ماهورآ ..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_496 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_497
#ماهورآ
#نویسنده_سیین_باقری
❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌
با سلام حیدر کمی خشمم رو فرو بردم و چادرم رو مرتب کردم ولی همچنان با اخم نگاهم به آرمان بود
حیدر دستشو گذاشت روی شونه ی آرمان و گفت
_شما الان باید سرتو خم کنی جلوی خواهر بزرگترت
آرمان دوستانه و برادرانه حیدر رو در آغوش کشید و گفت
_مخلصم نور چشم
یک لحظه احساس کردم قلبم ویرونه شد از تعبیر آرمان، به حیدر گفت نور چشم
نگاهی به حیدر انداختم و در دل گفتم، نور چشم همه شدن لیاقتی میخواد که فقط برازنده ی تو هست جان دلم
انگار از نگاهم فهمید دارم به چی فکر میکنم خجالت زده سرشو انداخت پایین و برای منحرف کردن ذهن من گفت
_ماهورا خانم نمیخوای خواهرتو ببری به مادر نشون بدی؟
دستپاچه جواب دادم
_چرا چرا
دست مارال رو گرفتم و دنبال خودم کشوندم
_بریم خواهری مامان منتظرته بخدا نمیدونی چقدر دلش شور تورو میزنه بریم خونه نترس چیزی نمیشه
آرمان اومد وسط و شتابزده گفت
_نه ببریدش کجا غیاث عین پلنگ زخمی دنبال منه میخوای بدبختم کنی همون یه بارم که این بلا رو سرش اوورد برام بسه
برگشت سمت حیدر و گفت
_چی میگی داداش مارال رو ببری کجا قرارمون این نبو ...
حرفش تموم نشده بود که صدای آرش از پشت سر غافلگیرمون کرد
_سلام داداش
آرمان جاخورد از حضور آرش فورا رفت سمت مارال مچ دستشو گرفت و دنبال خودش کشوند همونطور که قصد دور شدن داشت رو به حیدر گفت
_نکن با من اینکار رو غیاث میدونه چجوری رد گم کنه بذار کار درست رو انجام بدم خودم
حیدر سرشو انداخت پایین و آرش جواب داد
_بمون آرمان حل میشه بذار کار درستو آدم خودش انجام بده
آرمان برو بابایی گفت و با مارال رفت که دور بشه آرش فریاد زد
_بری جلوتر میگیرنت
آرمان سر جاش ایستاد و رو به امیر حیدر گفت
_ میدونستم این آرش آدم فروشه ولی از شما انتظار دیگه ای داشتم فکر نمیکردم به این سادگی ...
حرفشو ادامه نداد و با عصبانیت رو به آرش گفت
_ولش کن حیدرو خاک تو سر تو که اسمتو گذاشتی برادر و اینجوری منو دست میندازی اسم خودتو گذاشتی مأمور امنیتی ولی هیچی بارت نیست
نگاهی به هردوشون کرد و گفت
_حواستون باشه که غیاث آدمی نیست که دم به این تله ها بده
بعد از حرفش مارال رو هول داد به سمتم و گفت
دست شما امانت، مارال امانتیه منه عین چشماتون مواظبش باشید
و بعد هم همراه با آرش و دوستاش رفت
رفتن به پارت اول👇
https://eitaa.com/MaHouraA/5
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜