر کنم شما بیاین راستش مارال خانم خودشون اصرار کردن که با اون آقا برن حالا مگه چی شده نمیومدن خونه؟ نخواستم جواب صحبت هاش رو بدم دوست نداشتم که خواهرم آدم بدی جلب کنه توی چشمای غریبه ای که چند رو بود ما رو می شناخت و اون از زندگی پیچیده ما باخبر نبود سوالش رو جواب ندادم گفتم _ متوجه نشدین اسم اون آقا چیه؟ چند ثانیه فکر کرد و گفت _نمی دونم والا اسم عجیبی داشت فقط میدونم یه کمی شبیه داداشتون بود که اون شب باهاتون اومده بود موقع عمل مارال خانم بالا سرشون بود دیگه تمام ماجرا را متوجه شده بودم وقتی آرش نبود حتماً مردی که شبیه آرش میتونست باشه آرمان بود ولی اینکه چرا آرمان اومده بود دنبالم مآرال و مارال هم باهاش رفته بود برای من جای سوال داشت چه جوری تونسته بود دوباره به آرمان اعتماد کنه اصلا چرا به اون اعتماد کرده بود مگه همو میشناختن؟ کاری نمی تونستم بکنم باید برمیگشتم خونه تا دوباره ازشون خبری بشه ناامید از پیدا کردن مارال از بیمارستان آمدم بیرون و تاکسی گرفتم رفتم خونه رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜