eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
6.8هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_496 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ با سلام حیدر کمی خشمم رو فرو بردم و چادرم رو مرتب کردم ولی همچنان با اخم نگاهم به آرمان بود حیدر دستشو گذاشت روی شونه ی آرمان و گفت _شما الان باید سرتو خم کنی جلوی خواهر بزرگترت آرمان دوستانه و برادرانه حیدر رو در آغوش کشید و گفت _مخلصم نور چشم یک لحظه احساس کردم قلبم ویرونه شد از تعبیر آرمان، به حیدر گفت نور چشم نگاهی به حیدر انداختم و در دل گفتم، نور چشم همه شدن لیاقتی میخواد که فقط برازنده ی تو هست جان دلم انگار از نگاهم فهمید دارم به چی فکر میکنم خجالت زده سرشو انداخت پایین و برای منحرف کردن ذهن من گفت _ماهورا خانم نمیخوای خواهرتو ببری به مادر نشون بدی؟ دستپاچه جواب دادم _چرا چرا دست مارال رو گرفتم و دنبال خودم کشوندم _بریم خواهری مامان منتظرته بخدا نمیدونی چقدر دلش شور تورو میزنه بریم خونه نترس چیزی نمیشه آرمان اومد وسط و شتابزده گفت _نه ببریدش کجا غیاث عین پلنگ زخمی دنبال منه میخوای بدبختم کنی همون یه بارم که این بلا رو سرش اوورد برام بسه برگشت سمت حیدر و گفت _چی میگی داداش مارال رو ببری کجا قرارمون این نبو ... حرفش تموم نشده بود که صدای آرش از پشت سر غافلگیرمون کرد _سلام داداش آرمان جاخورد از حضور آرش فورا رفت سمت مارال مچ دستشو گرفت و دنبال خودش کشوند همونطور که قصد دور شدن داشت رو به حیدر گفت _نکن با من اینکار رو غیاث میدونه چجوری رد گم کنه بذار کار درست رو انجام بدم خودم حیدر سرشو انداخت پایین و آرش جواب داد _بمون آرمان حل میشه بذار کار درستو آدم خودش انجام بده آرمان برو بابایی گفت و با مارال رفت که دور بشه آرش فریاد زد _بری جلوتر می‌گیرنت آرمان سر جاش ایستاد و رو به امیر حیدر گفت _ میدونستم این آرش آدم‌ فروشه ولی از شما انتظار دیگه ای داشتم فکر نمیکردم به این سادگی ... حرفشو ادامه نداد و با عصبانیت رو به آرش گفت _ولش کن حیدرو خاک تو سر تو که اسمتو گذاشتی برادر و اینجوری منو دست میندازی اسم خودتو گذاشتی مأمور امنیتی ولی هیچی بارت نیست نگاهی به هردوشون کرد و گفت _حواستون باشه که غیاث آدمی نیست که دم به این تله ها بده بعد از حرفش مارال رو هول داد به سمتم و گفت دست شما امانت، مارال امانتیه منه عین چشماتون مواظبش باشید و بعد هم همراه با آرش و دوستاش رفت رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜