چون به صحرا رسید نظرش بر درّاجی افتاد ( بازی ) از پی او رها کرد آن ( باز ) مدتی ناپیدا شد چون از هوا برگشت ماهی🐟 کوچکی در منقار داشت که هنوز بقیه حیاتی در آن بود. مأمون از مشاهده آن حال در شگفت شد🤔 و آن ماهی را در کف گرفت و معاودت نمود. چون به همان موضع رسید که در هنگام رفتن #حضرت_جواد علیه السلام را ملاقات کرده بود باز دید که کودکان پراکنده شدند و حضرت از جای خود حرکت نفرمود. مأمون گفت : ای محمّد! این چیست که در دست دارم ؟ حضرت به الهام ملک علّام فرمود که حق تعالی دریایی🌊 چند خلق کرده است که ابر☁️ از آن دریاها بلند می شود و ماهیان ریزه با ابر بالا می روند و بازهای 🦅 پادشاهان آن را شکار می کنند و پادشاهان آن را در کف می گیرند و سلاله نبوت را به آن امتحان می نمایند.
مأمون از مشاهده این معجزه تعجبش😲 افزون شد و گفت : حقا که تویی فرزند #امام_رضا علیه السلام و از فرزند آن بزرگوار این عجایب و اسرار بعید نیست؛ پس آن حضرت را طلبید و اعزاز و اکرام بسیار نمود و اراده کرد که امّ الفضل دختر خود را به آن حضرت تزویج نماید.
😠 از استماع این قضیه بنی عباس به فغان آمدند و نزد مأمون جمعیت کردند و گفتند خلعت خلافت که اکنون بر قامت بنی عباس درست آمده و این شرف و کرامت در ایشان قرار گرفته چرا می خواهی که از میان ایشان به در بری و بر اولاد علی بن ابی طالب قرار دهی! با آن عداوت قدیم که در میان سلسله ما و ایشان بوده است و آنچه در حق امام رضا علیه السلام کردی خاطرهای ما همیشه از آن نگران بود تا آنکه مهم او کفایت شد. مأمون گفت : سبب آن عداوت پدران شما بودند اگر ایشان خلافت ایشان را غصب نمی کردند عداوتی در میان ما و ایشان نبود و ایشان سزاواترند به امامت و خلافت از ما.
ایشان گفتند: این کودکی است خردسال و هنوز اکتساب علم و کمال ننموده است اگر صبر کنی که او کامل شود بعد از آن به او مزاوجت نمایی انسب خواهد بود. مأمون گفت : شما ایشان را نمی شناسید، علم ایشان از جانب حق تعالی است و موقوف بر کسب و تحصیل نیست و صغیر و کبیر ایشان از دیگران افضلند و اگر خواهید شما را معلوم شود علمای زمان را جمع کنید و با او مباحثه نمایید.
ایشان یحیی بن اکثم را که اعلم علمای ایشان بود و در آن وقت قاضی بغداد بود اختیار کردند و مأمون مجلسی عظیم ترتیب داد و یحیی بن اکثم و سایر علما و اشراف را جمع کردند پس مأمون امر کرد که صدر مجلس را برای آن حضرت فرش کردند و دو متکا برای آن حضرت نهادند.
📖 شیخ مفید فرموده : پس #حضرت_جواد علیه السلام تشریف آورد در حالی که هفت سال و چند ماه از سن شریفش گذشته بود و در موضع خود بین المسورتین نشست و یحیی بن اکثم مقابل آن حضرت نشست و مردم هم هر کدام در مرتبه خود نشستند و جای مأمون را پهلوی حضرت جواد علیه السلام قرار دادند.
پس یحیی خواست به جهت امتحان آن حضرت مسأله سؤال کند. اول رو کر به مأمون و گفت : یا امیرالمؤمنین ! رخصت می دهی از ابوجعفر مسأله سؤال کنم ؟ مأمون گفت : از خود آن جناب دستور بطلب. یحیی از آن حضرت اذن طلبید، حضرت فرمود: ماءذونی، بپرس اگر خواهی.
یحیی گفت : فدایت شوم چه می فرمایی در حق کسی که مُحرِم بود و قتل صید کرد؟
حضرت فرمود:
- در حِلّ کُشت او را یا در حرم؟
- عالم بود یا جاهل؟
- از روی عمد کشت یا از خطأ؟
- آزاد بود یا بنده
صغیر بود یا کبیر
- این ابتداء صید بود یا باز هم صید کرده بود
- آن صید از پرندگان بود یا غیر آن
- از صغار صید بود یا از کبار آن
- این محرم اصرار دارد یا پشیمان شده
- در شب بود صید آن یا در روز
- احرام عمره او است یا احرام حج او
یحیی از شنیدن این فروع در تحیر 😲ماند و هوش از سرش به در رفت و عجز از صورتش ظاهرشد و زبانش در تلجلج افتاد.
این وقت بر حضار مجلس امر واضح شد، پس مأمون حمد کرد خدا را و گفت : آیا دانستید الان آنچه را که منکر بودید؟
پس رو کرد به آن حضرت و گفت : آیا خطبه می کنی؟ فرمود: بلی ، عرض کرد: پس خطبه تزویج دخترم امالفضل را از برای خود بخوان چه آنکه من شما را برای دامادی خود پسندیدم اگرچه گروهی از این وصلت کراهت دارند و دماغشان به خاک مالیده خواهد شد؛ پس حضرت شروع کرد به خواندن خطبه نکاح و فرمود:
( اَلْحَمْدُللّهِ اِقْرارَا بِنِعْمَتِه وَ لا اِله اِلاّ اللّهُ اِخْلاصا لِوَحْدانِیَّتِهِ وَ صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ سَیِّدِ بَرِیِّتِهِ وَ اْلاَصْفِیآء مِنْ عِتْرَتِهِ.
اَمّا بَعْدُ: فَقَدْ کانَ مِنْ فَضْل اللّهِ عَلَی اْلاَنامِ اَن اَغْناهُمْ بِالْحلالِ عَنِ الْحَرامِ فَقالَ سُبْحانهُ: وَ اَنْکِحُوا اْلاَیامی مِنْکُمُ وَ الصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ اِمائِکُمْ اَنْ یَکُونُوا فُقَرآءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ. )
پس حضرت با مأمون صیغه نکاح را خواند و امالفضل را تزویج کرد و صداق آن را پانصد درهم جیاد، موازی مهر جده اش، حضرت فاطمه سلام اللّه علیها قرار داد و چون صیغه نکاح جاری شد خدم و حشم مأمون آمدند غالیه بسیار آوردند و ریشهای خواص را به غالیه خوشبو کردند پس نزد سایرین بردند ایشان نیز خود را خوشبو کردند آنگاه خوانهای نعمت آوردند و مردم غذا خوردند. پس از آن مأمون هر طایفه و گروهی را که به اندازه شأنش جایزه داد و مجلس متفرق شد و خواص باقی ماندند و سایرین رفتند.
آن وقت مأمون به آن حضرت عرضه داشت : فدایت شوم ! اگر میل داشته باشید جواب مسائل محرم را بفرمایید تا مستفید شویم؛ پس حضرت شروع فرمود به جواب دادن و هر یک از شقوق مساءله را بیان فرمود.
صدای احسنت مأمون بلند شد.
آنگاه خدمت آن حضرت عرضه کرد که شما هم سؤالی از یحیی بفرمایید، حضرت به یحیی فرمود: بپرسم ؟
عرض کرد: هرچه میل شما باشد، اگر پرسیدید جواب دانم می گویم و الا از شما یاد می گیرم.
حضرت فرمود: بیان کن جواب این مسأله را که مردی نظر کرد به زنی در اول روز و نظرش حرام بود
چون روز بلند شد بر او حلال شد،
چون ظهر شد حرام شد،
چون عصر شد حلال شد،
چون آفتاب غروب کرد حرام گشت ، چون وقت عشاء رسید حلال شد،
چون نصف شب شد حرام گشت،
چون فجر طالع گردید حلال شد از برای او، بگو برای چه بوده که این زن گاهی حرام بوده بر آن مرد و گاهی حلال ؟
😳 یحیی گفت : به خدا سوگند که من جواب این سؤال را ندانم، شما بفرمایید تا یاد گیرم.
فرمود: این زن کنیزکی بود و این مرد اجنبی بود، وقت صبح که نگاه کرد بر او نگاهش حرام بود، روز که بلند شد او را خرید بر او حلال شد، وقت ظهر او را آزاد کرد حرام شد، وقت عصر او را تزویج کرد حلال شد، وقت مغرب او را مظاهره کرد حرام شد، وقت عشاء کفاره ظِهار داد حلال شد، نصف شب او را یک طلاق داد حرام شد، وقت فجر رجوع کرد حلال شد.
این وقت مأمون رو کرد به حاضرین از بنی عباس و گفت : آیا در میان شما کسی هست که این مسأله را اینطور بتواند جواب دهد؟ یا مسأله سابقه را به این تفصیل بداند؟ گفتند: نه به خدا سوگند شما اعلم بودید به حال ابوجعفر علیه السلام از ما.
مأمون گفت : وای بر شما! اهل بیت حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم از میان خلق امتیازی دارند به فضل و کمال و کمی سن مانع کمالات ایشان نیست و برخی از فضایل ابوجعفر علیه السلام بگفت تا مجلس به هم خورد و مردم برفتند.
روز دیگر نیز مأمون جوائز و عطایای بسیار به مردم بخشش کرد و از #حضرت_جواد علیه السلام اکرام و احترام بسیار می نمود و آن حضرت را بر اولاد و اقرباء خود فضیلت می داد تا زنده بود.
ادامه دارد ...
سوم - در تفکر آن حضرت در صدماتی که به مادرش فاطمه علیها السلام وارد شده
از ( دلایل طبری ) منقول است که روایت کرده از محمّد بن هارون بن موسی از پدرش از ابن الولید از برقی از زکریا بن آدم که وقتی در خدمت حضرت #امام_رضا علیه السلام بودم که #حضرت_جواد علیه السلام را خدمت آن حضرت آوردند در حالی که سن شریفش از چهار سال کمتر بود؛ پس آن جناب دست خود را بر زمین زید و سر مبارک را به جانب آسمان بلند کرد و مدت طویلی فکر نمود و حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: جان من فدای تو باد! برای چه این قدر فکر می کنی ؟ عرض کرد: فکرم در آن چیزی است که با مادرم فاطمه علیها السلام به جا آوردند! ( اَما وَاللّهِ لاُخْرِجَنَّهُما ثُمَّ لاُحْرِقَنَّهُما ثُمَّ لاَذْرِیَنَّهُما ثُمَّ لاَنْسِفَنَّهُما فِی الْیَمِّ نَسْفا ) .
پس حضرت امام رضا علیه السلام او را نزدیک خود طلبید و مابین دیدگان او را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدای تو باد! تویی شایسته از برای امامت .
┅───────────────┅
چهارم - در روایت ( اَلْوَسائِلُ اِلی المَسائل ) است :
سید بن طاوس رحمه اللّه از محمّد بن حارث نوفلی خادم حضرت امام محمّد تقی علیه السلام روایت کرده وقتی که تزویج کرد مأمون دختر خود را به امام محمّد تقی علیه السلام ، نوشت حضرت برای او که از برای هر زنی صداقی است از مال شوهرش و حق تعالی اموال ما را در آخرت ذخیره نهاده همچنان که اموال شما را در دنیا به شما داده و من به کابین دختر تو دادم ( الوسائل الی المسائل ) را و آن مناجاتی است که به من داده پدرم و به او رسیده از پدرش موسی بن جعفر و به او رسیده از پدرش جعفر و به او رسیده از پدرش محمّد و به او رسیده از پدرش علی بن الحسین و به او رسیده از پدرش حسین و به او رسده از برادرش حسن و به او رسیده از پدرش امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام و به او رسیده از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم که به آن حضرت داد جبرئیل و گفت : یا محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ، حضرت رب العزه تو را سلام می رساند و می فرماید این مفاتیح گنجهای دنیا و آخرت است، آن را وسیله خود ساز به سوی مطالب خود تا برسی به مراد خود و سرانجام گیرد مطلب تو و ایثار مکن آن را در حاجتهای دنیا که کم می گرداد حظّ آخرتت را و آن ده وسیله است که به واسطه آن درهای رغبات گشوده می شود و طلب کرده می شود به سبب آنها حاجات و به اتمام می رسد.
و این است نسخه آن مناجات استخاره :
( اَللّهُمَّ اِنَّ خِیَرَتِکَ فیما اسْتَخَرْتُکَ فیهِ تُنیلُ الرَّغائِبَ... )
مؤلف گوید: که من این ده مناجات را در ( کتاب باقیات صالحات ) ایراد کردم هر که طالب است به آنجا رجوع کند.
┅───────────────┅
پنجم - در اخبار آن حضرت است از غیب
❒ طبری روایت کرده از شلمغانی که گفت حج کرد اسحاق بن اسماعیل در سالی که بیرون رفتند جماعت مردم به سوی ابوجعفر جواد علیه السلام برای سؤال و امتحان آن حضرت. اسحاق گفت من آماده کردم در رقعهای ده مسأله که سؤال کنم آنها را از آن حضرت و عیال من حملی داشت با خود گفتم هرگاه جواب داد از مسائلم از آن حضرت بخواهم که بخواند خدا را که آن حمل را پسر قرار دهد؛ پس چون مردم از آن حضرت سؤالات خود را نمودند برخاستم و آن رقعه با من بود و می خواستم سؤال کنم از آن حضرت از مسائل خود که آن جناب را نظر بر من افتاد و فرمود: ای ابویعقوب ! نام گذار او را احمد؛ پس متولد شد برای من پسری و نامیدم او را احمد، مدتی زندگی کرد و وفات کرد.
و بود از کسانی که بیرون آمده بود با جماعت مردم، علی بن حسان واسطی معروف به اعمش گفت برداشتم با خودم از آلتی که برای صبیان است بعضش از نقره بود و گفتم تحفه می برم برای مولایم ابوجعفر علیه السلام؛ پس چون مردم جواب مسائل خود را شنیدند و از دور آن حضرت متفرق شدند حضرت برخاست و تشریف برد به صریا، من به عقب آن حضرت رفتم پس ( موفق ) خادم آن جناب را ملاقات کردم و گفتم اذن بطلب از برای من از آن حضرت پس وارد شدم بر آن حضرت و سلام کردم، جواب سلام داد در حالی که در صورت نازنینش کراهت بود و امر نفرمود مرا بنشستن . من نزدیک شدم و آنچه در کیسه داشتم در مقابل آن حضرت خالی کردم، آن جناب نظر کرد بر من نظر شخص غضبناک و آن آلات را به یمین و یسار افکند و فرمود: از برای این، خدا مرا خلق نفرموده مرا چه با بازی!
پس ، از آن حضرت خواستم که مرا عفو فرماید، عفو فرمود.
ششم - در اشاره آن حضرت است به قدرت خداوند تعالی
❒ در ( مدینه المعاجز ) از ( عیون المعجزات ) نقل کرده که عمر بن فرج رخجی گفت : گفتم به حضرت امام محمّد تقی علیه السلام که شیعیان تو ادعا می کنند که تو می دانی هر آبی که هست در دجله و وزن آن را و بودیم ما در کنار دجله ، حضرت فرمود که حق تعالی قدرت دارد که تفویض کند علم این را بر پشه ای از مخلوقات خود یا قدرت ندارد؟ گفتم : قدرت دارد، فرمود، من گرامی ترم بر خداوند تعالی از پشه و از بیشتر خلق خدا.
┅───────────────┅
هفتم؛ در جواب دادن آن حضرت است از سی هزار مسأله
❒ شیخ کلینی و دیگران روایت کرده اند از علی بن ابراهیم از پدرش که گفت :
رخصلت خواستند گروهی از اهل نواحی از ورود بر #حضرت_جواد علیه السلام. آن جناب اذن داد؛ پس داخل شدند و سؤال کردند از آن حضرت در یک مجلس از سی هزار مسأله. حضرت جواب داد همه را و در آن وقت آن حضرت ده سال داشت .
مؤ لف گوید: که ممکن است در وقت سؤال هر یک از آن جماعت مسأله خود را می پرسید از آن حضرت و ملاحظه نمی کرد که دیگری سؤال می کند و جواب داده حضرت از اکثر آنها به ( لا ) و ( نعم ).
و ممکن است آنکه چون حضرت بر ضمایر آنها مطلع بود تا سائل شروع می کرده به سؤال، خود حضرت جواب او را می داده و نمی گذاشته سؤال خود را بیان کند. چنانکه روایت شده شخصی خدمت آن حضرت عرض کرد: فدایت شوم...
حضرت فرمود: قصر نکن.
مردم پرسیدند این چه بود که فرمودی؟ فرمود: این شخص می خواست سؤال کند از من که ملاح در کشتی نماز خود را به قصر بخواند یا تمام ، من گفتم نماز خود را قصر نخواند.
و علامه مجلسی رحمه اللّه وجوهی چند در رفع استبعاد این حدیث فرموده که مقام نقلش نیست .
واللّه العالم .
═══════════════┅
»» فصل سوم
بعد از آن یاسر را گفت که سوار شدن و گرفتن شمشیر و داخل شدن خود را یاد می آورم و برگشتن خود را یاد نمی آورم، پس چگونه بوده است امر من و رفتن من به سوی او، خدا لعنت کند این دختر را لعنت شدید، برو نزد دختر و به او بگو که پدرت می گوید به خدا قسم که اگر بعد از این از آن جناب شکایت کنی یا بی دستور او از خانه بیرون آیی از تو انتقام می کشم.
پس برو به نزد ابن الرضا و سلام مرا به او برسان و بیست هزار دینار جهت او ببر و اسبی که دیشب سوار شده بودم که او را ( شهری ) می گویند برای او ببر؛ پس امر کن هاشمیین را که به جهت سلام بر آن حضرت وارد شوند و بر او سلام کنند. یاسر می گوید: چنان کردم که مأمون گفته بود و سلام مأمون را رسانیدم و مالی را که مأمون فرستاده بود در پیش امام علیه السلام نهادم و اسب را عرضه کردم. حضرت بر آن زر نظر کرد، ساعتی بعد از آن تبسّم نمود و فرمود: عهدی که میان ما و مأمون بود همچون بود که هجوم کند به شمشیر بر من؟!
آیا نمی داند که مرا یاری دهنده ای است که میان من و او مانع است.
پس گفتم : ای پسر رسول خدا! بگذار این عتاب را به خدا و به حق جدّت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم که مأمون چنان مست😪 بود که نمی دانسته چیزی از این کار و ندز کرده نذر راستی و سوگند خورده که بعد از این مست نشود و چیزی که مست کننده باشد نخورد؛ زیرا که آن از دامهای شیطان😈 است؛ پس هرگاه نزد مأمون تشریف ببری این سخنان را به روی وی نیاور و عتاب مکن. حضرت فرمود که مرا نیز عزم و رأی چنین بود. بعد از آن جامه طلبید و پوشید و برخاست و مردم تمامی با آن حضرت نزد مأمون آمدند. مأمون برخاست و آن جناب را در کنار گرفت و به سینه چسبانید و ترحیب کرد و اذن نداد احدی را که بر او داخل شود و پیوسته با آن حضرت حدیث می گفت. چون مجلس خواست منقضی شود حضرت فرمود : ای مأمون من ترا نصیحتی می کنم قبول کن : مأمون گفت : بلی آن کدام است یابن رسول الله ؟
فرمود : می خواهم که شب بیرون نروی چون من ایمن نیستم از این خلق نگونسار بر تو و نزد من دعایی است متحصن ساز نفس خود را به آن و حرز کن خود را به آن از بدیها و بلاها و مکروهات همچون که مرا دیشب از شر تو نگاه داشت ، و اگر لشکرهای روم و تُرک را ملاقات کنی و تمامی بر تو جمع شوند با جمیع اهل زمین از ایشان به تو بدی نرسد. اگر خواهی بفرستم آن را برای تو تا آنکه به واسطه آن از همه آن چیزها ایمن باشی ، گفت : بلی به خط خود بنویس و بفرست به سوی من. حضرت قبول نمود.
چون صباح شد #حضرت_جواد علیه السلام یاسر را نزد خود طلبید و به خط خود این حرز را نوشت و فرمود با یاسر که این را به نزد مأمون ببر، بگو جهت آن از نقره پاک لوله سازد و آنچه بعد از این خواهم گفت بر آن نقره نویسد و چون خواهد که بر بازو بندد وضوی کامل بگیرد و چهار رکعت نماز کند بخواند در هر رکعت ( حمد ) یک مرتبه و ( آیه الکرسی ) و ( شهداللّه ) و ( والشمس و ضحیها ) و ( اللیل ) و ( توحید ) هر کدام را هفت مرتبه و چون از نماز فارغ شود بر بازوی راست خود بندد تا در محل سختیها و تنگیها به حول و قوه خدا سالم ماند از هرچه ترسد و حذر کند و می باید که در وقت بازو بستن قمر در عقرب نباشد.
روایت شده که چون مأمون این حرز را از آن حضرت گرفت و با اهل روم غزا کرد فتح کرد و در همه غزوات و جنگها همراه داشت و منصور و مظفر شد به برکت این حرز مبارک ، و حرز این است : ( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمینَ... )
تا آخر حرز که معروف است به ( حرز جواد ) و نزد شیعه معروف است ، و این موضع جای نقل آن نیست .
قال العلامه الطباطبائی بحرالعلوم فی ( الدّره ) :
وَ جازَ فِی الْفِضَّهِ ما کانَ وِعاء
لِمِثْلِ تَعْویذٍ وَ حِرْزٍ وَ دُعاءٍ
فَقَدْ اَتی فیهِ صَحیحٌ مِنْ خَبَرٍ
عاضَدَهُ حِرْزُ الْجَوادِ الْمُشْتَهَرُ
┅───────────────┅
❒ تبدیل برگ زیتون به نقره خالص
نهم _ ابوجعفر طبری روایت کرده از ابراهیم بن سعد که گفت : دیدم حضرت امام محمّد تقی علیه السلام را که می زد دست خود را بر برگ زیتون؛ پس می گردید آن، نقره؛ پس من گرفتم از آن حضرت بسیاری از آنها را و خرج کردم آنها را در بازار و ابدا تغییری نکرد؛ یعنی نقره خالص شده بود.
#حدیث
فصل چهارم : در ذکر پاره ای از کلمات شریفه و مواعظ بلیغه حضرت امام محمّد تقی علیه السلام است.
اوّل _ ( قالَ علیه السلام : الثِّقَهُ بِاللّهِ تَعالی ثَمَنٌ لِکُلِّ غالٍ وَ سُلَّمٌ اِلی کُلِّ عالٍ؛ )
یعنی #حضرت_جواد علیه السلام فرمود که اعتماد به خداوند تعالی بهاء هر چیز گران است و به سوی هر چیز بلندی نردبان است .
دوّم _ (قالَ علیه السلام : عِزُّ الْمُؤْمِن من غِناهُ عَنِ النّاسِ )
فرمود: عزت مؤمن در بی نیازی او است از مردم .
و لنعم ما قیل :
دو قرص نان اگر از گندم است یا از جو
دو تای جامه گر از کهنه است یا از نو
چهار گوشه دیوار خود به خاطر جمع
که کَس نگوید از این جای خیز و آنجا رو
هزار بار نکوتر به نزد دانایان
ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو
سوّم _ ( قالَ علیه السلام : لا تَکُنْ وَلِیَّ اللّهِ فِی الْعَلانِیهِ وَ عَدوّا لَهُ فِی السِّرِ )
فرمود: مباش ولی خدا در آشکار و دشمن خدا در پنهان .
فقیر گوید: که این کلمه شریفه شبیه است به فرمایش جدّش #امیرالمؤمنین علیه السلام که فرموده : ( لاتَسُبَّنَّ اِبْلیسَ فِی الْعَلانِیَهِ وَ اَنْتَ صَدیقُهُ فی السِّرِّ ) .
چهارم _ قالَ علیه السلام : ( مَنِ اسْتَفادَ اَخا فیِ اللّهِ فَقَدِ اسْتَفادَ بَیْتا فِی الْجَنَّهِ. )
استفاده به معنی فایده گرفتن و فائده خواستن و فائده دادن است ، یعنی هرکه استفاده کند برادری را به جهت خداوند تعالی همانا استفاده کرده خانه ای در بهشت .
پنجم _ قالَ علیه السلام : ( کَیْفَ یَضیعُ مِنَ اللّه تَعالی کافِلُهُ وَ کَیْفَ یَنْجُوَ مِنَ اللّه تَعالی طالِبُهُ وَ مَنِ انْقَطَعَ اِلی غَیْرِ اللّهِ وَکَلَهُ اللّهُ اِلَیْهِ وَ مَنْ عَمِلَ عَلی غَیْرِ عِلْمِ اَفْسَدَ اَکْثَرَ مَمّا یُصْلِحُ ) ؛
یعنی فرمود چگونه ضایع و تلف می شود کسی که خداوند تعالی قبول کننده و پذیرنده تعهد او است و چگونه نجات می یابد کسی که خداوند در طلب او است و کسی که خود را از خدا بُرید و به دیگر، چسبانید خداوند آن را به آن دیگری واگذارد و کسی که عمل کرد از غیر علم، فاسد و تباه کرده بیشتر از آنچه اصلاح کرده است .
ششم _ قالَ علیه السلام : ( اِیّاکَ وَ مُصاحَبَهَ الشّریرِ فَاِنَّهُ کَالسَّیْفِ الْمَسْلُولِ یَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَ یَقْبَحُ آثارُهُ ) ؛ فرمود: بپرهیز از رفاقت با آدم بد؛ به درستی که او به شمشیر 🗡️ کشیده می ماند، منظرش نیکو است و آثارش زشت است .
هفتم _ قالَ علیه السلام : ( کَفی بِالْمَرْءِ خِیانَهً اَنْ یَکُونَ اَمینا لِلْخَوَنَهِ ) ؛
فرمود: بس است در دغلی و ناراستی مرد آنکه امین خیانتکاران باشد.
هشتم _ روایت شده که شخصی به آن حضرت عرض کرد: مرا وصیت فرما، فرمود: قبول می کنی؟ عرض کرد: آری ! فرمود: فقر را بالین خود گردان و دست به گردن فقر درآور و ترک کن شهوات را و مخالفت کن با هوی و خواهش دل و بدان که تو همیشه در مرئی و منظر حق تعالی می باشی؛ پس ببین خود را چگونه می باشی .
نهم _ قالَ علیه السلام : ( المُؤْمِنُ یَحْتاجَ اِلی ثَلاثِ خَصالٍ: تَوْفیقٍ مِنَ اللّه وَ واعِظَهٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ ) ؛ فرمود: مؤ من محتاج است به سه خصلت:
توفیق از حق تعالی، و واعظی از نفس خود که پیوسته او را موعظه کند، و قبول کند از آنکه او را نصیحت کند.
»» دهم _ فرمود ...
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
جناب عبدالعظیم گفت: گفتم به #حضرت_جواد علیه السلام که زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.
فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ( مَنْ عَتَبَ عَلَی الزَّمانِ طالَتْ مَعْتَبَتَهُ ) : هرکه خشم گیرد بر زمان، طول خواهد کشید خشم او (یعنی ناملایمات زمانه یکی دو تا نیست که خشم 😡 آدم زود بر طرف شود، بلکه آن بسیار و متجاوز از حد است، لاجرم خشم بر او طولانی خواهد شد.)
فقیر گوید: به همین معنی است فرمایش آن حضرت نیز ( اَغْضِ عَلَی الْقَذی وَ اِلاّ لَنْ تَرْضَ اَبَدا ) ؛ یعنی چشم بپوش بر خار (کنایه از آنکه از مکاره و رنج و بلای دنیا و ناملایمات از دوستان بی وفا چشم بپوش و تحمّل آن کن و اگر نه خشنود نشوی هرگز و همیشه به حالت خشم😠 و تلخی زندگی کنی؛ چه آنکه طبیعت دنیا مشوب است به مکاره
جناب #عبدالعظیم گفت: گفتم زیادتر بفرما.
فرمود که #حضرت_امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ( مُجالِسَهُ اْلاَشْرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنَّ بِاْلاَخْیارِ )
مجالست و همنشینی با اشرار و مردمان بد، سبب بدگمانی شود به اخیار و مردمان خوب .
گفتم : زیادتر بفرما.
فرمود که امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: ( بِئْسَ الزّادَ اِلی الْمَعادِ الْعُدْوانُ عَلَی الْعِبادِ )؛ بد توشه ای است برای سفر قیامت ستم کردن بر بندگان خدای .
فقیر گوید: که نیز از کلمات آن حضرت است ( اَلْبَغْیُ آخِرُ مُدَّةِ الْمُلُوکِ )
و شایسته است که من این چند شعر را در ذیل این کلمه شریفه از حکیم فردوسی نقل نمایم :
به رستم چنین گفت دستان که کم
کن ای پور بر زیردستان ستم
اگر چه ترا زیردستان بسی است
فلک را در این زیردستان بسی است
مکن تا توانی دل خلق ریش
و گر می کُنی، میکَنی بیخ خویش
مکن تا توانی ستم بر کسی
ستمگر به گیتی نماند بسی
گفت: گفتم زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم
فرمود: که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده ( قیمَةُ کُلِّ امْرِیءٍ ما یُحْسِنُهُ )؛ قیمت هر مردی و مرتبه هر شخصی همان چیزی است که نیکو می دارد آن را از هنر و علم و عرفان.
غرض تحریص و ترغیب بر کسب کمالات نفسانیه و صناعات و نحو آن است.
__________________
»» خلیل بن احمد گفته ...
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
مباحث
جناب عبدالعظیم گفت: گفتم به #حضرت_جواد علیه السلام که زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۸
خلیل بن احمد گفته: بهتر کلمه ای که ترغیب کند آدمی را به سوی طلب علم و معرفت قول حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرموده قدر هر مردی همان چیزی است که نیکو می دارد او را.
جناب عبدالعظیم گفت: گفتم زیادتر بفرما یابن رسول اللّه. فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ( اَلْمَرءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ )
مرد پنهان است در زیر زبان خویشتن
قیمت و قدرش ندانی تا نیاید در سخن
و از اینجا است که نیز فرموده :
( تَکَلَّموا تُعْرَفُوا ) ؛ تکلّم کنید تا شناخته شوید.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که گوهر فروش است یا پیله ور
گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه . فرمود: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ( ما هَلَکَ امْرُءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ ) ؛ هلاک نشد مردی که شناخت قدر خود را. گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم
فرمود که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ( اَلتَّدْبیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤْمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ ) ؛ یعنی تدبیر خویش از عمل و اقدام در امری ایمن خواهد ساخت ترا از پشیمانی آن.
ندانسته در کار تندی مکن
بیندیش و بنگر ز سر تا به بن
فقیر گوید: که در فصل مواعظ حضرت صادق علیه السلام قریب به همین نقل شده و ما این دو شعر را از نظامی که مناسب با این کلمه شریفه است نیز نقل کردیم.
در سر کاری که درآیی نخست
رخنه بیرون شدنش کن درست
تا نکنی جای قدم استوار
پای منه در طلب هیچ کار
گفت : گفتم زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.
فرمود: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ( مَنْ وَثِقَ بِالزَّمانِ صُرِعَ ) ؛ هر که اعتماد کند بر زمان بر زمین افکنده خواهد شد.
گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم .
فرمود: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ( خاطر بنفسه من استغنی برایه )؛ در خطر افکند خود را کسی که بی نیاز شده به رأی خودش (یعنی در مهمات تکیه بر رأی و دانش خود نموده و ترک کرده مشورت کردن با دانایان را)
عرض کردم: زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.
فرمود که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده : ( قِلَّهٌ الْعِیالِ اِحْدی الْیَسارَیْنِ )؛ کمی اهل و عیال یکی از دو توانگری است در مال، زیرا که هر که را اندک باشد عیال او عیشش آسانتر باشد و معیشتش اوسع، همچنان که در کثرت مال حال بر این منوال است.
گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم
فرمود که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده : ( مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ )؛ هرکه داخل شد بر او عجب و خودپسندی هلاک شد.
گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم
فرمود که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده : (مَنْ اَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جادَ بِالْعَطِیَّه)؛ کسی که یقین کند که عوض آنچه می دهد جایش می آید جوانمردی خواهد کرد در عطا کردن؛ زیرا که می داند بدل این عطا به او می رسد.
فقیر گوید: که به همین مطلب اشاره کرده بعض شعراء در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که گفته :
جادَ بِالْقُرْصِ وَ الطُّوی ملاُجَنْبَیْهِ
وَ عافَ الطَّعامَ وَ هُوَ سَغُوبٌ
فَاَعادَ الْقُرْصَ الْمُنیرَ عَلَیْهِ الْقُرْصُ
وَ الْمُقْرِصُ الْکُرامُ کُسُوبٌ
💭 نقل است که جناب امیرالمؤمنین علیه السلام سقایت نخلی 🌴 فرمود در عوض یک مد از جو؛ پس آن را برایش دستاس کردند و نان پختند چون خواست بر آن افطار فرماید سائلی بر در خانه اش آمد آن حضرت نانش را به سائل داد و شب گرسنه خوابید؛ شاعر گفته که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بخشش کرد قرص نان خود را در حالی که از گرسنگی پهلوی نازنینش پر بود و کراهت داشت از خوردن طعام به ملاحظه سائل با آنکه گرسنه بود؛ پس چون قرص نان به سائل داد در عوض قرص خورشید☀️ برایش به آسمان برگشت ، و قرض دهنده کریم کسب کننده و نفع به دست آورنده است .
جناب عبدالعظیم گفت : گفتم زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.
فرمود: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: ( مَنْ رَضِیَ بِالْعافِیَهِ مِمَّنْ دوِنَهُ رُزِقَ السَّلامَهُ مِمَّنْ فَوْقَهُ )؛ کسی که راضی و خشنود شد به عافیت و سلامت از کسانی که پایین تر از او است، روزی او خواهد شد سلامتی از کسانی که بالاتر از او است.
این وقت جناب عبدالعظیم گفت : گفتم به #حضرت_جواد علیه السلام بس است آنچه فرمودی مرا.
مؤلف گوید: که این روایت مشتمل است بر شانزده کلمه از کلمات شریفه حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه که #حضرت_جواد علیه السلام هر کدام را از پدران بزرگواران خود علیهم السلام از آن حضرت نقل فرموده.
اینک من نیز اقتدا به حضرت جواد علیه السلام نموده دوازده کلمه از کلمات آن حضرت که در #نهج_البلاغه است نقل می کنم که مجموع آنها با آن دوازده کلماتی که از خود حضرت جواد علیه السلام نقل شده چهل کلمه شود که هرکَس آنها را حفظ کند شامل شود او را حدیث شریف :
( مَنْ حَفِظَ مِنْ شیعتِنا اَرْبَعینَ حَدیثا بَعَثَهُ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ عالِما فَقیها وَ لَمْ یُعْذِّبْهُ ) .
1 - ( قالَ امیرالمؤ منین علیه السلام : اذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلامُ ) فرمود حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام : چون تمام و کامل شد عقل آدمی، کم شد کلام او.
2 - ( قالَ امیرالمؤمنین علیه السلام : اَکْبَرُ الْعَیْبَ اَنْ تَعیبَ ما فیکَ مِثْلُهُ ) : بزرگتر عیب تو آن است که عیب کنی مردم را در چیزی که مثل آن در تو باشد؛ پس احمق آن کسی است که خود به هزار عیب آلوده و سرتاپای او را معصیت فروگرفته چشم از عیوب خود پوشیده و زبان به عیب مردم گشوده .
همه حمّال عیب خویشتند
طعنه بر عیب دیگران چه زنند
و آن جناب علیه السلام در یکی از کلمات خود چنین مردمانی را که جستجوی عیب مردم می کنند و آن را نقل می نمایند و از خوبی ایشان نقل نمی کنند تشبیه فرموده به مگس🪰 که جستجوی جاهای فاسد و کثیف بدن آدمی را می کنند و بر روی آن می نشینند و جاهای صحیح بدن را کاری ندارند.
3 - قالَ علیه السلام : ( رَأْیُ الشَّیْخِ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلامِ )؛ یعنی اندیشه پیر کهن سال دوست تر است نزد من از جلادت و مردانگی نوجوان .
💭 شاید نکته اش آن باشد که رأی پیر صاحب تدبیر صادر می شود از روی عقل و تجربه و آن سبب اصلاح فتنه بلکه موجب اطفاء بسیاری از فتنه ها است، به خلاف جلادت نوجوان که غالباً مبنی است بر تهور و القاء نفس در مهلکه و کارهای ناآزموده که غالباً سبب اشتعال نار حرب و هلاک جمعی شود.
و لهذا ابوالطیب گفته :
اَلرَّاْیُ قَبْلَ شُجاعَةِ الشَّجْعانِ
هُوَ اَوَّلُ وَ هِیَ الْمَحلُّ الثّانی
فَاِذا هُما اجْتَمَعا لِنَفْسٍ حُرَّهٍ
بَلَغَتْ مِنَ الْعلْیاءِ کُلَّ مَکانٍ
4 - ( قالَ علیه السلام : فَوْتُ الْحاجَهِ اَهْوَنُ مِنْ طَلَبِها اِلی غَیْرِ اَهْلِها ) ؛ فرمود: فوت شدن حاجت آسانتر است از طلب نمودن حاجت از غیر اهلش .
وَ لَقَدْ اَجادَ مِنْ قال :
اُقْسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ النَّوی
وَ شُرْبُ ماءِ الْقَلَبِ الْمالِحَهِ
اَحْسَنُ بِالاِنْسانِ مِنْ ذِلَّهٍ
وَ مِنْ سُؤالِ الاَوْجُهِ الْکالِحَهِ
فَاسْتَغْنِ بِاللّهِ تَکُنْ ذَا الْغِنی
مُغْتَبِطا بِالصَّفْقَهِ الرّابِحَهِ
طُوبی لِمَنْ یُصْبِحُ میزاتُهُ
یَوْمَ یُلاقی رَبَّهُ راجِحَهٌ
5 - ( قالَ علیه السلام : اَلقَناعَهُ مالٌ لاینْفَد )؛ قناعت که مساهله در اسباب معاش باشد مالی است که فانی نمی شود و گنجی است که تمام نمی شود. فقیر گوید: که بیاید در فصل معجزات حضرت هادی علیه السلام کلامی در قناعت .
6 - ( قالَ علیه السلام : کَفاکَ اَدَبا لِنَفْسِکَ اجْتِنابُ ما تَکْرَهُهُ لِغَیْرِکَ )؛ بس است ترا از برای #ادب کردن نفس خود دوری کردن از آنچه مکروه می شمری از غیر خودت؛ پس هرکه طالب باشد سعادت نفس و تهذیب اخلاق را باید دیگران را آیینه عیوب خود قرار دهد و آنچه از ایشان سر زند تأمل در حسن و قبح آن کند و به قبح هرچه برخورد بداند که چون این عمل از خود او سر زند قبیح است و به حُسن هرچه برخورد بداند که این عمل از او نیز حسن است؛ پس در ازاله قبایح خود بکوشد و در تحصیل اخلاق حسنه، سعی بلیغ نماید.
7 - ( قالَ علیه السلام : کَمْ مِنْ اَکْلَهٍ مَنَعَتْ اَکَلاتٍ ) ؛ بسا یکبار خوردنی یا خوردن یک لقمه که مانع شد از خوردنهای بسیار.
و فی معنی کلامه علیه السلام : ( کَمْ مِنْ شَهْوَهٍ ساعَهٍ اَوْرَثَتْ حُزْنا طَویلا )؛ یعنی بسا شهوت یک ساعت که سبب حزنهای طولانی شود.
و حریری در ( مقامات ) از کلام حضرت اخذ کرده قول خود را: ( یا رُبَّ اَکْلَهٍ هاضَتِ الاکِلَ وَ مَنَعَتْهُ مَآکِل )
8 ( قال علیه السلام : کُنْ فی الْفِتْنَهِ کَابْنِ اللَّبونِ لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ )؛ باش در زمان فتنه مانند شتر بچه ای که داخل در سن سه سالگی شده باشد که نه پشتی است او را که به سواری آن کوشند و نه پستانی که از آن شیر دوشند.
حاصل آنکه در فتنه داخل مشو و به قوت بازو و مال در آن همراهی مکن و چنان باش که از تو انتفاعی نبرند چه بسا شود که خونها ریخته شود و مالها غارت شود و عِرضها به باد رود و تو در آن شریک شوی و خسران دنیا و آخرت بری .
9- (قال علیه السلام : ما عَال مَنِ اقْتَصَدَ ) ؛ فقیر و درویش نگشت کسی که در مخارج خود میانه روی کرد.
10 - قال علیه السلام : ( ما قالَ النّاسُ لِشَی ءٍ طوُبی لَهُ اِلاّ وَ قَدْ خَبَالَهُ الدَّهْرَ یَوْمَ سَوْءَ )؛ نگفتند مردمان برای چیزی این کلمه را که خوشا به حال او مگر آنکه پنهان کرد روزگار غدّار از برای او روز بدی .
خویشتن آرای مشو در بهار
تا نکند در تو طمع روزگار
11 - ( قالَ علیه السلام : مَنْ تَذَکَّر بَُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَّدَ )؛ کسی که یاد کند دوری سفر خود را استعداد و تهیه آن راه دور خود را بیند. پس اشخاصی که در تهیه توشه و زاد و آخرت نیستند جهتش غفلت آنها است از آن سرای؛ پس آماده سفر خود باش و به غفلت مگذران و خود را خطاب کن و بگو:
خاک من و تو است که باد بهار
می بردش سوی یمین و شمال
عمر بافسوس برفت آنچه رفت
دیگرش از دست مده بر مآل
بس که در آغوش لحد بگذرد
بر من و تو، روز و شب و ماه و سال
ای که درونت به گنه تیره شد
ترسمت آیینه نگیرد صقال
زنده دلا مرده ندانی که کیست
آنکه ندارد به خدا اشتغال
ما لَکَ فی الْخَیْمَهِ مُسْتَلْقِیا
قَدْ نَهَضَ الْقَوْمُ وَ شَدُّ وَ الرِّحالَ
قَدْ وَعَرَ الْمَسْلَکُ یا ذَا الْفَتی
اَفْلَحَ مَنْ هَیَّأ زادَ الْمآلِ
لا تَکُ تَغْتَرُّ بِمَعْمُورَهٍ
یَعْقِبُها الْهَدْمُ اَوِ اْلاِنْتِقالُ
ما لَکَ تَعْصی وَ مُنادِی الْقَبُولَ
مِنْ قِبَلِ الّحَقِّ یُنادی تَعال
12- ( قالَ علیه السلام : ما اَکْثَرَ الْعِبَرُ وَ اَقَلَّ اْلاِعْتِبارُ ) ؛ چه بسیار است عبرت و پند و کم است پند گرفتن :
کاخ جهان پر است ز ذکر گذشتگان
لکن کسی که گوش دهد این ندا کم است
📚 در تواریخ مسطور است که چون عبدالملک مروان، مصعب بن زبیر را کشت و عراق را تسخیر کرد و به کوفه رفت و داخل دارالاماره شد و بر سریر سلطنت تکیه داد و سر مصعب را در مقابل خود نهاد و در کمال فرح و انبساط بود که ناگاه یک تن از حاضرین را عبدالملک بن عمر می گفتند لرزه فرو گرفت و گفت: امیر به سلامت باد، من قصه عجیبی از این دارالاماره به خاطر دارم و آن چنان است که من با عبیداللّه بن زیاد در این مجلس بودم سر مبارک امام حسین علیه السلام را برای او آوردند و در نزد او نهادند؛ پس از چندی که مختار کوفه را تسخیر کرد با او در این مجلس نشستم و سر ابن زیاد را در نزد او دیدم؛ پس از مختار با مصعب صاحب این سر در این مجلس بودم که سر مختار را در نزد او نهاده بودند و اینک با امیر در این مجلس می باشم و سر مصعب را در نزد او می بینم و من در پناه خدا در می آورم امیر را از شر این مجلس. عبدالملک مروان تا این قصه را شنید لرزه او را فرو گرفت و امر کرد تا قصر الاماره را خراب کردند.
و این قصه را بعضی از شعراء به نظم آورده و چه خوب گفته :
یک سره مردی ز عرب هوشمند
گفت به عبدالملک از روی پند
روی همین مسند و این تکیه گاه
زیر همین قبه و این بارگاه
بودم و دیدم بر ابن زیاد
آه چه دیدم که دو چشمم مباد
تازه سری چون سپر آسمان
طلعت خورشید ز رویش نهان
بعد ز چندی سر آن خیره سر
بد بر مختار به روی سپر
بعد که مصعب سرو سردار شد
دست کش او سر مختار شد
این سر مصعب به تقاضای کار
تا چه کند با تو دیگر روزگار
مؤ لف گوید: که در ( کشف الغمه ) در احوال #حضرت_جواد علیه السلام کلمات بسیار از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که حضرت جواد علیه السلام از آن حضرت نقل فرموده ، چون مقام گنجایش تطویل نداشت ما ذکر ننمودیم هر که طالب است آنجا رجوع نماید.
___________________
»» فصل پنجم : در شهادت حضرت امام محمّد تقی علیه السلام است.
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
و بالجمله از ( کتاب عیون المعجزات ) نقل شده که چون #حضرت_جواد علیه السلام وارد بغداد شد و معتصم انحراف ام الفضل را از آن حضرت دانست او را طلبید و به قتل آن حضرت راضی کرده زهری برای او فرستاد که در طعام آن جناب داخل کند. ام الفضل انگور🍇 رازقی را زهرآلود کرده به نزد آن امام مظلوم آورد و چون حضرت از آن تناول نمود اثر زهر در بدن مبارکش ظاهر شد و ام الفضل از کرده خود پشیمان شد و چاره ای نمی توانست کرد، گریه و زاری میکرد، حضرت فرمود: الحال که مرا کشتی گریه می کنی، به خدا سوگند که به بلایی مبتلا خواهی شد که مرهم پذیر نباشد. چون آن نونهال جویبار امامت در اول سن جوانی از آتش زهر دشمنان از پا درآمد معتصم ام الفضل را به حرم خود طلبید و در همان زودی ناسوری در فرج او به هم رسید و هر چه اطباء معالجه کردند مفید نیفتاد تا آنکه از حرم معتصم بیرون آمد و آنچه داشت از مال دنیا صرف مداوای آن مرض کرد و چنان پریشان شد که از مردم سؤال می کرد و با بدترین احوال هلاک شد و زیانکار دنیا و آخرت گردید.
و مسعودی در ( اثبات الوصیه ) نیز قریب به همین نقل کرده الا آنکه گفته : معتصم و جعفر بن مأمون هر دو ام الفضل را واداشتند بر کشتن آن حضرت و جعفر بن مأمون به سزای این امر در حال مستی به چاه افتاد او را مرده از چاه بیرون آوردند.
و علامه مجلسی رحمه اللّه در( جلاءالعیون ) نقل کرده که چون مردم با معتصم بیعت کردند متفقّد احوال حضرت امام محمّد تقی علیه السلام شد و به عبدالملک زیات که والی مدینه بود نامه نوشت که آن حضرت را با ام الفضل روانه بغداد کند. چون حضرت داخل بغداد شد به ظاهر اعزاز و اکرام نمود و تحفه ها برای آن حضرت و ام الفضل فرستاد، پس شربت حماضی برای آن حضرت فرستاد با غلام خود استناس [یا ( اشناس ) ] نام و سر آن ظرف را مهر کرده بود. چون شربت را به خدمت آن حضرت آورد گفت : این شربتی است که خلیفه برای خود ساخته و خود با جماعت مخصوصان خود تناول نموده و این حصه را برای شما فرستاده است که با برف ❄️ سرد کنید و تناول نمایید و برف با خود آورده بود و برای حضرت شربت ساخت. حضرت فرمود که باشد در وقت افطار تناول نمایم، گفت : برف آب می شود و این شربت را سرد کرده می باید تناول نمود، و هرچند آن امام غریب مظلوم از آشامیدن امتناع نمود آن ملعون مبالغه را زیاده کرد تا آنکه آن شربت زهرآلود را دانسته به ناکام نوشید و دست از حیات کثیر البرکات خود کشید.
و شیخ عیاشی روایت کرده از زرقان صدیق و ملازم ابن ابی داود قاضی که گفت: روزی [احمدی] ابن ابی داود [دُوٰاد] از مجلس معتصم غمگین به خانه آمد، از سبب اندوه او سؤال کردم گفت: امروز از جهت ابی جعفر محمّد بن علی چندان بر من سخت گذشت که آرزو کردم کاش بیست سال قبل از این فوت شده بودم. گفتم : مگر چه شده؟ گفت : در مجلس خلیفه بودیم که دزدی را آوردند که اقرار به دزدی خود کرده بود و خلیفه خواست حد بر او جاری کند، پس علما و فقها را در مجلس خود جمع کرد و محمّد بن علی را نیز حاضر کرد. پس پرسید از ما که دست دزد را از کجا باید قطع کرد؟ من گفتم : باید از بند دست قطع کرد. گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : به جهت آیه تیمم ( فَامْسَحُوا بِوُجوُهِکُمْ وَ اَیْدِیَکُمْ ) ؛ چه آنکه خداوند در این آیه دست را بر کف اطلاق فرموده و جمعی از اهل مجلس نیز با من موافقت کردند و بعضی دیگر از فقها گفتند: باید دست را از مرفق قطع کرد و آنها استدلال کردند به آیه وضو و گفتند که خداوند فرموده ( وَ اَیْدِیَکُمْ اِلَی الْمَرافِق ) ، پس دست تا مرفق است.
پس معتصم متوجه امام محمّد تقی علیه السلام شد و گفت : شما چه می گویید؟ فرمود: حاضرین گفتند و تو شنیدی . گفت : مرا با گفته ایشان کاری نیست آنچه تو می دانی بگو.
حضرت فرمود: مرا از این سؤال معاف دار.
خلیفه او را سوگند داد که البته باید بگویی.
حضرت فرمود: الحال که مرا سوگند دادی پس می گویم که حاضرین تمام خطا کردند در مسأله، بلکه حد دزد آن است که چهار انگشت او را قطع کنند و کف او را بگذارند.
گفت : به چه دلیل ؟
فرمود: به جهت آنکه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده در سجود هفت موضع باید به زمین برسد که از جمله دو کف دست است پس هرگاه دست دزد از بند یا مرفق بریده شود کفی برای او نمی ماند که در عبادت خدا به آن سجده کند و مواضع سجده حق خدا است و کسی را بر آن حقی نیست که قطع کند چنانکه حق تعالی فرموده : ( وَ اِنَّ الْمَساجِدَ للّهِ )
معتصم کلام آن حضرت را پسندید و امر کرد که دست دزد را از همانجا که حضرت فرموده بود قطع کردند.
این هنگام بر من حالتی گذشت که گویا قیامت من برپا شد و آرزو کردم که کاش مرده بودم و چنین روزی را نمی دیدم.
شرح حال فضل بن شاذان
دوم ابومحمّد فضل بن شاذان بن خلیل ازدی نیشابوری ثقه جلیل القدر
از فقها و متکلمین شیعه و شیخ طایفه و بسیار عظیم الشأن و أجلّ از توصیف است. از #حضرت_جواد علیه السلام حدیث روایت کرده و گفته اند از حضرت رضا علیه السلام نیز روایت کرده و پدرش از اصحاب یونس است و ( فضل ) صد و هشتاد کتاب تصنیف کرده و حضرت ابومحمّد عسکری علیه السلام دو دفعه و به روایتی سه مرتب بر او ترحّم فرموده و شیخ کشی روایاتی در مدح او ذکر کرده و هم نقل کرده خبری که منافی است با آن روایات.
علامه و دیگران از روایات منافی مدح جواب فرموده اند: ( وَ هُوَ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ اَجَلّ مِنْ اَنْ یُغْمَزَ عَلَیْهِ وَ هُوَ رَئیسُ طائِفَتِنا رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ اَجْمَعینَ )
در (مجالس المؤمنین) از ( کتاب مختار ) نقل کرده که عبداللّه بن طاهر، فضل بن شاذان را از نیشابور اخراج نمود و بعد از آنکه او را پیش خود طلبید و تفتیش کتب او نمود امر کرد که آن کتب را جهت او بنویسانند؛ پس فضل رؤس مسایل اعتقادیه را از توحید و عدل و مانند آن جهت او نوشت و چون او به نظر عبداللّه رسید گفت : این قدر کافی نیست می خواهم که اعتقاد تو را درباره سلف بدانم. پس فضل گفت : ابابکر را دوست دارم و از عمر بیزارم ! عبداللّه گفت : چرا از عمر بیزاری ؟ گفت : به واسطه آنکه عباس را از شوری بیرون کرد. و به سبب القای این جواب لطیف که متضمن خوش آمد عباسیان بود از دست آن فظّ غلیظ😡 خلاصی یافت و از سهل بن بحر فارسی روایت نموده که گفت : در آخر عهد مصاحبت خود با فضل بن شاذان از او شنیدم که می گفت من خلیفه جمعی از اکابرم که از پیش رفتند مانند محمّد بن ابی عمیر و صفوان بن یحیی و غیرهما و پنجاه سال در خدمت ایشان بودم و از ایشان استفاده می نمودم و هشام بن الحکم چون بگذشت یونس بن عبدالرحمن خلیفه او بود در ردّ بر مخالفان و چون یونس وفات یافت خلیفه او در ردّ بر مخالفان سکّاک بود و او نیز از میان رفت و منم خلیفه ایشان انتهی .
مؤلف گوید: که سکاک ابوجعفر محمّد بن خلیل بغدادی است که از متکلمین و از اصحاب هشام و تلمیذ او است و کتابی در امامت نوشته.
و بالجمله : جلالت فضل بن شاذان اکثر است از آنکه ذکر شود.
در ایام حضرت امام حسن عسکری علیه السلام وفات کرد و قبرش در زمین نیشابور قدیم که خارج از بلد نیشابور این زمان است به فاصله یک فرسخ تقریبا با بقعه و صحنی مزار و مشهور است و بر روی سنگ قبر او نوشته :
( هذا ضَریحُ النِّحْریرِ الْمُتَعالِ اِلی اَنْ قال الرّاوی مِنَ الاِمامَیْنِ اَبِی الْحَسَن عَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ ابی جَعْفَرٍ الثّانی عَلَیْهم السَّلامُ زُبْدَةُ الرُّواهِ وَ نُخْبَة الْهُداهِ وَ قُدْوَةُ الاَجِلاّءِ الْمُتَکَلِّمینَ وَ اُسْوَة الْفُقَهاءِ الْمُتَقَدِّمِینَ الشَّیخُ الْعَلیمُ الْجَلیلُ الْفَضْلُ بْن شاذانِ بْنِ الْخَلیلِ طابَ اللّهُ ثَراهُ قَدْ وَصَلَ بِلِقاءِ رَبِّهِ فی سَنه 260 ) .
و در دور سنگ قبر نوشته :
( قَد تَرَحَّمَ عَلَیْهِ اَبُومُحَمَّدٍ الحَسَن الْعَسْکری علیه السلام فَقالَ رَحِمَ اللّهُ الْفَضْلَ ثَلاثَهً وِلاءٌ، وَ قالَ علیه السلام اَیْضا: اَغْبِطُ اَهْلَ خُراسانَ بِمَکانِ الْفَضْلِ، وَ قالَ مُحَمَّدُ بْنِ اِبْراهیمَ الْوَرّاقُ خَرَجْتُ اِلیَ الْحَجِّ فَدَخَلْتُ اِلی مَوْلایَ اَبی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیَّ وَ اَرَیْتُهُ کِتابَ الْفَضْلِ بْنِ شاذانِ فَنَظَرَ فیهِ وَ تَصْفَّحَهُ وَرَقَةً وَرَقةً، قالَ علیه السلام هذا صَحیحٌ یَنْبَغی اَنْ یْعْمَلَ بِهِ رَحِمَ اللّهُ الْفَضْلَ. کَتَبَهُ فی سَنه 1261 ).
مخفی نماند که در اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام در احوال حسن بن علی بن فضال مقداری از حال فضل بن شاذان نیز ذکر شد.
هشتم - شیخ مفید و غیره از خیران اسباطی روایت کرده اند که گفت : وارد مدینه شدم و خدمت حضرت امام علی نقی علیه السلام مشرف گشتم.
حضرت از من پرسید که واثق چگونه بود حالش ؟
گفتم : در عافیت بود و من ده روز است که از نزد او آمدم ، فرمود: اهل مدینه می گویند او مرده است ؟
عرض کردم : من از همه مردم عهدم به او نزدیکتر است و اطلاعم به حال او بیشتر است.
فرمود: اِنَّ النّاسَ یَقُولُونَ اِنَّهُ قَدْ ماتَ؛ یعنی مردم می گویند که واثق مرده است.
چون این کلام را فرمود، دانستم که از مردم، خود را اراده فرموده؛ پس فرمود که جعفر چه کرد؟
عرض کردم : به بدترین حال در زندان محبوس بود.
فرمود: همانا او خلیفه خواهد بود.
سپس فرمود: ابن زیّات چه می کند؟ گفتم : امر مردم به دست او بود و امر، امر او بود.
فرمود: ریاست او بر او شوم خواهد بود.
پس مقداری ساکت شد آن حضرت و بعد فرمود: نیست چاره از اجراء مقادیر اللّه و احکام الهی.
ای خیران بدان که واثق مرد و جعفر متوکل به جای او نشست و ابن زیات کشته گشت.
چعرض کردم : کی واقع شد این وقایع فدایت شوم ؟
فرمود: بعد از بیرون آمدن تو به شش روز.
مؤلف گوید: واثق هارون بن معتصم خلیفه نهم بنی عباس است و جعفر متوکل برادر او است که بعد از او خلیفه شد و ابن زیات محمّد بن عبدالملک کاتب صاحب تنور معروف است که در ایام معتصم و واثق به امر وزارت اشتغال داشت و چون متوکل خلیفه شد او را بکشت چنانکه در باب معجزات #حضرت_جواد علیه السلام به آن اشاره کردیم .