eitaa logo
1.9هزار دنبال‌کننده
182 عکس
60 ویدیو
16 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مدح به منبر می‌رود دریا به سویش گام بردارید هلا اسلام را از چشمه اسلام بردارید مبادا از قلم ها جا بیافتد واژه‌ای، اینک که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید سلونی را هدر کردند روزی مردمان امروز بپرسیدش از اسرار جهان ابهام بردارید الا ای شاعران چشمان او آرایه وحی است برای ما از آن باران کمی الهام بردارید نسیم صبح صادق می‌وزد از گیسوی صادق از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید به فرزندان به اهل خانه جز ایشان که می‌گوید: غلام خسته‌ام خفته، قدم آرام بردارید اگر فرمان او باشد نباید پلک بر هم زد به سوی شعله چون هارون مکی گام بردارید رُویَ عن إمامِِ جعفرِِ صادق (له الرحمة) به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید به جای حج به سوی کربلا کج کن مسیرت را کفن باید به جای جامه احرام بردارید اگر در گوش نوزادی اذان می‌گفت می‌فرمود: که با آب فرات و تربت از او کام بردارید میان شعله‌ها آیات ابراهیم می‌سوزد میان گریه ختم سوره انعام بردارید https://eitaa.com/Madahankhomein
مدح السلام هنگامۀ هجوم غم از هر کرانه بود مردی غریب بود که در ترک خانه بود در بین آشیانه چو صیّاد پا نهاد مرغ سحر نشسته و گرم ترانه بود با قامت کمانی‌اش از راه میگذشت محنت‌کشی که تیر بلا را نشانه بود اشک وداع پشت سرش ریخت جای آب این بار حرف مرگ فقط در میانه بود می‌خواست اهل خانه ندانند قصّه چیست شاید ز خصم، خواهشِ مهلت، بهانه بود بر روی مرکب ابن ربیع و ز پشت سر شیخ الائمّه پای پیاده روانه بود می‌رفت و اشک‌هاش روی خاک می‌چکید یاد غمی که بینِ مصائب یگانه بود آخر اگرچه خانۀ او شد محاصره یارش کسی نگفته که در آستانه بود یا آنکه دشمنش طرف اهل خانه رفت یا حرفی از غلاف وَ یا تازیانه بود... https://eitaa.com/Madahankhomein
ای طایر بهشت چرا لانه‌ی تو سوخت ای باغبان برای چه گلخانه‌ی تو سوخت این زخم کهنه باز، دهان باز کرده است با آتش سقیفه در خانه ی تو سوخت میدید چونکه دست تورا بسته دشمنت خیلی در آن میان دل پروانه‌ی سوخت بودند در امان همه اهل و عیال تو هرچند نیمه شب درِ کاشانه‌ی تو سوخت یک گوشواره کم نشد از دختران تو ننوشته اند صورت ریحانه تو سوخت در خانه ات نه دامن طفلی شرر گرفت نه معجری ز دختر دردانه‌ی تو سوخت اما به کرببلا وسط آتش خیام موی رقیه عمه‌ی نازدانه‌ی تو سوخت آتش گرفت موی سرش آه می کشید از پا فتاد و زجر به امداد او رسید https://eitaa.com/Madahankhomein
لگد بر این در جبریل بوسه داده مزن مزن که ولوله در عرش اوفتاده مزن شکسته ای دل او ، حُرمتش دگر مشکن امام را برِ چندین امامزاده مزن حیا اگر که تو را نیست ، با مروت باش بزرگ خانه دگر پیش خانواده مزن امان بده که عبا یا عمامه بردارد برهنه پا مبرش ، بی امان به جاده مزن به پیش مرکب خود پیر مرد را ندوان سواره هستی و شلاق بر پیاده مزن کشان کشان ببر اما ، مبر ز مادر نام شراره بر دل این جان بکف نهاده مزن میان ره که زمین میخورد ، مزن سیلی که در کنار پسر ، مادر ایستاده مزن به آیه آیه ی قرآن قسم که قرآن اوست حیا کن و به برش حرف جام و باده مزن https://eitaa.com/Madahankhomein
فصل غم آمده زمان عزاست کنج سینه شراره ها دارم رخت ماتم به تن نمودم و باز بین چشمم ستاره ها دارم آسمان نگاه غمبارم رنگ و بوی مدینه را دارد هر چقدر آه هم اگر بکشم از تب سینه باز جا دارد آنکه یک عمر پای مکتب خود روضه میخواند و عاشقانه گریست گریه هایش شبیه باران بود آن امامی که صادقانه گریست ظلم تاریخ باز جلوه نمود وقت تکرار قصه شومی ست با تبانی آتش و هیزم جاری از چشم، اشک مظلومی ست آتش دشمنان به پا شده در خانه ای در میان یک کوچه میرود بی عمامه مردی در غربت بی امان یک کوچه داغیِ سینه میکند باور بانفس هاش آه سردی را خاک این کوچه ها نمیفهمند غربت اشک پیر مردی را پیر مردی که سوز آتش را ساکت و بی کلام حس میکرد پیرمردی که درد غربت را مثل جدّش مدام حس میکرد پیرمردی که تا زمین میخورد نفسش در شماره می افتاد دست خود میکشید بر روی خاک یاد آن گوشواره می افتاد یاد یک گوشواره خونین یاد اشک نگاه طفلی بود یاد آن مادری که زود گرفت دست خود را به روی چشم کبود نیمه شب تا که دشمن آقا را میکشید او به ناله می افتاد یاد یک کاروان و یک کودک یاد اشک سه ساله می افتاد یاد آن کودکی که حس میکرد زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را شوری اشک او چه میسوزاند زخم صورت ،و جای آبله را مسعود اصلانی https://eitaa.com/Madahankhomein
نه رواقی، نه گنبدی،حتی سنگ قبری سرمزار تو نیست غیرمُشتی کبوتر خسته خادمی، زائری،کنار تو نیست   بغضهایم کجا دخیل شوند پس ضریحت کجاست آقاجان روضه خوان ها چرا نمی خوانند گریه ها بی صداست آقاجان گنبدی نیست تا دلم بپرد پابه پای کبوتران شما کاش می شد که دانه ای گیرم امشب از دست مهربان شما حرف ِ گلدسته را نباید زد تا حسودان شهر بسیارند از شما خانواده آقاجان درمدینه همه طلبکارند حیف آن چاهها که حیدر کند چقدر مادرت دعاشان کرد عوض آن همه محبت ها این مدینه چه خوب جبران کرد کاش ایران می آمدی آقا نزد ما اهلبیت محترمند پیر مظلوم بی حرم،اینجا پسران تو صاحب حرمند   کاش ایران می آمدی آقا مُلک ری قبله ی ولا می شد مثل مشهد برایتان اینجا مشهد الصادقی بنا می شد کاش ایران می آمدی آقا قدمت روی چشم ما جا داشت کاش خاک شلمچه و فکه عطریاس عبایتان را داشت  کاش ایران می آمدی آقا مردمش رأفت و حیاء دارند ریسمان دست هم نمی بندند همه دلهای با صفا دارند  کاش ایران می آمدی آقا در مدینه غریب افتادید من بمیرم برایتان؛ گیر ِ عده ای نانجیب افتادید کاش ایران می آمدی آقا مردمش از مغیره بیزارند حرمت گیسوی سپیدت را در مدینه نگه نمی دارند کاش ایران می آمدی آقا نوکری تو کم ثوابی نیست همه جا از فضائلت گویند صحبت ازمجلس شرابی نیست وحید قاسمی https://eitaa.com/Madahankhomein
ششم امامِ غریبی که جود کارش بود مدینه باز هم امروز بی قرارش بود اگرچه آخرِ عمری غریب و تنها شد ولی دقایق آخر پسر کنارش بود ملایکه همه پوشیده اند رخت عزا برون ز هجره اجل هم در انتظارش بود نبود در وسطِ آتشِ جفا جایش کسی که عالم هستی در اختیارش بود شکست حُرمتِ ریشِ سفید او افسوس به مجلسی که فقط آه، غم گسارش بود امامِ طاهرِ ما را تعارفِ مِیْ کرد همان کسی که نجاسات، زهرِمارش بود سه بار دشمنِ دون حمله کرد بر قتلش پیمبر آمد و اینجا خلاصه یارش بود ولی حسین خودش بود و نیزه و شمشیر که خواهرش نگران بود و داغدارش بود رسید شمر و سرش را برید و بر نی زد همان دقیقه که ارباب، احتضارش بود رضاباقریان https://eitaa.com/Madahankhomein
دلم هواى بقیع دارد و غم صادق عزا گرفته دل من ز ماتم صادق دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم زنم به سینه که آمد محرم صادق سلام من به بقیع و به تربت صادق سلام من به مدینه به غربت صادق سلام من به مدینه به آستان بقیع سلام من به بقیع و کبوتران بقیع سلام من به مزار معطّر صادق که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقیع سلام من به گل یاس هاشمىّ بقیع ز غربتش چه بگویم که سینه ‏ها خون است براى صادق زهرا مدینه محزون است دلم دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت که ذکر غربت لیلى حدیث مجنون است همانکه غربتش از قبر خاکى ‏اش پیداست امام صادق شیعه سلاله ی زهراست ز بسکه کینه و غربت به هم موافق شد هدف به تیر جسارت امام صادق شد همان که فاطمه را بین کوچه زد گویا ز کینه قاتل این پیرمرد عاشق شد امام پیر و کهنسال شیعه را کشتند امان که روح سبکبال شیعه را کشتند براى فاطمه از بى کسى سخن مى ‏گفت براى مادرش از غربت وطن مى ‏گفت بخاک حجره‏اش از سوز سینه مى‏ غلطید پسر به مادر خود از کتک زدن مى ‏گفت از آن شبى که زد او را ز کینه اِبْن‏ ربیع دوانده در پی ‏اش اندر مدینه ابن ‏ربیع فضاى شهر مدینه بیاد او تار است هنوز سینه آن پیر عشق خونبار است هنور می کشد او را عدو به دنبالش هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است هنوز تلخى کامش به حسرت شهدى است هنوز چشم دلش به رسیدن مهدى است سید محمد میرهاشمی https://eitaa.com/Madahankhomein
گوشه ای از حرای حجره ی خویش نیمه شب ها،خدا خدا می کرد طبق رسمی که ارث مادر بود مردم شهر را دعا می کرد هر ملک در دل آرزویش بود  بشنود سوز ربنایش را آرزو داشت لحظه ای بوسد مهر و تسبیح کربلایش را هر زمان دل شکسته تر می شد «فاطمه اشفعی لنا» می خواند زیر لب با صدای بغض آلود روضه ی تلخ کوچه را می خواند عاقبت در یکی از آن شب ها دل او را به درد آوردند بی نمازان شهر پیغمبر سرسجاده دوره اش کردند پیرمرد قبیله ی ما را در دل شب،کشان کشان بردند با طنابی که دور دستش بود پشت مرکب،کشان کشان بردند ناجوانمردهای بی انصاف سن و سالی گذشته از آقا !؟ می شود لااقل نگهدارید حرمت گیسوی سپیدش را پابرهنه،بدون عمامه روح اسلام را کجا بردید؟ سالخورده ترین امامم را بی عبا و عصا کجا بردید؟ نکشیدش،مگر نمی بینید!؟ زانویش ناتوان و خسته شده چقدر گریه کرده او نکند؟ حرمت مادرش شکسته شده ای سواره،نفس نفس زدنش علت روشن کهن سالی است بسکه آقای ما زمین خورده!؟ در نگاه تو برق خوشحالی است جگرم تیر می کشد آقا چه بلاهایی آمده به سرت! تو فقط خیزران نخورده ای و شمر و خُولی نبوده دور و برت به خدا خاک بر دهانم باد شعر آقا کجا و شمر کجا!؟ حرف خُولی چرا وسط آمد؟ سرتان را کسی نبرد آقا؟ به گمانم شما دلت می خواست شعر را سمت کربلا ببری دل آشفته ی محبان را با خودت پای نیزه ها ببری شک ندارم شما دلت می خواست بیت ها را پر از سپیده کنی گریه هایت اگر امان بدهد یادی از حنجر بریده کنی وحید قاسمی https://eitaa.com/Madahankhomein
باز روی سر تو ريخته اند شعله پشت در تو ريخته اند گريه ات را كه بهانه كردند باز هم حمله شبانه كردند ريسمان بسته به بازوی تو شد باز زخمی روی ابروی تو شد رحمی آن خصم پليد تو نداشت حرمت موی سفيد تو نداشت پشت مركب تن پاكت بردند پا برهنه روی خاكت بردند كو عبای تو و عمامه ی تو ؟ پر ز خاک است چرا جامه ی تو ؟ اشک چشم تر تو می ريزد قلب اين دختر تو می ريزد گيسويت از چه پريشان شده است دخترت ديده و گريان شده است ببريدش ولی با لشكر ،نه می زنيدش ؟ جلوی دختر، نه پيرمرد است مراعات كنيد احترامی حق سادات كنيد پيرمرد است زمينش نزنيد تازيانه به جبينش نزنيد گرچه آتش به سرايت زده اند با لگد بر روی پايت زده اند گرچه بردند تو را نيمه ی شب سر برهنه شده پشت مركب ولی هرگز تن تو تير نخورد به خدا جسم تو شمشير نخورد پيكرت پهن به گودال نشد زير پا جسم تو پامال نشد داغ فرزند تو را پير نكرد نيزه ای بر دهنت گير نكرد خيزران بر لب تو بوسه نزد به رگت زينب تو بوسه نزد كسی از پشت سرت را نبريد جلوی ديده ی زهرا نبريد ناگهان ولوله و غوغا شد بر سر نعش حسين دعوا شد يكی آمد كه عصا را ببرد ديگری خواست عبا را ببرد به كلاخود سرش رحم نكرد به زره يا سپرش رحم نكرد همه ی پيكر او غارت شد پای تا به سر او غارت شد رضا رسول زاده https://eitaa.com/Madahankhomein
باز هم نوبتِ مدینه شُد و در غَمَش باز کربلا میسوخت باز در کوچه‌یِ بنی هاشم خانه‌ای بینِ شعله‌ها میسوخت نیمه شب ریختند در خانه مو سپیدی به ریسمان بستند درِ آتش گرفته را اما ناگهان رویِ کودکان بستند به پَرِ دامنی ولی اینبار آتشِ چوبِ شُعله وَر نگرفت پدر از خانه رفت شُکرِ خدا پهلویِ او به میخِ در نگرفت نَفَسَش بند آمده نامرد در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش پیرمرد است میخورد به زمین بینِ کوچه کِشان کِشان نَبَرش شرم از رنگِ این محاسن کُن رحم کُن حالِ کودکانش را این چنین رفتن و زمین خوردن درد آورده استخوانش را حق بده که به یادِ او انداخت گَرد و خاکی که بر محاسن داشت مادرش را که تا درِ مسجد داغِ بابا عزایِ محسن داشت حق بده که به یادِ او انداخت عرقِ سردِ رویِ پیشانیش خونِ رویِ جبینِ جدش را عمه و رنجِ کوچه گردانیش حق بده که به یادِ او انداخت عمه‌اش را گُذر گُذر بردند از مسیری که ازدحام آنجاست یعنی از راهِ تنگ‌تر بردند حق بده که به یادِ او انداخت گیسوانش که خاک آلود اند گیسویی را که در دلِ گودال غرقِ خون رویِ خاکها بودند رویِ این کوچه‌ای که از سنگ است همه جایش نشانیِ او بود یادِ یک حنجر است این دفعه نوبتِ روضه خوانی او بود هرچه او بیشتر نَفَس میزد بیشتر می‌زدند زینب را تیغشان مانده بود در گودال با سپر می‌زدند زینب را چادرش زیرِ پایِ او پیچید بین نامحرمان زمین اُفتاد از سَرِ تَلِّ خاک تا گودال با کَمَر میزدند زینب را سَرِ شب کودکان همه در خواب تا سحر می‌زدند زینب را یک نفر در میانِ گودال و صد نفر می‌زدند زینب را حسن لطفی https://eitaa.com/Madahankhomein
من که کبوتر دلم،همیشه در هوای توست همچو نسیم قدسیان،عازم آن سرای توست دو چشم جان به سوی تو،کعبه ی کعبه کوی تو قبله ی قلب خسته ام ،تربت دلربای توست بقیع اگر چه خلوت از ، همهمه ی آدمیان پر از حضور عرشیان ، به قبر باصفای توست خیل ملک صف به صف از ، بارگه ات کند عبور که بارگاه خاکی ات ، بهشت آشنای توست هدیه هر فرشته بر ، جمع ملائک به جنان ذره ای از خاک بقیع ، به عطر جان فزای توست زائر قبر اطهرت ، زیارت خدا کند که وجه بی بدیل تو،جلوه ای از خدای توست مرا اگر که دعوتی ، بهر زیارتت کنی جان دهم از شوق وصال،که این هم از عطای توست ای که رئیس مذهبی،به مکتب خدای عشق بقای دین احمدی،به لطف گفته های توست جلوه ی رب ازلی،وارث غربت علی معنی دین نبوی،تلالو ولای توست به سن پیری ز پی،مرکب دشمنت روان به کاخ آن که به لبش،طعنه و ناسزای توست شرح نمی توان نمود،داغ تو را که گوییا هر چه غریبی و غم است،جمع شده برای توست رخت سیه به تن کند،مادر قد خمیده ات اوکه همیشه گریه کن،به مجلس عزای توست محمد مبشری https://eitaa.com/Madahankhomein