eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.3هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_521 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ تقریبا یک سال گذشته بود حالا هدیه زهرا راه میرفت، میگفت مامان میگفت بابا درخواست غذا میکرد حالا دخترم یکساله شده بود بدون هیچ جشن تولدی بدون هیچ کیکی که بهش یاداوری کنه یکسال از زندگیش گذشته هیچی و هیچی هدیه زهرا اقا منصور رو که میدید می‌گفت بابا مازیار خان دایی بود و اقا محمد عموجونش که جونش به جونش بند بود نمیشد روزی بشه که اقا محمد و این بچه همدیگه رو در آغوش نکشن و آوا هردوشونو نبوسه یکسال بود که بست نشسته بودم تو خونه ی اقای ایزدی و صبح و شام بهش میگفتم خبر از حیدر برام بیار یکسال بود که اقای ایزدی خم راه میرفت و خانم ایزدی سیاه پوش حیدری بود که پیداش نمیشد اسمشو گذاشته بودن مفقودالاثر خانم ایزدی روی سرش برف اومده بود و قصد اب شدن نداشت اقای ایزدی روش نمیشد وگرنه در خواست عصا میکرد چی بود این اسدالله که اینجوری خم کرده بود پشت زندگی پدر و مادرش رو رفتم جلوی اینه نشستم و به خودم نگاه کردم یکسالی میشد ماهورا ساکت بود مگر در حد خوبم خوبی یکسالی میشد ماهورا رنگ آفتاب ندیده بود نشسته بود تو اتاق حیدر و منتظر بود از در بیاد تو نگاهم به خودم افتاد که هیچ اثری از خودم توش نبود دیگه ماهورا چشمای سبز رنگش نمیدرخشید ماهورا لبهای کشیدش نمیخندید و ماهورا، آخ امان از نگاه زنی که منتظر مونده به در برای دیدن شوهرش میخواستم موهامو شونه کنم دیدم زیادی بلند شده و دیگه توان ندارم برای شونه کشیدن بهشون یکسالی میشد آرایشگاه هم نرفته بودم قیچی رو برداشتم رفتم تو حیاط اقای ایزدی دست زهرا رو گرفته بود داشتن با هم درخت‌ها رو اب میدادن خانم ایزدی هم مثل همیشه نشسته بود لب حوض وسط حیاط و دست میبرد تو آب و در میاورد رفتم کنار پاش رو زمین سرد پاییز نشستم و گفتم _مامان موهامو کوتاه کنید دیگه نمیتونم شونه بزنم تکونی خورد و گفت _دلت میاد؟ موهات عین ابریشم میمونه تازه بلند شده چشمامو بستم و یادم اومد شب آخری که حیدر میخواست بره دستشو برد تو موهام و گفت _موهات شبیه ابریشم میمونه بذار بلند شه خانوم قطره اشک درشتی از چشمام چکید و گفتم _کوتاهش کنید مادر خودم نمیتونم همون لحظه صدای جیغ امیرعلی بلند شد و بالاجبار برگشتم به ساختمون تا پسرکمو آروم کنم رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜