#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۱
باب یازدهم: در تاریخ امام کل عاکف و باد و حجة اللّه علی جمیع العباد، حضرت ابوجعفر امام محمّد تقی جواد صلوات اللّه علیه و علی آبائه و اولاده الأمجاد
فصل اول: در تاریخ ولادت و اسم و لقب و کنیه و نسب حضرت جواد علیه السلام
بدان که در تاریخ ولادت آن حضرت اختلاف است. اشهر بین علما و مشایخ آن است که در نوزدهم شهر رمضان یا نیمه آن سنه صد و پنج در مدینه مشرفه متولد شده، و ابن عیاش ولادت شریف را در دهم رجب ذکر کرده و در دعای ناحیه مقدسه : ( اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِالْمَوْلُودَیْنِ فی رَجِبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍ الثّانی و ابْنِهِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ ) مؤید قول او است .
اسم شریف آن جناب محمّد و کنیت مشهور او ابوجعفر و القاب شریفش تقی و جواد است و مختار و منتخب و مرتضی و قانع و عالم و غیر اینها نیز گفته شده.
شیخ صدوق فرموده که آن حضرت را ( تقی ) گفتند برای آنکه از حق تعالی ترسید؛ پس خداوند عز و جل او را نگاه داشت از شر مأمون در وقتی که مأمون با حال مستی شبی بر آن حضرت وارد شد و شمشیر زد بر آن حضرت تا آنکه گمان کرد که آن جناب را به قتل رسانید پس حق تعالی او را نگاه داشت از شر او.
مؤلف گوید: که تفصیل این بیاید در فصل معجزات آن حضرت ان شاء اللّه تعالی .
مباحث
و اما کیفیت ولادت آن حضرت پس چنان است که علامه مجلسی رحمه اللّه در ( جلاءالعیون ) ذکر کرده. فرموده :
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۲
فصل دوم : در بیان مختصری از فضائل و مناقب و علوم حضرت جواد علیه السلام است.
اول : در دلائل باهره آن حضرت و ذکر مجلس مأمون به جهت امتحان آن جناب
📖 علامه مجلسی و دیگران فرموده اند که سن شریف حضرت جواد علیه السلام در وقت وفات پدر بزرگوارش نه سال و بعضی هفت نیز گفته اند و در هنگام شهادت حضرت امام رضا علیه السلام آن جناب در مدینه بود و بعضی از شیعیان از صِغر سن در امامت آن جناب تأمّلی داشتند تا آنکه علما و افاضل و اشراف و اماثل شیعه از اطراف عالم متوجه حج گردیدند و بعد از فراغ از مناسک حج به خدمت آن حضرت رسیدند و از وفور مشاهده معجزات و کرامات و علوم و کمالات اقرار به امامت آن منبع سعادات نمودند و زنگ و شک و شبهه از آیینه خاطرهای خود زدودند.
❓ حتی آنکه شیخ کلینی و دیگران روایت کرده اند که در یک مجلس یا در چند روز متوالی سی هزار مسأله از غوامض مسائل از آن معدن علوم و فضائل سؤال کردند و از همه جواب شافی شنیدند.
و چون مأمون را بعد از شهادت حضرت امام رضا علیه السلام مردم بر زبان داشتند و او را هدف طعن و ملامت می ساختند می خواست که به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بیرون آورد چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه ای به خدمت امام محمّدتقی علیه السلام نوشت؛ به اعزاز و اکرام تمام آن جناب را طلبید. چون آن حضرت به بغداد تشریف آورد پیش از آنکه مأمون آن جناب را ملاقات کند روزی به قصد شکار سوار شد. در اثناء راه به جمعی از کودکان رسید که در میان راه ایستاده بودند و حضرت جواد علیه السلام نیز در آنجا ایستاده بود، چون کودکان کوکبه مأمون را مشاهده کردند پراکنده شدند مگر آن حضرت که از جای خود حرکت نفرمود و با نهایت تمکین و وقار در مکان خود قرار داشت تا آنکه مأمون به نزدیک آن حضرت رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحظه آثار متانت و مهابت آن حضرت ، متعجب 😳 گردیده و عنان کشید و پرسید که ای کودک ! چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدی و از جای خود حرکت ننمودی ؟
حضرت فرمود که ای خلیفه !
راه تنگ نبود که بر تو گشاده گردانم و جرمی و خطایی نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم که بی جرم، تو کسی را در معرض عقوبت درآوری .
از استماع این سخنان تعجب مأمون زیاد گردید😲 و از مشاهده حسن و جمال او دل از دست داد؛ پس پرسید که ای کودک ! چه نام داری ؟ فرمود: محمّد نام دارم ، گفت : پسر کیستی ؟ فرمود: پسر علی بن موسی الرضا علیه السلام.
مأمون چون نسب شریفش را شنید تعجبش زایل گردید و از استماع نام آن امام مظلوم که او را شهید کرده بود منفعل گردید و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد.
مباحث
📖 شیخ مفید فرموده : پس #حضرت_جواد علیه السلام تشریف آورد در حالی که هفت سال و چند ماه از سن شریفش گذ
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۳
مؤلف گوید: که علما روزها را دوازده ساعت بخش کرده اند و هر ساعتی را به امامی نسبت داده اند و ساعت نهمِ روزها متعلق به حضرت جواد علیه السلام است.
و در دعای آن ساعت اشاره شد به سؤال مأمون از آن حضرت از آنچه که در دست داشت و همچنین سؤال یحیی بن اکثم از آن حضرت و جواب دادن حضرت ایشان را در آنجا که فرموده :
( وَ بِالاِمامِ الْفاضِلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی علیه السلام الَّذی سُئِلَ فَوَفَّقْتَهُ لِلْجَوابِ وَ امْتُحِنَ فَعَضَدْتَهُ بِالتَّوْفیقِ وَ الصَّوابِ صلی اللّه علیه و آله و سلم وَ عَلی اَهْلِ بَیْتِهِ اْلاَطْهارِ )
و توسل به آن حضرت در این ساعت برای وسعت رزق نافع است و شایسته است که در توسل به آن حضرت این دعا را بخواند:
( اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِحَقِّ وَلِیِّکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی علیه السلام اِلاّ جُدْتَ بِهِ عَلَیَّ مِنْ فَضْلِکَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَیَّ مِنْ وُسْعِکَ وَ وَسَّعْتَ بِهِ عَلَیَّ مِنْ رِزْقِکَ وَ اَغْنَیْتَنی عَمَّنْ سِواکَ وَ جَعَلْتَ حاجَتی اِلَیْکَ وَ قَضاها عَلَیْکَ اِنَّک لِما تَشاَّءُ قَدیرٌ )
بعضی گفته اند این دعا بعد از هر نماز به جهت اداء دین مجرب است .
┅───────────────┅
دوم - در امر فرمودن آن حضرت به طواف از برای ائمه علیهم السلام
❒ شیخ کلینی روایت کرده از موسی بن القاسم که گفت : به حضرت جواد علیه السلام عرض کردم که من اراده کردم که از جانب شما و پدرت طواف کنم؛ بعضی گفتند که از برای اوصیاء طواف کردن جایز نیست. حضرت فرمود بلکه طواف کن آنچه ممکنت شود همانا این مطلب جایز است.
راوی گفت : بعد از سه سال دیگر خدمت آن حضرت عرض کردم که چند سال قبل من رخصت طلبیدم از شما در باب طواف کردن از برای شما و پدرت، شما اذن دادید مرا؛ پس من طواف کردم از برای تو و پدرت آنچه خدا خواسته باشد؛ پس واقع شد در دلم چیزی و به آن عمل کردم . فرمود: چه بود آن ؟
عرض کردم : طواف کردم روزی از برای رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم؛ حضرت تا اسم پیغمبر شنید سه مرتبه فرمود صلی اللّه علی رسول اللّه؛ پس گفتم : روز دیگر طواف کردم از برای امیرالمؤمنین علیه السلام، روز دیگر از برای امام حسن علیه السلام، روز دیگر برای امام حسین علیه السلام، و هکذا هر روز بعد را از برای امامی طواف کردم تا روز دهم از برای شما طواف کردم، ای سید من این جماعت را که ذکر می کنم آنچنان کسانی هستند که ولایت ایشان را دین خود قرار داده ام.
حضرت فرمود: در این هنگام متدین شدی به دینی که قبول نمی کند حق تعالی از بندگان غیر آن را؛ پس گفتم: و بسا باشد که از برای مادرت فاطمه صلوات اللّه علیها طواف کردم و بسا هم طواف نکردم.
حضرت فرمود: بسیار کن این کار را همانا این کار افضل چیزهایی است که به آن عمل می کنی ان شاء اللّه .
مباحث
ششم - در اشاره آن حضرت است به قدرت خداوند تعالی ❒ در ( مدینه المعاجز ) از ( عیون المعجزات ) نقل کرد
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۴
فصل سوم : در دلائل و معجزات حضرت جواد علیه السلام است.
═══════════════┅
و ما اکتفا می کنیم به ذکر چند معجزه:
❒ درخت خشک، میوه دار شد.
اول _ شیخ مفید و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که چون حضرت جواد علیه السلام با ام الفضل زوجه خود از بغداد به مدینه مراجعت می فرمود چون به شارع کوفه به دار مسیب رسید فرود آمد و آن هنگام غروب آفتاب بود پس داخل مسجد شد و در صحن آنجا درخت سدری بود که بار نمی داد؛ پس حضرت کوزه آبی طلبید و در زیر آن درخت وضو گرفت و ایستاد به نماز مغرب و (نماز) جماعت گذاشت و در رکعت اول بعد از حمد، سوره نصر و در ثانی حمد و توحید خواند و پیش از رکوع ، قنوت خواند؛ پس رکعت سوم را به جا آورد و تشهد و سلام گفت و از نماز فارغ شد. پس لحظه ای نشست و ذکر خدا به جا آورد و برخاست و چهار رکعت نافله مغرب به جا آورد پس تعقیب نماز خواند و دو سجده شکر به جا آورد و بیرون رفت . پس چون مردم نزد درخت آمدند دیدند که بار داده میوه نیکویی را؛ پس تعجب 😧 کردند و از سدر آن خوردند، یافتند شیرین است و دانه ندارد؛ پس مردم با آن حضرت وداع کردند و به مدینه تشریف برد. و در مدینه بود تا زمان معتصم که آن حضرت را به بغداد طلبید در اول سال دویست و بیست و پنج و در بغداد توقف فرمود تا آخر ماه ذی القعده همان سال که وفات یافت و در پشت سر مبارک جدّش امام موسی علیه السلام مدفون شد.
و از شیخ مفید نقل شده که فرمود من از میوه آن درخت سدر خوردم و یافتم آن را بی دانه .
┅───────────────┅
دوم _ قطب راوندی روایت کرده از محمّد بن میمون که در ایامی که حضرت جواد علیه السلام کودک بود و جناب امام رضا علیه السلام هنوز به خراسان نرفته بود سفری به مکه نمود. من نیز در خدمت آن حضرت بودم چون خواستم مراجعت کنم خدمت آن حضرت عرضه داشتم که من می خواهم به مدینه بروم کاغذی برای ابوجعفر محمّد تقی علیه السلام بنویسید تا من ببرم. حضرت تبسّمی فرمود و نامه ای نوشت، من آن را به مدینه آوردم و در آن وقت چشمان من نابینا شده بود؛ پس موفق خادم، حضرت محمّد تقی را آورد در حالی که در مهد جای داشت؛ پس من نامه 🗞️ را به آن جناب دادم، حضرت به ( موفق ) فرمود که مهر از نامه بردار کاغذ را باز کن؛ پس ( موفق ) مهر از کاغذ برداشت و آن را گشود مقابل آن جناب پس حضرت آن را ملاحظه کرد آنگاه فرمود: ای محمّد! احوال چشمت چگونه است ؟ عرض کردم : یابن رسول اللّه ! چشمم علیل شده و بینایی از او رفته چنانچه مشاهده می فرمایی؛ پس حضرت دست مبارک به چشمان من کشید.
از برکت دست آن حضرت چشمان من شفا یافت؛ پس من دست و پای آن جناب را بوسیدم و از خدمتش بیرون آمدم در حالی که بینا بودم .
┅───────────────┅
❒ امام جواد علیه السلام از افکار من خبر داد.
سوم _ و نیز روایت کرده از حسین مکاری که گفت : داخل بغداد شدم در هنگامی که حضرت امام محمّد تقی علیه السلام نیز در بغداد بود و در نزد خلیفه در نهایت جلالت بود. من با خود گفتم که دیگر حضرت جواد علیه السلام به مدینه بر نخواهد گشت با این مرتبتی که در اینجا دارد و از حیثیت جلال و طعامهای لذیذ و غیره.
💭 چون این خیال در خاطر من گذشت دیدم آن جناب سر به زیر افکند؛ پس سر بلند کرد در حالی که رنگ مبارکش زرد شده بود و فرمود: ای حسین! نان جو با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نزد من بهتر است از آنچه که مشاهده می کنی در اینجا.
┅───────────────┅
❒ از مذهب زیدی دست برداشتم.
چهارم _ در ( کشف الغمه ) از قاسم بن عبدالرحمن روایت کرده است که گفت من زیدی مذهب بودم. وقتی رفتم به بغداد، روزی در بغداد بودم دیدم که مردم در حرکت و اضطرابند. بعضی می دوند و بعضی بالای بلندیها می روند و بعضی ایستاده اند، پرسیدم : چه خبر است ؟ گفتند: ابن الرضا! ابن الرضا! (یعنی حضرت جواد پسر حضرت امام رضا علیهما السلام) می آید.
گفتم به خدا سوگند که من نیز می ایستم و او را مشاهده می کنم؛ پس ناگاه دیدم که آن حضرت پیدا شد و سوار بر استری بود؛ من با خود گفتم لعن اللّه اصحاب الامامه ؛ (یعنی دور باشند از رحمت خدا گروه امامیه هنگامی که اعتقاد کردند که خداوند طاعت این جوان را واجب گردانیده) ،تا این خیال در دل من گذشت حضرت رو به من کرد و فرمود:
یا قاسم بن عبدالرحمن ! ( اَ بَشَرا مِنّا واحدا نَتَّبِعُهُ اِنّا اذا لَفی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ )
دوباره در دل خود گفتم که او ساحر است ، دیگر باره رو کرد به من و فرمود:
( ءَ اُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذّابٌ اَشِرٌ ) .
💭 آن وقت که حضرت از خیالات من خبر داد من اعتقادم کامل شد و اقرار بر امامت او نمودم و اذعان نمودم که او حجه اللّه است بر خلق خدا.
مباحث
مکافات عمل مؤلف گوید: که محمّد بن عبدالملک زیات به سزای خود رسید. 📖 مسعودی گفته : چون خلافت به متوکل
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۵
هفتم _ شیخ کلینی و دیگران روایت کرده اند از محمّد بن ابی العلاء که گفت : شنیدم از یحیی بن اکثم قاضی سامره بعد از آنکه آزمودم او را و مناظره کردم با او و محاوره نمودم و مراسله کردم او را و سؤال کردم از او از علوم آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ، یحیی گفت که روزی داخل مسجد پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شدم طواف می کردم به قبر مبارک؛ دیدم محمّد بن علی الرضا علیه السلام را که طواف می کند به قبر مبارک. پس مناظره کردم با آن حضرت در مسائل که نزد من بود (یعنی آنها را خوب می دانستم) پس جواب آنها را فرمود. آنگاه گفتم به آن حضرت که واللّه من می خواهم یک مسأله از شما بپرسم و خجالت می کشم از آن.
حضرت فرمود من خبر می دهم ترا به آن پیش از آنکه از من بپرسی آن را، و آن این است که می خواهی بپرسی از من از ( امام ).
گفتم : بلی ! همین است سؤ ال من به خدا سوگند.
فرمود: منم امام .
گفتم : علامتی می خواهم.
در دست آن حضرت عصائی بود، عصا به نطق آمد و گفت همانا مولای من امام این زمان است و او است حجت .
┅───────────────┅
❒ حرز امام جواد علیه السلام
هشتم _ سید بن طاوس رحمه اللّه در ( مهج الدعوات ) روایت کرده از ابونصر همدانی از حکیمه دختر امام محمّد تقی علیه السلام آنچه که حاصلش این است که بعد از وفات امام محمّد تقی علیه السلام رفتم به نزد ام عیسی دختر مأمون که زن آن حضرت بود جهت تعزیت او، دیدم که بسیار جزع و گریه به جهت امام می کرد به مرتبه ای که می خواست خود را به گریه بُکشد. من ترسیدم که زهره اش شکافته شود از کثرت غصه؛ پس در بین اینکه ما مذاکره می کردیم کَرم و حُسن خُلق و شرَف آن حضرت را و آنچه حق تعالی به او مرحمت فرموده بود از عزت و کرامت ، ام عیسی گفت که ترا به چیزی عجیب خبر دهم که از همه چیزها بزرگتر باشد.
گفتم : آن کدام است ؟
ام عیسی گفت : من دایم جهت امام غیرت می کردم و مراقب او بودم و گاه گاه سخنهای سخت می شنیدم و من به پدر خود می گفتم. پدرم می گفت: تحمل کن که او فرزند پیغمبر است و وصله ای است از پیغمبر.
ناگاه روزی نشسته بودم، دختری از در خانه در آمد و به من سلام کرد، گفتم : چه کسی؟ گفت از اولاد عمار یاسرم و زن امام محمّد تقی (علیه السلام) ام که شوهر تو است؛ پس مرا چندان غیرت گرفت که نزدیک بود سر برداشته به صحرا روم و جلاء وطن نمایم و شیطان نزدیک بود که مرا بر آن دارد که آن زن را بیازارم. قهر خود را فرو بردم و با او نیکی کردم و خلعتش دادم .
چون آن زن از پیش من رفت نزد پدرم رفتم و گفتم با او آنچه دیده بودم و پدرم در آن حالت که مست لایعقل بود اشارت به غلامی کرد که پیش او ایستاده بود که شمشیر 🗡️ مرا بیاور. شمشیرگرفت و سوار شد و گفت که واللّه من می روم و او را می کشم. چون این صورت از پدر خود مشاهده کردم پشیمان شدم و اِنّا للّهِ وَ انّا اِلَیْهِ راجِعُونَ خواندم و گفتم چه کردم به نفس خود و شوهر خود را به کشتن دادم. بر روی خود می زدم و پسِ پدر می رفتم تا درآمد به خانه ای که امام بود. پیوسته او را با شمشیر زد تا او را پاره پاره کرد، پس از نزد او بیرون آمد. من از پی او گریختم و تا صباح از این جهت خواب نکردم و چون چاشت شد نزد پدر آمدم و گفتم : می دانی دیشب چه کرده ای ؟ گفت : نه ، گفتم : پسر امام رضا علیه السلام را کشتی. از این سخن متحیّر 😲 شد و از خود رفت و بیهوش شد. بعد از ساعتی به خود آمد و گفت : وای بر تو چه می گویی ؟ گفتم : بلی ! رفتی بر سر او و او را به شمشیر زدی و کشتی . مأمون اضطراب بسیار کرد از این سخن.
گفت یاسر خادم را بطلبید. یاسر را حاضر کردند. با یاسر گفت : وای بر تو! این چه سخن است که دختر من می گوید؟
یاسر گفت : راست می گوید.
مأمون بر سینه و روی خود زد و گفت : ( اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راَجِعُونَ ) رسوا شدیم تا قیامت در میان مردم و هلاک شدیم ، ای یاسر.
برو و خبر آن حضرت را تحقیق کن و جهت ما خبر بیاور که جان من نزدیک است از تن بیرون آید.
یاسر رفت به خانه آن جناب و من به رخساره خود لطمه می زدم؛ پس زود مراجعت نمود و گفت : بشارت و مژدگانی ای امیر!
گفت : چه خبر داری ؟
گفت : رفتم نزد آن حضرت دیدم نشسته بود و بر تن شریفش پیراهنی بود و به لحاف، خود را پوشانیده بود و مسواک می کرد، من سلام بر او کردم و گفتم که می خواهی این پیراهن که پوشیده ای به جهت تبرّک به من دهی تا در او نماز کنم و مرا مقصود این بود که به جسد مبارک امام نظر کنم که آیا ضرب شمشیر هست یا نه ، به خدا که همچون عاج سفیدی بود که زردی او را مس کرده باشد و نبود بر جسد او از زخم شمشیر و غیره اثری؛ پس مإمون گریست گریستن دراز و گفت : با این آیت و معجزه هیچ چیز دیگر نماند و این عبرت است برای اولین و آخرین ...
مباحث
علامت امام چیست ؟ دهم _ در بعضی دلائل آن حضرت است : و نیز روایت کرده از عماره بن یزید که گفت : دیدم
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۶
┅───────────────┅
❒ چهاردهم _ شیخ کشی از احمد بن علی بن کلثوم سرخسی نقل کرده که گفت : دیدم مردی را از اصحاب امامیه که معروف بود به ابی زینبه پس سؤ ال کرد از من از احکم بن بشار مروزی و پرسید از من قصه او و از آن اثری که در حلق او است ، و من دیده بودم او را که در حلق او شبیه خطی از اثر ذبح بود گفتم که من چند دفعه از او سؤ ال کردم از آن اثر به من خبر نداد. ابوزینبه گفته که ما هفت نفر بودیم در بغداد که در یک حجره بودیم در زمان حضرت امام محمّد تقی علیه السلام ، یک روز احکم از وقت عصر از ما ناپدید شد و در شب هم نیامد همین که اول شب شد توقیعی از حضرت جواد علیه السلام آمد که رفیق شما آن مرد خراسانی یعنی احکم مذبوح شده و او را پیچیده اند در نمدی و افکنده اند در فلان مزبله بروید او را بردارید و مداوا کنید او را به فلان و به فلان چیز، پس رفتیم به آن محل و او را یافتیم مذبوح و مطروح همانطور که حضرت خبر داده بود پس او را آوردیم و مداوا کردیم به آنچه حضرت فرموده بود پس خوب شد. احمد بن علی راوی می گوید که قصه اش آن بود که احکم متعه کرده بود در بغداد در خانه قومی پس آن جماعت مطلع شدند بر کار او و او را ذبح کردند و در نمد پیچیده در مزبله افکندند.
مباحث
#حدیث فصل چهارم : در ذکر پاره ای از کلمات شریفه و مواعظ بلیغه حضرت امام محمّد تقی علیه السلام است.
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۷
دهم _ فرمود دشمنی مکن با احدی تا آنکه بشناسی آنچه مابین او و بین خداوند تعالی است؛ پس اگر نیکوکار و محسن است واگذار و تسلیم نخواهد کرد او را به سوی تو و اگر بدکار است همان دانستن تو این را، کافی است ترا، پس دشمنی مکن با او (یعنی همان پاداش و عوض که به مقابل بدی او از حق تعالی به او می رسد، ترا بس است برای دشمنی با او.)
یازدهم _ قالَ علیه السلام : ( اَلْقَصْدُ اِلَی اللّه تَعالی بِالْقُلُوبِ اَبْلَغُ مِنْ اِتْعابِ الْجَوارِحِ بِالاَعْمالِ )
فرمود آن حضرت : آهنگ نمودن به سوی حق تعال به دلها رساننده تر است از به رنج درآوردن اعضا و جوارج را به اعمال.
مؤلف گوید: که روایات در باب قلب❤️ و مراعات آن بسیار است. از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که در آدمی پاره گوشتی است که هرگاه آن سالم و صحیح باشد سایر بدن نیز صحیح است، و هرگاه آن بیمار و فاسد باشد سایر بدن بیمار و فاسد است و آن، دل آدمی است.
و هم روایت است که هرگاه دل پاکیزه است تمام بدن پاکیزه است و هرگاه دل خبیث است تمام بدن هم خبیث است.
و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به حضرت امام حسن علیه السلام وصیت فرمود که از جمله بلاها فاقه و فقر است و از آن بدتر بیماری بدن است و از آن بدتر بیماری دل است و از جمله نعمتها وسعت در مال است و از آن بهتر صحت بدن است و از آن بهتر پرهیزکاری دل است.
و از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام منقول است که دلها بر سه قسم اند: یکی دلِ سرنگون است که هیچ چیزی در آن جا نمی کند و آن دل کافر است، و یک دل آن است که ( خیر و شر ) هر دو در آن درمی آید و هر یک که قویتر است بر آن غالب می شود و یک دل هست که ( گشاده ) است و در آن چراغی از انوار الهی است که پیوسته نور می دهد و تا قیامت نورش برطرف نمی شود و آن، دل مؤمن است .
از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: منزلت قلب به جسد، منزلت امام است به مردم.
و روایت شده که وقتی حضرت موسی بن عمران علیه السلام اصحاب خود را موعظه می فرمود و در بین موعظه شخصی برخاست و پیراهن خود را چاک زد از حق تعالی وحی رسید به موسی که ای موسی بگو که پیراهن چاک مکن بلکه دل خود را برای من چاک زن .
وَ لَقَدْ اَجادَ الْحَکیمُ السَّنائی:
بد بود تن چه دل تباه بود
ظلم لشکر ز ضعف شاه بود
پاره گوشت نام دل کردی
دل تحقیق را بحل کردی
از تن و نفس و عقل و جان بگذر
در ره او دلی به دست آور
دل یکی منظری است ربانی
خانهٔ دیو را چه دل خوانی
دل آنکَس که گشت بر تن شاه
بود آسوده ملک از او و سپاه
این چنین پر خلل دلی که ترا است
دد و دیوند باتو ز این دل راست
این که دل نام کرده ای به مجاز
روبه پیش سگان کوی انداز
آنچنان دل که وقت پیچاپیچ
اندر او جز خدا نیابی هیچ
از در نفس تا به کعبه دل
عاشقان را هزار و یک منزل
مباحث
جناب عبدالعظیم گفت: گفتم به #حضرت_جواد علیه السلام که زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۸
خلیل بن احمد گفته: بهتر کلمه ای که ترغیب کند آدمی را به سوی طلب علم و معرفت قول حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرموده قدر هر مردی همان چیزی است که نیکو می دارد او را.
جناب عبدالعظیم گفت: گفتم زیادتر بفرما یابن رسول اللّه. فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ( اَلْمَرءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ )
مرد پنهان است در زیر زبان خویشتن
قیمت و قدرش ندانی تا نیاید در سخن
و از اینجا است که نیز فرموده :
( تَکَلَّموا تُعْرَفُوا ) ؛ تکلّم کنید تا شناخته شوید.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که گوهر فروش است یا پیله ور
گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه . فرمود: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ( ما هَلَکَ امْرُءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ ) ؛ هلاک نشد مردی که شناخت قدر خود را. گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم
فرمود که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ( اَلتَّدْبیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤْمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ ) ؛ یعنی تدبیر خویش از عمل و اقدام در امری ایمن خواهد ساخت ترا از پشیمانی آن.
ندانسته در کار تندی مکن
بیندیش و بنگر ز سر تا به بن
فقیر گوید: که در فصل مواعظ حضرت صادق علیه السلام قریب به همین نقل شده و ما این دو شعر را از نظامی که مناسب با این کلمه شریفه است نیز نقل کردیم.
در سر کاری که درآیی نخست
رخنه بیرون شدنش کن درست
تا نکنی جای قدم استوار
پای منه در طلب هیچ کار
گفت : گفتم زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.
فرمود: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ( مَنْ وَثِقَ بِالزَّمانِ صُرِعَ ) ؛ هر که اعتماد کند بر زمان بر زمین افکنده خواهد شد.
گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم .
فرمود: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ( خاطر بنفسه من استغنی برایه )؛ در خطر افکند خود را کسی که بی نیاز شده به رأی خودش (یعنی در مهمات تکیه بر رأی و دانش خود نموده و ترک کرده مشورت کردن با دانایان را)
عرض کردم: زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.
فرمود که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده : ( قِلَّهٌ الْعِیالِ اِحْدی الْیَسارَیْنِ )؛ کمی اهل و عیال یکی از دو توانگری است در مال، زیرا که هر که را اندک باشد عیال او عیشش آسانتر باشد و معیشتش اوسع، همچنان که در کثرت مال حال بر این منوال است.
گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم
فرمود که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده : ( مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ )؛ هرکه داخل شد بر او عجب و خودپسندی هلاک شد.
گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم
فرمود که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده : (مَنْ اَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جادَ بِالْعَطِیَّه)؛ کسی که یقین کند که عوض آنچه می دهد جایش می آید جوانمردی خواهد کرد در عطا کردن؛ زیرا که می داند بدل این عطا به او می رسد.
فقیر گوید: که به همین مطلب اشاره کرده بعض شعراء در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که گفته :
جادَ بِالْقُرْصِ وَ الطُّوی ملاُجَنْبَیْهِ
وَ عافَ الطَّعامَ وَ هُوَ سَغُوبٌ
فَاَعادَ الْقُرْصَ الْمُنیرَ عَلَیْهِ الْقُرْصُ
وَ الْمُقْرِصُ الْکُرامُ کُسُوبٌ
💭 نقل است که جناب امیرالمؤمنین علیه السلام سقایت نخلی 🌴 فرمود در عوض یک مد از جو؛ پس آن را برایش دستاس کردند و نان پختند چون خواست بر آن افطار فرماید سائلی بر در خانه اش آمد آن حضرت نانش را به سائل داد و شب گرسنه خوابید؛ شاعر گفته که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بخشش کرد قرص نان خود را در حالی که از گرسنگی پهلوی نازنینش پر بود و کراهت داشت از خوردن طعام به ملاحظه سائل با آنکه گرسنه بود؛ پس چون قرص نان به سائل داد در عوض قرص خورشید☀️ برایش به آسمان برگشت ، و قرض دهنده کریم کسب کننده و نفع به دست آورنده است .
جناب عبدالعظیم گفت : گفتم زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.
فرمود: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: ( مَنْ رَضِیَ بِالْعافِیَهِ مِمَّنْ دوِنَهُ رُزِقَ السَّلامَهُ مِمَّنْ فَوْقَهُ )؛ کسی که راضی و خشنود شد به عافیت و سلامت از کسانی که پایین تر از او است، روزی او خواهد شد سلامتی از کسانی که بالاتر از او است.
این وقت جناب عبدالعظیم گفت : گفتم به #حضرت_جواد علیه السلام بس است آنچه فرمودی مرا.
مباحث
8 ( قال علیه السلام : کُنْ فی الْفِتْنَهِ کَابْنِ اللَّبونِ لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لا ضَرْعٌ فَیُحْ
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۹
فصل پنجم : در شهادت حضرت امام محمّد تقی علیه السلام است
مکشوف باد که چون مأمون حضرت جواد علیه السلام را بعد از فوت پدر بزرگوارش به بغداد طلبید و دختر خود را تزویج آن حضرت نمود، آن جناب چندی که در بغداد بود از سوء معاشرت مأمون منزجر گردید از مأمون رخصت طلبید و متوجه حج بیت اللّه الحرام شد و از آنجا به مدینه جدّ خود معاودت فرمود و در مدینه توقف فرمود و بود تا مأمون وفات کرد و معتصم برادر او غصب خلافت کرد و این در هفدهم رجب سال دویست و هیجده هجری بوده.
و چون معتصم خلیفه شد از وفور استماع فضایل و کمالات آن معدن سعادت و خیرات، نائره حسد در کانون سینه اش اشتعال یافت و در صدد دفع آن حضرت برآمد و آن جناب را به بغداد طلبید.
آن حضرت چون اراده بغداد نمود حضرت امام علی النقی علیه السلام را خلیفه و جانشین خود گردانید، در حضور اکابر شیعه و ثقات اصحاب خود نص صریح بر امامت آن حضرت نمود و کتب علوم الهی و اسلحه و آثار حضرت رسالت پناهی و سایر پیغمبران را به فرزند خود تسلیم فرمود و دل بر شهادت نهاده و فرزند گرامی خود را وداع کرد و با دل خونین مفارقت تربت جدّ خود اختیار نموده روانه بغداد گردید و در روز بیست و هشتم محرم سال دویست و بیستم هجری داخل بغداد شد و معتصم در اواخر همین سال آن حضرت را به زهر شهید کرد.
و کیفیت شهادت آن مظلوم به اختلاف نقل شده، اشهر آن است که زوجه اش امالفضل دختر مأمون به تحریک عمویش معتصم آن حضرت را مسموم کرد؛ چه آنکه امّالفضل از آن حضرت منحرف بود به سبب آنکه آن جناب میل به کنیزان و زنان دیگر خود می فرمود و مادر امام علی النقی علیه السلام را بر او ترجیح می داد. به این سبب ام الفضل همیشه از آن حضرت در تشکی بود و در زمان حیات پدرش مکرر به نزد او شکایت می کرد و مأمون گوش به سخن او نمی داد به سبب آنچه با امام رضا علیه السلام نموده بود دیگر تعرض و اذیت کردن اهلبیت رسالت را مناسب دولت خود ندانست مگر یک شب که امّ الفضل رفت نزد پدر و شکایت کرد که حضرت جواد علیه السلام زنی از اولاد عمر یاسر گرفته و بدگویی برای آن حضرت کرد مأمون چون مست شراب🍷 بود در غضب شد و شمشیر برداشت و آمد به بالین آن حضرت و چند شمشیر بر بدن آن جناب زد که حاضرین گمان کردند که بدن آن جناب پاره پاره شد، چون صبح شد دیدند آن حضرت سالم است و اثر زخمی در بدن ندارد چنانکه در فصل سوم آن خبر تحریر یافت.
مباحث
زرقان گفت : بعد از سه روز دیگر ابن ابی داود نزد خلیفه رفت و در پنهانی با وی گفت که خیرخواهی خلیفه بر
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۱۰
فصل ششم : در ذکر اولاد حضرت جواد علیه السلام است
بدان که سید فاضل نسّابه سید ضامن بن شدقم حسینی مدنی در ( تحفه الازهار فی نسب ابناء الائمه الاطهار علیم السلام ) فرموده که حضرت جواد علیه السلام را چهار پسر بود:
ابوالحسن امام علی نقی علیه السلام
و ابواحمد موسی مبرقع
و ابواحمد حسین
و ابوموسی عمران ؛
و دختران آن حضرت : فاطمه و خدیجه و ام کلثوم و حیکمه بود و مادر ایشان ام ولدی بود که سمانه مغربیه می گفتند و از ام الفضل دختر مأمون، حضرت جواد علیه السلام فرزندی نداشت و عقب آن حضرت منحصر است از دو پسر: امام علی نقی علیه السلام و ابواحمد موسی .
مؤلف گوید: که از ( تاریخ قم ) ظاهر می شود که زینب و ام محمّد و میمونه نیز دختران حضرت جواد علیه السلام بوده اند، و شیخ مفید در دختران حضرت جواد علیه السلام دختری امامه نام ذکر کرده.
و بالجمله : موسی مبرقع جد سادات رضویه است و رشته اولادش تا به حال بحمدللّه منقطع نگشته و بسیاری از سادات نسب ایشان به او منتهی می شود و او اول کسی است که از سادات رضویه به قم وارد شد در سنه دویست و پنجاه و شش، و پیوسته بر روی خود برقع گذاشته بود و لهذا او را موسی مبرقع گویند و چون وارد شد بزرگان عرب از اهل قم او را از قم بیرون کردند و به کاشان رفت و چون به کاشان رسید احمد بن عبدالعزیز بن دُلّف عِجْلی او را اکرام کرد و خلعتهای بسیار و مرکبها به او بخشید و مقرر کرد که هر سال یک هزار مثقال طلا با یک اسب مسرّج به او بدهد لکن رؤسای عرب از اهل قم پس از آن پشیمان شده به خدمتش شتافتند و از او اعتذار خواسته مکرّماً به قم واردش ساختند و گرامی داشتند او را و حال موسی در قم نیکو شد تا آنکه از مال خود قریه ها و مزارعی خرید.
پس از آن وارد شدند بر او خواهرانش زینب و ام محمّد و میمونه دختران حضرت جواد علیه السلام و از پس ایشان بُریهه دختر موسی آمد و تمام ایشان در قم وفات یافتند و نزد فاطمه علیها السلام مدفون شدند و زینب همان است که بر قبر #حضرت_معصومه علیها السلام قبه ای بنا کرد؛ پس از آن که سقفی بر قبرش بنا کرده بودند از حصیر و بوریا.
و موسی شب چهارشنبه روز آخر ماه اردیبهشت دو روز به آخر ماه ربیع الاخر مانده، سال دویست و نود و شش از دار دنیا رفت و امیر قم عباس بن عمرو غنوی بر وی نماز کرد و مدفون شد در موضعی که الحال معروف است قبرش چنانچه در ( تاریخ قم ) ذکر شده.
و سید ضامن بن شدقم فرموده که موسی مبرقع مدفون شد به قم در خانه معروف به خانه محمّد بن الحسن بن ابی خالد اشعری ملقب به ( شنبوله ) .
مباحث
مؤلف گوید: که ابوعبداللّه احمد بن محمّد اعرج مذکور سید جلیل القدر عظیم الشأن، رفیع المنزله و رئیس و
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۱۱
و بدان که منتهی می شود به ابی عبداللّه احمد نقیب قم مذکور سید اجل السید محسن بن سید رضی الدّین محمّد بن سید مجدالدّین علی بن سید رضی الدّین محمّد بن پادشاه بن ابوالقاسم بن میسره بن ابوالفضل بن بندار بن میر عیسی بن ابی محمّد جعفر بن علی بن ابی محمّد بن احمد بن محمّد الاعرج بن احمد بن موسی المبرقع بن الامام الجواد علیه السلام است که قاضی نوراللّه در حق او فرموده که او سید فاضل عالی مقدار بود. والد بزرگوار او در زمان سلطان حسین میرزا، از قم به مشهد مقدس رضوی انتقال فرمود و او در اینجا به افاده علوم دین و ترویج مذهب آباء طاهرین اشتغال می فرمود و شیخ محمّد بن ابی جمهور به خدمت او رسیده و با او طریق معاشرت ورزیده و بعضی از تصانیف شریفه خود را به نام آن سید بزرگوار مزیّن ساخته و در ایام مجاورت مشهد مقدس به یُمن حمایت او با علمای مخالفین بحثهای متین پیش برده و الحال از اولاد ایشان سید متقی، عامل معنی، انسان کامل، صاحب طهارت ملکی، ثمره حدیقه فدکی، امیر محمّد جعفر است که از غایت شرافت ذات و نفاست گوهر مستغنی از مدح این ذره احقر است :
فَتیَّ لا یُحِبُّ الزّادَ اِلاّ مِنَ التُّقی
وَ لا یَبْتَغِی الْخَلاّنِ اِلاّ ذَوِی الْفَضْلِ
نکرده بهر رضای حق و تتبّع علم
نه چشم سوی غزال و نه گوش سوی غزل
مَنَّ اللّه تَعالی عَلَیْنا بِطُولِ بَقائِهِ وَ رَزَقَنی مَرَّهً اُخْری شَرَفَ لِقائِهِ انتهی.
و بعضی از متتبعین گفته: میر جعفر مذکور پسری داشته مسمّی به میر محمّد زمان و او نیز از علما بوده و ( شرحی بر قواعد ) نوشته ، وفات کرده در سنه هزار و چهل و یک.
و میر محمّد زمان را پسری بوده مسمّی به میر محمّد حسن و او نیز از علما بوده و سید محسن را پسری دیگر بوده موسوم به میر محمّد مهدی و او نیز از علماء بوده و او را شیخ علی کرکی در وقت رفتنش به طرف کاشان در قم اجازه داده در سنه نهصد و سی و شش ، و چنین معلوم می شود که قبر شریف آن سید جلیل در قم در تکیه ای است نزدیک به صحن شریف حضرت معصومه علیها السلام و مشهور است آن تکیه الیوم به ( محمدیه ) و در آنجا بقعه ای است و آن بزرگوار در آن بقعه مدفون می باشد.
فقیرگوید: که آن بقعه مشهور است به ( محمدیه ) و آن تکیه معروف است به حسینیه و در کوچه حرم واقع است نزدیک صحن جدید و گفته که منسوب است به این سید بزرگوار سید اجل آقا سید صدرالدّین بن میرزا محمّد باقر رضوی قمی شارح ( وافیه ) و برادرش میرزا محمّد ابراهیم بن میرزا محمّد باقر رضوی که از علماء بوده و در همدان ساکن بوده الی غیر ذلک انتهی .
مباحث
در ذکر حکیمه بنت حضرت جواد علیه السلام بدان که حکیمه با کاف نه حلیمه با لام که در السنه عوام مشهور
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۱۲
فصل هفتم : در ذکر چند نفر از بزرگان اصحاب حضرت جواد علیه السلام است.
اول ابوجعفر احمد بن محمّد بن ابی نصر معروف به بزنطی کوفی ثقه جلیل القدر
در (مجالس المؤمنین) است که در ( خلاصه ) مذکور است که او به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیده و نزد آن حضرت قدر و منزلت بسیار داشت و اختصاص تمام به حضرت امام محمّد جواد علیه السلام داشت و اجماع نموده اند اصحاب بر تصحیح هرچه او روایت نموده باشد و اقرار به فقه و اجتهاد او کرده اند.
در سال دویست و بیست و یک بعد از وفات حسن بن علی بن فضال به هشت ماه وفات یافت.
و در (مختار کشی) از احمد منقول است که گفت: روزی به اتفاق صفوان بن یحیی و محمّد بن سنان و عبداللّه بن المغیره یا عبداللّه بن جندب نزد حضرت امام رضا علیه السلام رفتیم و چون ساعتی نشستیم برخاستیم؛ پس آن حضرت از آن میان مرا فرمودند که ای احمد تو بنشین پس نشستم و آن حضرت با من به سخن درآمدند و من نیز از آن حضرت سؤ الها می نمودم و جواب می شنیدم تا بیشتر شب گذشت و چون خواستم که به منزل خود روم مرا فرمودند که می روی یا همینجا خواب می کنی؟
گفتم : جان من فدای تو باد! اگر فرمایی که بروم می روم و اگر می فرمایی که باش در خدمت می باشم؛ پس فرمودند که اینجا خواب کن که دیر وقت شد و مردم درهای خانه بسته اند و به خواب رفته اند. آنگاه آن حضرت برخاستند و به حرم شریف رفتند و چون مرا گمان شد که آن حضرت به حرم درآمدند به سجده افتادم و در آن سجده گفتم حمد مر خدای را که حجت خود و وارث علوم انبیاء را از جمیع برادران و اصحاب من با من در مقام انس و عنایت درآورد، و هنوز من در سجده بودم که آن حضرت آمدند و به پای مبارک خود مرا متنبه ساختند؛ پس من برخاستم و آن حضرت دست مرا گرفته مالیدند و فرمودند که ای احمد بدان که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به عیادت صعصعه بن صوحان رفت و چون از بالین او برخاست به او گفت که ای صعصعه ! زنهار که افتخار نکنی بر برادران خود به عیادتی که من تو را نموده ام و از خدای بر حذر باش . این سخن به من گفتند و به حرم شریف مراجعت نمودند.
و ایضا از او روایت نموده که گفت: وقتی که حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام را به گفته مأمون از مدینه می آوردند او را به جانب بصره بردند و به کوفه در نیاوردند و من در آن وقت به قادسیه بودم؛ پس آن حضرت مصحف نزد من فرستاد و چون مصحف را بگشودم در آنجا ( سوره لم یکن ) دیدم که اطول و اکثر بود از آنچه در میان مردم است و از آنجا چند آیه حفظ کردم تا آنکه ( مسافر ) مولای آن حضرت آمد و مصحف را از من گرفت و در مندیلی نهاد و آن را مهر کرد؛ پس آنچه از آن مصحف حفظ کرده بودم مرا فراموش شد و هر چند جهد کردم که مرا یک کلمه از آن به یاد آید میسر نشد.
مباحث
شرح حال ابوتمام شاعر سوم _ ابوتمام حبیب بن اوس الطائی الامامی نجاشی و علامه در (خلاصه) فرموده که ا
#قرار_مطالعه | #منتهی_الآمال
#زندگانی_امام_جواد علیهالسلام ۱۳
چهارم ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی دورقیّ الاصل
که جلالت شأن و عظمت قدرش زیاده از آن است که ذکر شود، و از توقیعات شریفه حضرت جواد علیه السلام به او معلوم می شود چه اندازه این معظم جلیل الشأن بوده در یکی از این توقیعات است که مرا مسرور کردی به آنچه ذکر کردی و همیشه مرا مسرور می داری ، خداوند مسرور سازد تو را به بهشت و راضی شود از تو به رضای من ، و در توقیع دیگر است :
( وَ اَسْئَلُ اللّهَ تَعالی اَنْ یَحْفَظَکَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْکَ وَ مَنْ خَلْفِکَ وَ فِی کُلِّ حالاتِکَ فَاَبْشِرْ فَاِنّی اَرْجُو اَنْ یُدْفَعَ اللّهُ عَنْکَ وَاللّهُ اَسْئَلُ اَنْ یَجْعَلَ لَکَ الْخَیْرَ الخ )
وَ فی تَوْقیع آخر:
( وَ اَمّا ما سَئَلْتَ مِنَ الدُّعاءِ فَاِنَّکَ بَعْدُ لَسْتَ تَدْری کَیْفَ جَعَلَکَ اللّهُ عِنْدی وَ رَبَّما سَمَّیْتُکَ بِاسْمِکَ وَ نَسَبِکَ مَعَ کَثْرَهَ عِنایَتِی بِکَ وَ مَحَبَّتی لَکَ وَ مَعْرِفَتی بِما اَنْتَ عَلَیْهِ فَاَدامَ اللّهُ لَکَ الْفَضْلَ ) .
وَ فی توقیع آخَر:
( یا عَلِیُّ قَدْ بَلَوتُکَ وَ خَبَرْتُکَ فِی النَّصیحَهِ وَ الطّاعَهِ وَ الخِدْمَهِ وَ التَّوقیرِ وَ الْقِیامِ بِما یَجِبُ عَلَیْکَ فَلَوْ قُلْتُ اَنّی لَمْ اَرَ مِثْلَکَ لَرَجَوْتُ اَنْ اَکُونَ صادِقا.
اقُولُ فَتَاَمَّلْ فی تِلْکَ التَّوقیعاتِ الشّرَیفَهِ فَاِنَّ فیها غِنیً عَنِ التَّعَرُّضِ لِمَدْحِهِ فَاِنَّ مَدْحَ الاِمامِ اِمامُ کُلِّ مَدْحٍ وَ مَنْ تَصَدّی لِلْقَوْلِ بَعْدَهٌ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْقَدْحِ ) .
و بالجمله : در خبر است که علی بن مهزیار پدرش نصرانی بوده و اسلام آورده و گفته شد که خود آن جناب نیز چنین بوده و خداوند او را هدایت فرموده و تفقه نمود.
و روایت کرده از حضرت رضا و جواد علیهما السلام و از خواص حضرت جواد علیه السلام گردید تا آنکه از جانب آن حضرت وکالت پیدا کرد چنانچه از جانب حضرت هادی علیه السلام نیز در بعضی از نواحی وکالت داشته و توقیعات که برای شیعه بیرون آمده در باب او به جز خیر و خوبی چیز دیگر نبوده و سی و سه کتاب تصنیف فرموده.
و عادت آن جناب بود که چون آفتاب طلوع می کرد و سر به سجده می گذاشت سر بلند نمی کرد تا از برای هزار نفر از برادران مؤ من خود دعا کند به آنچه که برای خود دعا می کرد و در جبهه اش از کثرت سجده پینه بسته بود مثل زانوی شتر.
و این علی همان است که در سنه دویست و بیست و شش در منزل ( قرعاء ) آخر شب از رختخواب خود برخاست و بیرون رفت وضو بگیرد مسواکی🪥 در دست داشت و مسواک می کرد که ناگاه دید در سر مسواک مانند آتش🔥 چیزی زبانه می کشد و مثل خورشید شعاع دارد. دست بر آن گذاشت و دید حرارت ندارد آیه شریفه ( الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الاَخْضَرِ نارَا ) تلاوت کرد و در فکر فرو رفت و چون به جای خود برگشت رفقای او محتاج به آتش بودند چون آن نور را دیدند خیال کردند که علی آتش برای ایشان آورده چون نزدیک او شدند دیدند که آتش آن حرارت ندارد و روشنایی آن گاهی خاموش می گشت و گاهی شعله می کشید تا سه دفعه که در آن مرتبه بالکلیه خاموش شد چون در سر مسواک نگاه کردند دیدند ابدا اثری از آتش و سوختگی یا سیاهی در آن نیست.
چون خدمت علی هادی علیه السلام رسید و حکایت بگفت حضرت در آن مسواک تأمل نمود و فرمود که آن نور بوده و این به واسطه میل تو به ما #اهل_بیت و اطاعت از برای من و پدران من بوده .
و ابراهیم برادر علی نیز از اجلاء است و روایت شده که او از سفراء امام زمان علیه السلام بوده و محمّد پسر علی بن مهزیار نیز ثقه و از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است .