eitaa logo
کانال مـادر ایرانـــ🇮🇷ی
1.9هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
899 ویدیو
44 فایل
توان مادری را دست‌کم نگیرید/اینجا مکانی است برای تجربیات ناب مادرانه🥰 آیدی ادمین: @Fatima_banoo99 ساعت پاسخگویی: ۴ تا ۸ شب لینک گروه: https://eitaa.com/joinchat/885064037Ca87932df89 لینک کانال: 🆑 @Madar_irani
مشاهده در ایتا
دانلود
، با سلام من مادر سه فرزند هستم ☺️ الان دیگه بزرگ شده‌اند💪 فرزند کوچکم ۱۵ سال دارد وقتی دو ساله بود در سفر آروم نمی‌گرفت میخواست بیاد پیش من🤨، بچه‌ها از شیشه ماشین بیرون را نشون می‌دادند و می گفتند واااای شترها را ببین😍 اما شتری در کار نبود 🙃خیلی تلاش می‌کرد ببیند اما نمی‌دید 😰🧐مسیر زیادی را سرگرم پیدا کردن شترها و دیدنشان بود و به این ترتیب یادش میرفت منو و تا دقایقی فرصت نفس کشیدن پیدا میکردم. 🤭😩این یکی از خاطرات بود. تاخاطره‌ای دیگر خدا نگهدار✋
در شُرف پنج نفره شدن ، بودیم که سال گذشته به لطف خدا ، دکترای دانشگاه تهران قبول شدم. مزد تلاشم بود و برکت حضور مهمان آسمانی ام ... زمستان امسال برای یکسری کارهای اداری آزمون جامع باید به دانشگاه میر فتم . تلاش همسرم برای همراهی ما ، بعلت کارشان نتیجه نداد ، من ماندم و سفر پیشِ رو و سه فرزند ... فاطمه طهورای دوماهه ام 😘 محمد حسین ، بزرگ مرد نه ساله ام 😘و محمد هادی سه ساله ام با همه ی نشاط کودکانه اش😘 خییییلی استرس داشتم ، سرما خوردگی فاطمه طهورا وسرفه هاش هم مزید بر علت شده بود . باید عزمم را جزم میکردم ،بسم الله گفتم متوسل شدم به خانم حضرت زهرا سلام الله ... برای راحتی بیشتر بچه ها قطار رو انتخاب کردیم و راهی شدیم ... نیّت کردم یه سفر پر برکت رو تدارک ببینم به یاری خدا ☺️ محمد حسینم دوست داشت بخش های مختلف قطار رو ببینه، و از اونجا که کشف کردن بچه هام برام مهمه و با اولویت ، نوزادم رو بغل کردم و دست محمد هادی رو گرفتم و کنکاش گروهی مون رو شروع کردیم تا به کابین آقای راننده قطار(به قول محمد هادی) رسیدیم. ایشون هم با بزرگواری تقاضای منو پذیرفتند و اجازه دادند محمد حسین اکثر بخش های قطار رو بررسی کنه و از نزدیک ببینه 😉 چقدر این اکتشاف به جان و دلمون نشست و ثبت خاطره کرد 😍 وقت نماز صبح بود و بچه ها در خواب ناز 🙃 باید میرفتم برای نماز، برف همه جا رو گرفته بود و با اون سرمای شدید نمیشد بیدارشون کنم و با خودم ببرمشون...‌ توکل کردم، به خدا سپردمشون و رفتم بیرون، نمازم رو خوندم..... ادامه دارد... 1⃣
وقت نماز صبح بود و بچه ها در خواب ناز 🙃 باید میرفتم برای نماز، برف همه جا رو گرفته بود و با اون سرمای شدید نمیشد بیدارشون کنم و با خودم ببرمشون...‌ توکل کردم، به خدا سپردمشون و رفتم بیرون، نمازم رو خوندم و برگشتم... همچنان در آغوش پر مهر خدا ، گرم خواب بودند الحمدلله☺️ ساعت ۱۱ به تهران رسیدیم، با حداقل زمان باید بیشترین سرعت را به خرج می دادیم تا زودتر به دانشگاه برسیم 😉 فاطمه طهورا همچنان در بغلم بود ، کوله پشتی را روی دوشم انداختم و دست محمد هادی را گرفتم، محمد حسین هم مسئول آوردن چمدان شد و باز بسم اللّه گفتیم ❤️ در ازدحام جلوی ایستگاه راننده اسنپ نمی تونستن پیاده بشن ، سریع بچه ها را سوار کردم و فاطمه طهورا را گذاشتم روی پای داداشش و خودم چمدون رو جادادم داخل ماشین و حرکت ما به سمت دانشگاه.... فکرم مشغول بود ؛ برف میبارید و چقدر هوا سرد بود امااا ایمان داشتم این سفر با همه ی شرایطش ، حکمتی در رشد من و فرزندانم داره و در سایه ی محبت و لطف ویژه ی خدا هستیم ... تو همین سختیهاست که روحمون بزرگتر میشه و بچه ها قوی تر میشن و مقاومتر بار میان. ایمان داشتم که راهم درسته، مسیرم درسته و خدا هم برکت میده به توان خودم و بچه هام. 😍😘 مرور تمام باورهام ،داشت عملی شد ... جهاد فرزند آوری و مجاهدت علمی برای منِ بچه شیعه باید یقینی بشه ... دلم آروم بود و با بچه ها رد برفها رو نگاه میکردیم ... به دانشگاه رسیدیم؛ خدا ، من و سه فرزندم😍 ظاهر امر این بود که بچه هام رو باید بذارم جلو در دانشگاه...... ادامه دارد... 2⃣
ظاهر امر این بود که بچه هام رو باید بذارم جلو در دانشگاه و خودم برم بالا، توی اون هوای برفی و شهر غریب ! اما خدای مهربونمون ، آقای حراست رو واسطه ی نگه داشتن محمد حسین و محمد هادی و وسایل رو قبول کردند ، از جوان مردیشون تشکر کردم ، بچه ها رو سپردم و با فاطمه طهورا رفتم داخل ساختمان ... حضور بچه ها برکت وقت میداد و توان ☺️ سریع کارامو به نتیجه رسوندم و برگشتم اتاق حراست ... مثل همیشه خدا به بهترین وجه ، همراه بچه هام بود😍 و محبتش به ما رو تو مسئولیت پذیری های محمد حسین جلوه میداد ، بزرگ مردی که دست راستم بود تو نبود پدرش . و الحمدلله... بازم چالش بعدی رو پشت سر گذاشتیم و چهارتایی😍 شاد و پر انرژی از با هم بودن، راهی منزل برادرم شدیم. برای روزهای بعد محمدحسین و محمد هادی ، مهمان دایی می مانند و مادر و دختری می‌رفتیم دانشگاه .... 😍 سفربا تمام خاطراتش ، کم و زیاد ها ، میتونه سکوی رشدی باشه برای استعدادها و توانایی‌های نا شناخته ، بروز و ظهور آنچه شنیدیم یا دیدیم و اما میدان عملش را هنوز تجربه نکردیم .... و این سفر درک شیرین و عملیاتیِ الهی و ربی من لی غیرک بود برای من و فرزندانم .... بزرگتر شدیم در باورهای لذت محبت خدای بزرگ مون و مسیر مجاهدت‌های پیش رو ..... و الحمدلله علی کل حال 3⃣ @bazikodakan @Madar_irani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجربه خودتون از سفر اربعین با دلبندان تون رو بگید تا سفر اولی ها استفاده کنند؟ پوشک چقدر نیاز؟ شیر خشک چند تا بردید؟ غذا کمکی رو چیکار کنیم؟ و کلی سوال دیگه🧐🧐🧐 تجربیات خودتون رو برای بنده بفرستید. @Fatima_banoo99
☝️☝️☝️ سلام من چند فرزند نیستم😅 ولی تقریباً پر سفرم😂 وقتی بچم به دنیا اومد تا الانم که دوسال و خورده ای داره👩‍👦 الحمدلله خدا روزی مون کرده پنج بار مشهد رفتم باهاش، چندبار قم، یکبار کربلا، راهیان نور، دوبار اعتکاف و ...🚌🚙🕌 متاسفانه یا خوشبختانه من نمیتونم زیاد بچمو به خانواده بسپارم و جایی برم بخاطر مشغله های زیادشون و البته مهمتر از همه اخلاقیات خاصشون😅 البته خودم و همسرم فرزند اول خانواده ایم، کوچیکترا کاری نمیتونند بکنند بزرگترا هم که نمیتونند. البته متاسفانه خواهرم نداریم. و دو و سه برادر داریم. و البته چون روحیه ی مستقلی دارم و البته همسرم هم پر مشغله اند ترجیح میدم حتی جز در موارد خیلی خاص از همسرم هم نخوام منو جایی ببرند توی شهر خودمون معمولا خودم رانندگی میکنم. بخاطر همین تقریبا همه جا بچم دنبالمه. خوبیش اینه که هم من یاد گرفتم باید چیکار کنم هم بچم یاد گرفته تو این شرایط باشه. (بچه هایی هستند بزرگتر از بچه من هنوز بلد نیستند تو ماشین بشینند) بچه من یاد گرفته چرا چون مدام دنبالم تو ماشین بوده، اوایل سختمون بود هر دوتاییمون اما الان هردومون یادگرفتیم. من حتی وقتی بچم خیلی کوچیک بود میگرفتمش توی بغلم و باهاش رانندگی میکردم. حتی یادمه یه بار پشت فرمون هیچ جوره آروم نمیشد با رعایت پوشش اسلامی بهش شیر دادم و به رانندگی ادامه دادم😂 البته نمیتونم اینو به شما توصیه کنم😅 بعضی وقتا هم با اعتراض اطرافیان مخصوصا مادرم مواجه میشدم که یه ذره بشین تو خونه. ولی واقعا روحیه ام اجازه نمیده یه جا بشینم. الان توصیه ام به مادرا همینه لطفاً همه پیش فرضهایی که تو ذهنتون هست و دیگران بهتون القا میکنند بذارین کنار و یکم جسارت داشته باشین و اقدام کنید، زندگی تون را تعطیل نکنید، مسافرت برین فعالیت های مختلف داشته باشین. مهم ترین توصیه ام همینه ترستون را بذارین کنار قرار نیست هیچ اتفاق وحشتناک و ... برای خودتون یا بچتون بیفته. قراره رشد کنید بزرگ بشین چیزای مختلف یاد بگیرید. هر مادری خودش بهتر میدونه چطور میتونه با بچش کنار بیاد حالا برای اطمینان بیشتر قبل از سفر میتونید توی اینترنت سرچ کنید لوازم مورد نیاز سفر نوزاد یا کودک. (لیستها خوب و کاملی هست) وسایلشو بردارین و بزنین به دل جاده. خدا پشت و پناهتون🥰 راستی من ۲۲سالگی مادر شدم و الان ۲۵سالمه و دوست داریم خدا فرزندان بیشتری روزی مون کنه. که ان شاء الله صالح و سرباز امام زمان باشند. بگین الهی آمین😍 البته اینم باید به توضیحاتم اضافه کنم اینکه گفتم پر سفریم نه اینکه وضع مالی مون خیلی خوب باشه. معمولیه، مشکلاتم هست مثل همه زندگی ها. مستاجریم ، خونه و وسایل و پراید ساده ای هم داریم. ولی هم اینکه رزق سفر زیارتی خودش میرسه. ما شده قرض کنیم بریم سفر و بعدش قرضمون ادا میشه. هم اینکه حاضریم از خرج های دیگه بزنیم و برای آخرت خودمون و روحیه و حال بهترمون هزینه کنیم.
تجربه اعضای گروه مادر ایرانی درباره از شیر گرفتن فرزندانشون👌
من تجربه سه تا پسر رو دارم که از شیر گرفتم. الحمدلله برای من و پسرها راحت گذشت پسر اولم ۲۱ ماه شیر دادم، بعد به روش توسل که توی کتاب ریحانه بهشتی گفته شده از شیر گرفتمش، یعنی انار شیرین و سوره یس و توسل به حضرت رباب توی امامزاده شهرمون و... خیلی راحت گرفته شد، شب اول طبق عادت بی قراری کرد زمان خواب، ولی دیگه سمتش هم نیومد. پسرهای دومم دوقلو بودن تا ۱۹ ماهگی شیر خوردن، باز هم از همین روش استفاده کردم. یکیشون که بعد از برگشت از امامزاده اصلا و ابدا دیگه سراغ شیر نگرفت. اون یکی هم تا یک هفته بعدش زمان خواب شب، سراغ می‌گرفت که اولاش سعی میکردم با راه بردن روی دوشم و چیزای دیگه بخوابونمش، یک شبهایی هم اجازه میدادم شیر بخوره که بی قراری نکنه. تا اینکه با شیر خرما و مغزیجات سیرش میکردم دیگه بعد از یک هفته از سرش افتاد کامل. خداروشکر این روش تا الان برام جواب داده. ╔═•. 🤱 .•╗ @Madar_irani ╚═ •. 🇮🇷 .•╝