eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.3هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_500 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ روحیه ام باید از شرایط فعلی خانواده ام خوب میبود ولی فکر کردن به حیدری که چشماش می‌درخشید، شکسته ام میکرد تو ماشین نشسته بودیم که بریم دنبال هدیه زهرای بابا، حیدر غرق در خودش بود و مداحی زیبایی که تو فضای اتاقک ماشین پخش میشد اینجا خاکش، واسه ما یه دنیاست جای قدمهای، بی بی زهراست رو‌این خاکا، میذارم سر منم رزق شهادت میگیرم، آخر بی هوا برگشتم نیمرخ حیدر رو نگاه کردم، همه ی ابعاد زندگیش بوی رفتن میداد بی هوا یادم اومد به این برنامه های تلویزیونی و همسران شهدا که میگن: زندگی شهید، شهیدانه بود بی هوا بغضی که از خونه گیر کرده بود ته دلم اومد بالا و وا شد گرهش و آروم آروم از چشمم سر خورد دوست داشتم بودنِ امیر حیدر رو بو بکشم و ذخیره کنم برای هرروزم، بودن امیر حیدر رو ببلعم و ذخیره کنم برای روزهای لبخند زد و گفت _گریه هات تنمو میلرزونه منتظر یه حرف بودم که با صدا اشک بریزم با صدا اشک ریختم و گفتم _تو نباشی تنها میشم ابروهاشو داد بالا و حرف زدم _تو نباشی میشم یتیمِ این شهر و کاسه چه کنم میگیرم دستم اشکامو پس زدم و دماغمو کشیدم بالا _تو نباشی با زهرای بابا چیکار کنم؟ نرسیده به خونه ی پدرش زد بغل خیابون و برگشت سمتم و گفت _من هستم تا ته دنیا کنار تو و زهرا میدونستم دلخوش‌ کنیه پناه آخرم آقای ایزدی بود باید باهاشون حرف میزدم دلم ترسیده بود از مصمم بودن امیرحیدر از ماشین پیاده شدیم من دو قدم جلوتر راه افتادم و رفتم زنگ خونه رو زدم، جواب نداده دکمه رو زدن و در‌وا شد امیر حیدر درو گرفت و اشاره کرد برم داخل خونه خودش پشت سرم اومد و کنارم قرار گرفت نزدیک گوشم گفت _نرو پیش حاجی با تعجب برگشتم نگاهش کردم لبخند روی لبش بود و ایوون خونشون رو نگاه میکرد واقعا از کجا فهمید چی تو ذهن من میگذره این بشر صدای ذوق هدیه زهرا و خوش آمد خانم ایزدی، از حرفی که میخواستم به حیدر بزنم پشیمونم کرد حیدر زودتر از من رفت اول روی سر مادرشو بوسید و بعد زهرا رو بغل گرفت لحظه آخر قبل از رفتنم در آغوش خانم ایزدی دیدم که حیدر سرشو برده نزدیک گردن هدیه زهرا و داره بوش میکنه هربار کاری میکرد تا دلم بیشتر بلرزه رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜