eitaa logo
ذاکرین خمین🎤
1.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
710 ویدیو
369 فایل
🕋بنام خدای بی نیاز🕋 پدرم گفت علی،عاشق مولا شده ام بین مردم همه جا والهُ شیدا شده ام مادرم داد به من درس محبت با شیر نوکرُ ریزه خور سفرهٔ زهرا شده ام 🎤👋بامابروزمداحی‌کن.👌🎤 https://eitaa.com/joinchat/3542745823C3e1ead0ed9
مشاهده در ایتا
دانلود
دست و پا زخمی از تب زنجیر همگی زخم خورده از شمشیر کینه ای های شام می رقصند جلوی کاروان زهی تقدیر حرمت یاس های قرآنی می‌شود زیر پایشان تفسیر در پی معجرند و نامحرم می کند هُو به نیت تحقیر دختر مرتضی علی تنها می‌شود پای بچه ها درگیر بچه هایی که زخمی از عشقند هی لگد می خورند بی تقصیر اسرا می رسند تا شام و متهم می شوند بر تکفیر دل شکستند سنگ شامی ها چه نکردند این حرامی ها... شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein
شد دلخوشی برای سرم سایه ی سرت آرامش دو چشم ترم روی اطهرت آیات سجده دار بخوان روی نی که من با دست بسته سجده کنم در برابرت بهر گریز روضه ی روز و شبم بس است آن بوسه ای که من زده ام روی حنجرت از بعد ِظهر ِ روز دهم قامتم خمید سروم شده ست خم ز غم یاس پرپرت لیلا دراین میان شده مجنون چو دیده است صدها هلال شد قمر روی اکبرت سرتاسر مسیر ِ سرت سرخ گشته است از قطره های خون ِ کف پای دخترت دارد همیشه روی لبانش دعا رباب تا که نیفتد از سر ِ نی رأس اصغرت قلبت هزار مرتبه در کربلا شکست یک مرتبه فقط شده رأسم مکسّرت بهر تداعی شرر کوچه کافی است فکر طناب بسته به دستان خواهرت 📝علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) https://eitaa.com/Maddahankhomein
دیر راهب دید راهب روی نیزه نیّر اعظم می آید وارث اعجاز عیسی یک مسیحا دم می آید آمد از دیرش برون آن پیر مرد خوش مرام لشکری را دید کرده جانب دیرش مقام گفت بر لشکر که باشد سرور قوم ظُلام بر دلم از دیدن این و قوم و این سر غم می آید چون نشان دادند ابن سعد را در گفتگو آمد از منظور خود کردا سوال آن نیکخو گفت ما قوم مسلمانیم اَیا پاکیزه خو فاتح جنگیم و لشکر این چنین خرّم می آید بر جلال و جاه و منصب بوده این سر طالبش بر علیه ما قیامی کرد راس و صاحبش لیک ما کشتیم با امرِ امیر و نائبش دید راهب این قضایا در نظر مبهم می آید گفت راهب آن لعین را لطف کن احسانِ من راس خونین را بده امشب بود مهمان من بر امیر و آل او باشد فدا این جان من صبحدم می آورم بر گفته ام ملزم می آید راس خونین را گرفت آن پیر مرد پاک ذات رفت بر دیرش ولی در حال خود مبهوت و مات دارد این سر فکر میکرد چه مقام عالیات روی نیزه صوت قرآنش به من هر دم می آید دید در حال وَلَه راهب سراپا دیر خود گشته از انوار حق وادیّ سینا دیر خود بر نظر می آیدش چون خُلد اعلا دیر خود گشته ظاهر عالمی زآن سر به این عالم می آید یک جوان ماهرو با چشم گریان با نوا انبیا و مرسلین را می کند یک یک صدا نوح و ابراهیم و موسی را و ختم الانبیا سر زنان عیسی به حال ناله و ماتم می آید گشت نازل از سماء چون آن خواتین بهشت رشک جنت شد به یُمن مقدم آنها کنشت بانویی با قامت خم لیک چون حورا سرشت موج کرده اشکها ، از چشم او چون یم می آید گوئیا مادر بُوَد دارد به قلبش التهاب تکیه بنموده به مریم لیک آن علیا جناب آمد و سر را گرفت و کرد اینگونه خطاب خیز زهرا آمد و پیغمبر خاتم می آید این چنین بر من نکن ناز ای پیمبر را عزیز چشم خود بر من گشا ای خسرو ملک حجیز مادرت بنگر شده پژمرده حال و اشک ریز بر عذارش چشمه ای چون چشمۀ زمزم می آید رفت آنهایی که در مجلس نمود اوّل ولوج اشک در چشمان خود بر عالم اعلا عروج قصد با زهرا نمود و گشت مریم هم خروج میرود باهم زِ هر جا هرکسی باهم می آید چون ندید آن بانوان را راهب نیکو سیَر گشت خالی آن کلیسا و نماند از کس اثر لُمعه لُمعه نور گشت اما زآن سر جلوه گر در نظر هر ذرّه اش چون نیّر اعظم می آید راس را بگرفت و اوّل کرد کامل شستشو روی سجّاده نهاد آن راس را آن نیکخو زخمها را کرد او با سوزن مژگان روفو کیستی گفتا به تو زایر شه خاتم می آید در بشر هرگز نباشد این مقام و ارتقا نام خود بر من بگو ای کل عالم را رجا گویم ار عیسی ، همی دانم بود عرضم خطا من عیان دیدم که عیسی میرود مریم می آید از لبِ زخمی و زآن سر گشت ظاهر این صدا کرد فرمایش منم مظلوم و مقتول العِدا گفت راهب این چنینی که بگفتی بر ملا مَحرمِ سرّ خدا بر سرّ تو مَحرم می آید لب گشود آنگه دوباره راس سلطان وجود گفت نام جدّ خود را فارقیلیط و مود مود می شناسد جدّ من را قوم عیسی و یهود هم به انجلیل هم به تورات اسم وی توام می آید اسم بابم را نوشته ایلیا و شنطیا عالم علم الغیوب و جانشین مصطفی بی وجود ما نباشد هرگز این عالم به پا ارتقا قرب حق بر حُبّ ما سلَّم می آید از کرم داده به من تاج ربوبیّت « مجید » من ابا عبداللهم عیسی و لی عبد عبید مادرم زهراست بر جنّت بود اسمش کلید من همان هوشینم ای راهب ز زخمم دم می آید گفت راهب من فدای چشم خونینت شها در قیامت چون مسلمانان به من رحمی نما کرد فرمایش خودت را کن ز ترسایی رها این چنین در حشر بر تو روز چون مُظلم می آید گر نخشکانی درخت و ریشه تثلیثیان من نباشم در قیامت دستگیرت ای فلان تا نگویی کلمه توحید را ، این را بدان کفّه میزان اعمالت در آنجا کم می آید گفت راهب لطف کن تعلیم اسلامم نما من چه گویم تا شوم از این مسیحیت رها شاه تعلمیش نمود و کرد از باطل جدا اشک راهب بر عذارش چون نم شبنم می آید حاج ابوالفضل رضائی نوحه خوان با وفا ای « حسینی » کرده بر تو التماس و التجا نوحه راهب نوشتی شکر آن آور به جا کرد مولایت توجه چون سخن مُلهم می آید شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein اثر استادسید رضا حسینی ترجمه از محمدرضاصادقی «شیدا»
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی یا به دنبال مسلمانی در این اطراف می‌گردی با سکوتت پاسخم را می‌دهی هرچند حق داری خسته‌ای، پیداست قدر چند منزل راه طی کردی خط به خط پیشانی خون‌رنگ تو تفسیر صدها زخم زیر این کوه مصیبت خم به ابرویت نیاوردی در نگاه تو بعینه می‌توان تاریخ غم را دید من یقین دارم که با یحیی در این غم‌نامه هم‌دردی در حضور تو چشیدم لذت پروانه بودن را نیمه‌شب تابیدی و بر دیر ظلمت سایه گستردی شست‌وشو دادی دل آیینه‌ام را، با نگاهی گرم مشکل از دل بود می‌دیدم پر از خاکی پر از گردی   هدیه آوردی برایم یک نفس عطر مسیحا را با دم توحیدی‌ات در من دمیدی زنده‌ام کردی شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹بوی تو می‌آید🔹 نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را برملا کردی خبر داری؟ جهان را زیر و رو کرده‌ست گیسوی پریشانت از این عالم چه می‌خواهی همه عالم به قربانت مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیّ و یا قیّوم خبر دارم که سر از دِیْر نصرانی درآوردی و عیسی را به آیینِ مسلمانی درآوردی خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هِی کردی تو می‌رفتی و می‌دیدم که چشمم تیره شد کم‌کم به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم‌کم تو را تا لحظهٔ آخر نگاه من صدا می‌زد چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می‌زد حدود ساعت سه، جان من می‌رفت آهسته برای غرق در دریا شدن می‌رفت آهسته :: بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من خیالت جمع، ای دریای غیرت! خیمه‌ها با من تمام راه برپا داشتم بزم عزا در خود ولی از پا نیفتادم، شکستم بی‌صدا در خود شکستم بی‌صدا در خود که باید بی‌تو برگردم قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید 📝 https://eitaa.com/Maddahankhomein
🔹خطبۀ فتح🔹 باد با لهجۀ چادر عربی نوحه‌گر است زنی از دشت پر از کرب و بلا در گذر است می‌وزد تا شب بی‎‎‌روزنه را صبح کند پرچم قافله‌اش گیسوی شمس و قمر است او ندیده‌ست، ندیده‌ست به‌جز زیبایی در خزانی که پر از لالۀ خونین‌جگر است.. زنی آن‌سان که اگر بر سر منبر برود کمترین خطبۀ او مژدۀ فتح و ظفر است غل و زنجیر به گردن، غل و زنجیر به پا کوه‌سروی به سوی شام بلا در سفر است 📝 https://eitaa.com/Maddahankhomein
🔹من اسیر توام🔹 سر به دریای غم‌ها فرو می‌کنم گوهر خویش را جستجو می‌کنم من اسیر توام، نی اسیر عدو من تو را جستجو کوبه‌کو می‌کنم تا مگر بر مشامم رسد بوی تو هر گلی را به یاد تو، بو می‌کنم استخوانم شود آب از داغ تو چون تماشای آب و سبو می‌کنم صبر من آب چشم مرا سد کند عقده‌ها را نهان در گلو می‌کنم تا دعایت کنم در نماز شبم نیمه‌شب با سرشکم وضو می‌کنم هم‌کلامم تویی روز بر روی نی با خیال تو شب گفتگو می‌کنم.. 📝 https://eitaa.com/Maddahankhomein
اللهم عجل لولیک الفرج (253).mp3
زمان: حجم: 4.31M
😭 العجل ای منتقم که آخرین خونخواهی توو کدوم روضه دوباره غرق اشک و آهی کربلایی یا مسیر شهر کوفه و شام روز و شب با کاروون اسرا همراهی آه، بیا آقا داره عمه میزنه تو رو صدا بیا که به مرگ خود فاطمه ها شدن رضا آه، نزار آقا عمه ها رو ببرن شام بلا تا به کی باید ببینن روی نی، سر جدا العجل به حقّ..... ناله های زینب بیا که رسیده..... جون عمّه بر لب اللهم عجل لولیک الفرج...... 🌸🌸🌸🌸 باز دارن رو نیزه ها سر تو رو می بندن به شکاف مونده روی سر تو می خندن برای اینکه سکینه دق کنه با طعنه دور نیزه ی سرت مقابلش می رقصن آه،چه بی امون از جای عموده، خون تو روون یه نگات اشکه و چشم دیگرت کاسه ی خون آه، ای با وفا به تو بدتر از همه شده جفا سرتو به پهلو میزنن به روی نیزه ها چشماتو ببند تا ...نببینی جسارت دیگه بر سر نی... هی نکش خجالت اللهم عجل لولیک الفرج...... 🌸🌸🌸🌸 جواب حضرت عباس به خواهر علیهما السلام: نبینم که خسته از جسارت و آزاری چی به روزت اومده که قامت خم داری بدتر از عموده واسه من همین داغی که می بینم تو ازدحام ِکوچه و بازاری آه، پیش نگام تو رو خارجی صدا زدن مدام تو رو با ناقه ی عریان میبرن به شهر شام آه، نور دلم تو رو میزنن همش مقابلم من بمیرم که تو همسفر شدی با قاتلم میبینی سرم رو.... زیر دست و پاها پاسخ گِلایَت....... میشه سبّ اعداء اللهم عجل لولیک الفرج...... ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) https://eitaa.com/Maddahankhomein
🔹طلوعی دوباره🔹 آن شب که آسمان خدا بی‌ستاره بود مردی حضور فاجعه را در نظاره بود سهم کبوتران حرم، از حرامیان بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بود در سوگ خیمه‌های عطش، زار می‌گریست مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود زخمی که تا همیشه به نای رباب بود از شور نینوایی یک گاهواره بود می‌دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه انگشتری که همسفر گوشواره بود :: از کوچه‌های شب‌زدهٔ کوفه می‌گذشت پیکی روان به جانب دارالاماره بود از دشت لاله‌پوش خبرهای تازه داشت مردی که نعل مرکب او خون‌نگاره بود فریاد زد: امیر! در آن گرم‌گاه خون آیینه در محاصرۀ سنگِ خاره بود خون بود و شعله بود و عطش بود و خیمه‌ها، در معرض هجوم هزاران سواره‌ بود خورشید سربریده غروبی نمی‌شناخت بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بود :: روزی که رفت این خبر شوم تا به شام چشم فرشته‌های خدا پرستاره بود بانگ اذان بلند نمی‌شد ز مأذنی آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود با ضربه‌ای که حادثه بر طبل می‌نواخت فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بود راه گریزِ اغلب «قاضی شُریح»‌ها آن روز در بد آمدن استخاره بود شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب میدان پایکوبی هر باده‌خواره بود یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند گویی که در تدارک عیشی هماره بود! تعداد زخم گرچه ز هفتاد می‌گذشت اما شمار زخم زبان بی‌شماره بود... 📝 https://eitaa.com/Maddahankhomein
بسم‌الله الرحمن الرحیم از‌ زبان حضرت زینب سلام الله به امام حسین علیه‌السلام خدا کُنَد زِ لبت یک سلام هم باشد وَ سایه‌ات به سرم مُستدام هم باشد بریز گیسویِ خود را به شانه‌های نسیم که خوشتر است که ماهم تمام هم باشد  کم است اینهمه دشنام‌های طولانی که کوچه کوچه نگاهِ حرام هم باشد گذشتن از گذرِ تنگِ کوچه‌ها سخت است و سخت تر که در آن ازدحام هم باشد فقط نه اینکه پُر از آشناست هر طرفم کنیزِ خانه‌ی‌مان رویِ بام هم باشد شبِ گذشته یتیمت به ضربِ زجر آمد  بلورِ خورده تَرَک بی دوام هم باشد چه حال می‌شوی آن لحظه‌ای که تنهایی اگر که با تو سنان هم کلام هم باشد خدا کُنَد سرِ طفلت نیاُفتد از نیزه خدا کُنَد که سرش تا به شام هم باشد لباس کهنه‌ی خود را برایم آوردند میانِ کوفه کمی احترام هم باشد دلم خوش است که با نیزه‌ی تو می‌آیم اگرچه فاصله‌ام یک دو گام هم باشد (حسن لطفی) https://eitaa.com/Maddahankhomein
بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت... یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ دیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت ماهی که آفتاب از او نور می‌گرفت جز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟ تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بود می‌خواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک می‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت... شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود صحیفه‌ای که سراسر شعور و شیدایی‌ست حدیث سلسله گیسوی آشنایش بود گرفته بود صبورانه صبر را در بر همیشه آینه مجذوب سجده‌هایش بود حدیث تشنگی و آب را مپرس از او که عهدنامۀ عُشّاق کربلایش بود اگر چه آب روان بود مَهر مادر او چه شد که آینه‌گردان غصه‌هایش بود چگونه لب بگشاید به یک تبسم سبز کسی که حادثه‌ای سرخ پابه‌پایش بود شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein