#کاروان_اسرا
دیر راهب
دید راهب روی نیزه نیّر اعظم می آید
وارث اعجاز عیسی یک مسیحا دم می آید
آمد از دیرش برون آن پیر مرد خوش مرام
لشکری را دید کرده جانب دیرش مقام
گفت بر لشکر که باشد سرور قوم ظُلام
بر دلم از دیدن این و قوم و این سر غم می آید
چون نشان دادند ابن سعد را در گفتگو
آمد از منظور خود کردا سوال آن نیکخو
گفت ما قوم مسلمانیم اَیا پاکیزه خو
فاتح جنگیم و لشکر این چنین خرّم می آید
بر جلال و جاه و منصب بوده این سر طالبش
بر علیه ما قیامی کرد راس و صاحبش
لیک ما کشتیم با امرِ امیر و نائبش
دید راهب این قضایا در نظر مبهم می آید
گفت راهب آن لعین را لطف کن احسانِ من
راس خونین را بده امشب بود مهمان من
بر امیر و آل او باشد فدا این جان من
صبحدم می آورم بر گفته ام ملزم می آید
راس خونین را گرفت آن پیر مرد پاک ذات
رفت بر دیرش ولی در حال خود مبهوت و مات
دارد این سر فکر میکرد چه مقام عالیات
روی نیزه صوت قرآنش به من هر دم می آید
دید در حال وَلَه راهب سراپا دیر خود
گشته از انوار حق وادیّ سینا دیر خود
بر نظر می آیدش چون خُلد اعلا دیر خود
گشته ظاهر عالمی زآن سر به این عالم می آید
یک جوان ماهرو با چشم گریان با نوا
انبیا و مرسلین را می کند یک یک صدا
نوح و ابراهیم و موسی را و ختم الانبیا
سر زنان عیسی به حال ناله و ماتم می آید
گشت نازل از سماء چون آن خواتین بهشت
رشک جنت شد به یُمن مقدم آنها کنشت
بانویی با قامت خم لیک چون حورا سرشت
موج کرده اشکها ، از چشم او چون یم می آید
گوئیا مادر بُوَد دارد به قلبش التهاب
تکیه بنموده به مریم لیک آن علیا جناب
آمد و سر را گرفت و کرد اینگونه خطاب
خیز زهرا آمد و پیغمبر خاتم می آید
این چنین بر من نکن ناز ای پیمبر را عزیز
چشم خود بر من گشا ای خسرو ملک حجیز
مادرت بنگر شده پژمرده حال و اشک ریز
بر عذارش چشمه ای چون چشمۀ زمزم می آید
رفت آنهایی که در مجلس نمود اوّل ولوج
اشک در چشمان خود بر عالم اعلا عروج
قصد با زهرا نمود و گشت مریم هم خروج
میرود باهم زِ هر جا هرکسی باهم می آید
چون ندید آن بانوان را راهب نیکو سیَر
گشت خالی آن کلیسا و نماند از کس اثر
لُمعه لُمعه نور گشت اما زآن سر جلوه گر
در نظر هر ذرّه اش چون نیّر اعظم می آید
راس را بگرفت و اوّل کرد کامل شستشو
روی سجّاده نهاد آن راس را آن نیکخو
زخمها را کرد او با سوزن مژگان روفو
کیستی گفتا به تو زایر شه خاتم می آید
در بشر هرگز نباشد این مقام و ارتقا
نام خود بر من بگو ای کل عالم را رجا
گویم ار عیسی ، همی دانم بود عرضم خطا
من عیان دیدم که عیسی میرود مریم می آید
از لبِ زخمی و زآن سر گشت ظاهر این صدا
کرد فرمایش منم مظلوم و مقتول العِدا
گفت راهب این چنینی که بگفتی بر ملا
مَحرمِ سرّ خدا بر سرّ تو مَحرم می آید
لب گشود آنگه دوباره راس سلطان وجود
گفت نام جدّ خود را فارقیلیط و مود مود
می شناسد جدّ من را قوم عیسی و یهود
هم به انجلیل هم به تورات اسم وی توام می آید
اسم بابم را نوشته ایلیا و شنطیا
عالم علم الغیوب و جانشین مصطفی
بی وجود ما نباشد هرگز این عالم به پا
ارتقا قرب حق بر حُبّ ما سلَّم می آید
از کرم داده به من تاج ربوبیّت « مجید »
من ابا عبداللهم عیسی و لی عبد عبید
مادرم زهراست بر جنّت بود اسمش کلید
من همان هوشینم ای راهب ز زخمم دم می آید
گفت راهب من فدای چشم خونینت شها
در قیامت چون مسلمانان به من رحمی نما
کرد فرمایش خودت را کن ز ترسایی رها
این چنین در حشر بر تو روز چون مُظلم می آید
گر نخشکانی درخت و ریشه تثلیثیان
من نباشم در قیامت دستگیرت ای فلان
تا نگویی کلمه توحید را ، این را بدان
کفّه میزان اعمالت در آنجا کم می آید
گفت راهب لطف کن تعلیم اسلامم نما
من چه گویم تا شوم از این مسیحیت رها
شاه تعلمیش نمود و کرد از باطل جدا
اشک راهب بر عذارش چون نم شبنم می آید
حاج ابوالفضل رضائی نوحه خوان با وفا
ای « حسینی » کرده بر تو التماس و التجا
نوحه راهب نوشتی شکر آن آور به جا
کرد مولایت توجه چون سخن مُلهم می آید
شاعر: #محمدرضا_صادقی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
اثر استادسید رضا حسینی
ترجمه از محمدرضاصادقی «شیدا»