بسم الله الرحمن الرحیم
🔹 #امام_سجاد_علیه_السلام
🔹 #پناه_آهو ...
دوش دیدم روایتِ چندی
در (( خرائج )) ز (( قطبِ راوندی ))
راوی آن امام باقر بود
که در او حلم و علم ، ظاهر بود
نقل کرده که حضرت سجّاد
کاو مُلقّب بُوَد به زینِ عباد
بود بنشسته در میانه ی جمع
همه پروانه در مَثَل او شمع
پس ز صحرا رسید آهویی
در دلش بُد ز غم ، هیاهویی
بهر سجّاد با دلی خسته
راز خود گفت آن زبان بسته
کرد پرسش کسی ز حجّتِ هو
که چه گوید به حضرتش ، آهو
داد پاسخ که او به صد اُمّید
شکوه آورده نزد من ز (( یزید ))
گویدم : پورِ آن لعینِ پلید
بچّه آهویی از پدر طلبید
حُکم کرد او شکارچی ها را
تا بگردند دشت و صحرا را
آنچه را خواسته ، کنند شکار
ببرندش به جانبِ دربار
روزِ بگذشته ، بچّه ی او را
کرده صیّاد ، صید در صحرا
بچّه آهو گرسنه است و اسیر
مادر ، آزاد و سینه اش پرشیر
دور مانده ز پاره ی جگرش
بر جگر ، هجرِ او زند شررش
خواهد اینک ز محضرِ سجّاد
که سفارش کنم بر آن صیّاد
آوَرَد باز ، بچّه آهو را
که دهد شیر ، مادرش او را
باز اگر خواستش ، زند قیدش
همرهِ خویشتن بَرَد صیدش
پس به فرمانِ سیّد سجّاد
شد شرفیابِ محضرش صیّاد
گفت او را امامِ جنّ و بشر
قصّه ی ماده آهویِ مضطر
باز فرمود : صیدِ خود ز وَداد
ساز آزاد و مادرش کن شاد
کرد صیّاد در جواب ، اظهار
که مرا نیست جرأتِ این کار
برسد این خبر اگر به یزید
دهد آزارم آن شرورِ پلید
لبِ مولا چو غنچه باز شکفت
بار دیگر ، شکارچی را گفت :
بچّه آهو بیار ، تا از شیر
مادر ، او را کند همین جا سیر
بعد ، بردار بچّه آهو را
هر کجا خواستی ببر او را
رفت صیّاد و صیدِ خود آورد
مادرش دید و سخت همهمه کرد
شیر دادش ز راهِ غمخواری
گشت اشک از دو دیده اش جاری
کرد اوضاعِ آهویِ دلگیر
در دلِ آن شکارچی ، تأثیر
حضرت ، این حال دید و با صیّاد
گفت : صیدت ببخش بر سجّاد
مرد صیّاد هم نمود قبول
تا شود شادمان ، عزیزِ رسول
بچّه آهو ز بند شد آزاد
مادرش شُکر گفت ، با دلِ شاد
سوی صحرا دمی که راهی بود
دم به دم ، بر لبش گواهی بود
که شما خاندانِ پیغمبر
مظهر رحمتید از داور
ز آن طرف هست بی گمان ، به یقین
(( خاندانِ بنی اُمیّه لعین ))
« #ایزدی » ُ پیروِ تبرّی باش
ساکنِ قلعه ی تولّی باش
این دو از پایه هایِ ایمانند
بالِ پروازِ هر مسلمانند
خواهی اَر شعرِ تو کند اعجاز
در سپهرِ سخن کنی پرواز
مدحتِ عترتِ پیمبر کن
لعن ، بر دشمنانِ ابتر کن
لعن ، از خلق و خالقِ منّان
تا قیامت به آلِ بوسفیان
ختم کن شعرِ خود به این کلمات
بر محمّد و آل او صلوات
✍امیر ایزدی
🤲 التماس دعای فرج
http://eitaa.com/Maddahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_رقیه_علیها_السلام
#توسعه_حرم_حضرت_رقیه
#مرد_یهودی...
امشب دلم گرفته ، دارد هوای دیگر
کشتیّ جان سپردم بر ناخدای دیگر
کز موج غم رساند دل را به جای دیگر
در ساحل ولایت دیدم صفای دیگر
تر کام خشک خود را از جام عشق کردم
با ذکر «یا رقیه» یاد دمشق کردم
او بر خدا حبیبه ، دردانة حبیب است
درد آشنا ولیکن در شام غم غریب است
این دختر سه ساله بر درد ها طبیب است
در دیده ها بُود نور ، بر قلب ها شکیب است
گیرد قرار هر دل با ذکر یا رقیه
حل می شود مشاکل با ذکر یا رقیه
ای گوهر یگانه ، یا حضرت رقیه
ای خرده تازیانه ، یا حضرت رقیه
مظلومة زمانه ، یا حضرت رقیه
ما را بُود ترانه ، یا حضرت رقیه
گوییم بر یزید و آل اُمیّه لعنت
بر هر کسی که آزرد قلب رقیّه لعنت
این دخترک زمانی کنج خرابه غمناک
شبها گرسنه می ماند سر می گذاشت بر خاک
اکنون که بقعه دارد از لطف ایزد پاک
گلدستة حریمش سر می کشد به افلاک
امروز بارگاهش بر اهل دل مطاف است
بر گِرد گنبد او خورشید در طواف است
نقل است روزگاری خدّام راست گفتار
کردند شُور و گفتند : نَبود چنین سزاوار
این بقعه تنگ باشد ، از بهر خیل زوّار
باید به پای خیزیم ، دست آوریم در کار
گر مرقد مطهر ، قدری وسیع گردد
شاید حسینِ زهرا ما را شفیع گردد
از صدق فکر این کار در سر چو پروریدند
بس رازها شنیدند ، بس معجزات دیدند
یک نقشة اساسی بهر حرم کشیدند
هر خانه ای که می بود در طرحشان خریدند
جز ملک کوچکی که بُد خانه ای قدیمی
آن خانه صاحبی داشت ، با مذهب کلیمی
وقتی که آن یهودی آگاه شد ز اسرار
گفتا : به مذهب من شایسته نیست این کار
گفتند : از لجاجت ، ای مرد دست بردار
چندین برابرش نقد بستان و خانه بسپار
گفتا که : با رقیه من هیچگه نجوشم
هرگز به خاطر او چیزی نمی فروشم
آن مرد رفت و چندی بگذشت از این قضایا
شد حامله زن او ، بُردش برِ اطبّا
خواندند آیة یأس در گوش مرد آنها
گفتند : مادر و طفل خواهند شد ز دنیا
شد بر روی یهودی یکباره بسته درها
چون بود دودمانش در معرض خطرها
تحت مراقبت ها بگذشت همسر خویش
بودش به جسم رعشه ، در سر هزار تشویش
بنهاد سوی منزل با قلب خسته پا پیش
قبر رقیه را دید ، در راه با دل ریش
انداخت سر به زیر و آمد برِ رقیه
بگشود دستِ حاجت در محضرِ رقیه
گفت : ای رقیه خاتون من گشته ام گدایت
با صد هزار اُمّید در می زنم سرایت
گر این گره گشاید سر پنجة عطایت
آن خانه نیست قابل ، جان می دهم برایت
آنجا دخیل بست و بگریست تا سحرگاه
خانه نرفته برگشت پیش عیالش از راه
برگشت و دید دارد عمر دوباره یارش
نوزاد نازنینی پیداست در کنارش
هر دو صحیح و سالم دارند انتظارش
پرسید زن ز شوهر دیشب چه بوده کارش ؟
گفتا که گرمِ کاری جز این قضیه بوده
با او نگفت تا صبح ، پیش رقیه بوده
زن از برای شوهر گفت این سخن چو بلبل
کز لاله زار عرفان دیشب تو چیده ای گل
مضطر چو مانده بودی کردی بحق توکل
رفتی سوی رقیه ، جستی به او توسل
چون دید همسر او از رازها خبر داشت
پرسید راز را مرد ، زن نیز پرده برداشت
گفتا که ساعتی پیش ، بودم ز درد سرشار
آمد به دیدن من یک دختر نکو کار
گفتا : سلامتت را من خواستم ز دادار
فرزند تو ذکور است ، نامش حسین بگذار
گفتم که : چیست نامت ، ای نور هر دو عینم
گفتا : منم رقیه ، دُردانة حسینم
آری به درد عالم دارد دوا رقیه
بگشوده بر مریضان دار الشفا رقیه
ما بوده ایم از آغاز همراز با رقیه
هر جا شدیم مضطر گفتیم : یا رقیه
در مجلس عزایش با صدق دل نشستیم
از دور بر ضریحش صدها دخیل بستیم
یا حضرت رقیه درد مرا دوا کن
از مرحمت نگاهی بر حال این گدا کن
جانم به لب رسیده ، حاجات من روا کن
با کاروان مرا هم عازم به کربلا کن
ای آنکه از تو آید هر عقده را گشودن
بر « #ایزدی» عطا کن اخلاص در سرودن
❄️ نشر برای خشنودی حضرت رقیه علیهاالسلام و تعجیل در امر فرج ولی عصر عجل الله فرجه
#حاج_امیر_ایزدی_همدانی
🤲 التماس دعای فرج
http://eitaa.com/Maddahankhomein