ماهورآ ..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_486 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_487
#ماهورآ
#نویسنده_سیین_باقری
❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌
مامان و مادر آرش که منتظر برگشتن مارال بودن با دیدن تنهایی من جا خوردن مامان شروع کرد به اعتراض کردن با صداهایی که نمی دونستم منظورش چیه به قدری عصبانی بودم و حالم بد بود که نمیدونستم چیکار کنم رو کردم به مادر آرش و گفتم
_شما شماره جدیدی از آرمان ندارین؟ پرستاربخش بهم گفت کسی که اومده دنبال مارال شبیه آرش بوده و تنها تفاوت آرش و آرمان اینه که آرش چشم ابرو مشکی داره آرمان یکمی بوره مگه نه؟ تنها کسی که ممکنه شبیه آرش باشه آرمانه درسته؟
مادر آرش سرشو انداخت پایین و گفت
_ حدس میزدم آرمان زودتر از تو برسه بیمارستان
با تعجب نگاهش کردم و گفتم
_ منظورتون چیه یعنی شما خبر داشتن؟
تندی سرشو تکون داد و گفت
_ نه باور کنید نه ولی وقتی متوجه شدم که آرمان از مخفیگاه ای که بهش دادن اومده بیرون یقین پیدا کردم که به هوای مارال اومده بیرون یقین پیدا کردم که میره دنبالش و یقین پیدا کردم که مارال هم همراهیش میکنه
من گیج شده بودم و متوجه نمی شدم همان طور که چادرم سرم بود دو طرف چادرم رو آوردم بالا و گفتم
_ چه خبر این جا که به من نمی گین چرا به من نمیگین که بین مارال و آرمان چه ارتباطی هست که مارال بهش اعتماد میکنه چرا با من در میون نمیزارین؟
مامان شروع کرد به تکون دادن سرش تند و پشت سر هم سرش رو تکون میداد و گاهی ذوق میکرد و گاهی اشک چشماش جمع میشد و دستاشو به همدیگه میکوبید انگار داره دست میزنه
_چی میگی مامان جون چی میگی چرا زبونت بسته است چرا زبون باز نمی کنی بگی تو این مصیبتی که داریم آرمان چه نقشی داره که مارال بهش اعتماد میکنه
مادر آرش قبل از اینکه مامان دوباره شروع کنه و دچار اون تشنجش بشه گفت
آرمان بعد از این که تو رو نجات میده و برمیگرده مستقیم میاد سراغ مارال برای عذرخواهی برای اینکه بهش بگه تقصیر توی این ماجرا نداشته برای جبران اشتباهش نمیدونم بینشون چی میگذره که آرمان از مارال خوشش میاد و بهش میگه تا تورو بدست نیارم دستنمیکشم نمیدونم بینشون چی میگذره که آرمان تمام توانش رو می ذاره برای به دست آوردن مارال
این که دیروز از مخفیگاهش اومده باشه بیرون برای من عجیب نیست کار دلش بوده و دلش خواسته خودش رو بنداز توی خطر برای دیدن چهره مارال به عنوان اولین نفر، آرمان خیلی قبل تر از این ها منتظر مارال بوده هر جا هستن جاش امنه ولی بودنش در کنار آرمان خطرناکه ممکنه کسایی که دنبال آرمان هستند به مارال صدمه بزنن کاش زودتر آقاحیدر در جریان قرار بگیره
با شنیدن این صحبتها دنیا روی سرم خراب شد آرمان از مارال خوشش اومده بود و حالا با خودش برده بود جایی که نمی دونستم کجاست و این یعنی فاجعه و مارال هم دوست داشته که با آرمان بره هر چند که مطمئن نبودم که از روی علاقه رفته باشه
مارال تا هفته پیش برای یک زنگ زدن امیر حسین چنان گریه کرد که انگار زن شوهر از دست داده
دوباره شماره امیر حیدر رو گرفتم خبری نشد این بار گوشی مادر آرش زنگ خورده فوراً دوید به سمتش روی اپن آشپزخونه پیداش کرد و بدون اینکه به ما بگه کیه گوشی رو جواب داد و با اولین صحبتش متوجه شدم آرمان پشت خطه بدون معطلی دویدم سمت اون زن و گوشی رو از دستش کشیدم فریاد زدم
_ خواهرم منو کجا بردی؟
آرمان که انگار در حال رانندگی بود جواب داد
_خواهرت جاش پیش من امن تر از هر کسی دیگه ایه
و گوشی رو قطع کرد ای وای خدای من این آدم خوش قلقی نبود که بشه خامش کرد و حرف زیر زبونش کشید
رفتن به پارت اول👇
https://eitaa.com/MaHouraA/5
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜