eitaa logo
ذاکرین خمین🎤
1.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
705 ویدیو
369 فایل
🕋بنام خدای بی نیاز🕋 پدرم گفت علی،عاشق مولا شده ام بین مردم همه جا والهُ شیدا شده ام مادرم داد به من درس محبت با شیر نوکرُ ریزه خور سفرهٔ زهرا شده ام 🎤👋بامابروزمداحی‌کن.👌🎤 https://eitaa.com/joinchat/3542745823C3e1ead0ed9
مشاهده در ایتا
دانلود
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا همان حماسه، که جاوید خوانده‌اند او را همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق به همره اُسرا، می‌روند شهر به شهر سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر «چهل ستاره» که بر نیزه می‌درخشیدند به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند طناب ظلم کجا، اهل‌بیت نور کجا؟ سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟ هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا نصیب آینه‌ها سنگ بود، در همه جا نسیم، بدرقه می‌کرد آن عزیزان را صبا، مشاهده می‌کرد برگ‌ریزان را نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی و خنده بر لبش، از شورِ عافیت‌سوزی... چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان که هست زینب آزاده در اسارتشان گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد حَرامیان، همه شُربِ مُدام می‌کردند به نام فتح و ظفر، می به جام می‌کردند اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود سری، که از همهٔ کائنات، دل می‌برد شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود صدای بال زدن، از فرشته می‌آمد به خطّ نور ز بالا نوشته می‌آمد شگفت‌منظره‌ای دید، دیده چون وا کرد برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟ سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟ جواب داد که این سر، سری‌ست شهرآشوب به خون نشسته‌تر از آفتاب وقت غروب سر کسی‌ست، که شوریده بر امیر، ای مرد! خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد! تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری بیار، آنچه پس‌اندازِ سیم و زر داری جواب داد که این زر، در آستین من است بده امانت ما را، که عشق، دین من است به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟ چقدر نزد شما، احترام داشته است؟ جواب داد که این سر، که آفتاب جَلی‌ست گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»‌ست سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر... گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را خدای زیر و زبر می‌کند جهان تو را به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت... دوباره صحبت موسی و طور، گل می‌کرد درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل می‌کرد خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا! اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟ برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟ هزار حیف، که در کربلا نبودم من رکاب‌دار سپاهِ شما، نبودم من ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من تو خود پناه جهانی و بی‌پناهم من به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله» فدایِ خون‌جگری‌های جَدِّ اطهر تو فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو «شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی... من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟ شکسته بال و پرم، هم‌رکابی تو کجا؟ نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم فقط، ز دربدری‌های تو، پریشانم به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی «فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی» بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز «که جز ولای توأم نیست هیچ دست‌آویز»... نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد «شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت 💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠 https://eitaa.com/Maddahankhomein
مسیحا نفسی می‌آید😢 دید از دور مسیحا نفسی می‌آید دید با قافله فریادرسی می‌آید صحنه‌ای دید در آن قافله اما جانکاه بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟ صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟ از سر هر مژه‌اش معجزه بر می‌خیزد با طنینش همه آفاق به هم می‌ریزد با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش ماه را همره خود با دلِ بی‌تاب آورد نذر لب‌های ترک خورده کمی آب آورد خون از آن چهره که می‌شُست، دلش خون می‌شد حال او منقلب و دیده دگرگون می‌شد اشک در چشم پر از شیون راهب می‌خواند روضه می‌خواند از آن اوج مصائب می‌خواند روضه می‌خواند: همه عمر در این چرخ کبود بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق می‌گفت به شرح، آن‌چه بر او مشکل بود گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو! کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو! ناگهان ماه،‌ چه جانکاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوخته‌دل، برپا کرد گفت: من کشتۀ لب‌تشنۀ عاشورایم زینت دوش محمد، پسر زهرایم دید راهب به دلش شعله و شور افتاده‌ست شعلۀ‌ آتشی از نخلۀ طور افتاده‌ست تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند صورتش را به روی صورت خونین حسین... و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * در این شعر بعضی از ابیات به شیوه‌های مختلفی تضمین شده است. این ماجرا، با تفاوت‌هایی در منابع زیر نقل شده است: 📚بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴ 📚لهوف، ص۱۳۶ 📚عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(علیه‌السلام)، ج۲، ص۲۵۸ 📚مقتل الحسین(علیه‌السلام) مقرم، ص۴۴۶ 📚 تذکرة الخواص، ص۱۵۰ (به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزه‌ها» نوشته آقای سیدمحی‌الدین موسوی، ص۸۸ تا ۹۵) https://eitaa.com/Maddahankhomein
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی یا به دنبال مسلمانی در این اطراف می‌گردی با سکوتت پاسخم را می‌دهی هرچند حق داری خسته‌ای، پیداست قدر چند منزل راه طی کردی خط به خط پیشانی خون‌رنگ تو تفسیر صدها زخم زیر این کوه مصیبت خم به ابرویت نیاوردی در نگاه تو بعینه می‌توان تاریخ غم را دید من یقین دارم که با یحیی در این غم‌نامه هم‌دردی در حضور تو چشیدم لذت پروانه بودن را نیمه‌شب تابیدی و بر دیر ظلمت سایه گستردی شست‌وشو دادی دل آیینه‌ام را، با نگاهی گرم مشکل از دل بود می‌دیدم پر از خاکی پر از گردی   هدیه آوردی برایم یک نفس عطر مسیحا را با دم توحیدی‌ات در من دمیدی زنده‌ام کردی شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein
همین که کرد تجلی رخ منور تو‌ به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو خوش آمدید.. قدم رنجه کرده اید امشب.. تو میزبانی و من تا به صبح نوکر تو آهای بی کسِ بر نیزه رفته نامت چیست؟ کجاست اهل و عیالت کجاست خواهر تو؟! سر تو سوخته اما چراغ دیر شده گمان کنم که مسیح است نام دیگر تو ببخش خون سرت با گلاب پاک نشد عمیق وا شده پیشانی مطهر تو بگو چرا عوض خانه ی مسلمانان رسیده است به آغوش راهب این سر تو؟! بگو چرا بروی نیزه گریه میکردی مگر چه منظره ای بود در برابر تو سر بریده زبان باز کرد ای راهب.. بس است..سوختم از این سوال اخر تو شده مقابل تو دختری کتک بخورد؟ شده غریبه بیاید به سمت خواهر تو؟ شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein
سلام‌الله‌علیه بیا ببین دلِ غمگینِ بی شکیبا را بیا و گرم کُن از چهره‌ات شبِ ما را “من و جُدا شدن از کویِ تو خدا نکند” که بی حرم چه کُنَم غصه‌های فردا را خیالِ کربُبلایت مرا هوایی کرد بگیر بالِ مرا تا ببینیم آنجا را به موجِ سینه زنانت قسم به نامِ توام که بُرده گریه‌یِ ما آبرویِ دریا را گدایِ هر شبم و کاسه گردم و ندهم به یک نگاهِ کریمانه‌ات دو دنیا را مرا بِبَر بِچِشَم زیرِ پا مغیلان را مرا بِبَر که ببینم به نیزه سرها را خدا کند که بیایی شبی به روضه‌یِ ما شنیده‌ام که به سَر سَرزَدی کلیسا را خوشا به پنجه‌ی راهب که شانه‌ات میزد به آنکه بُرد دلِ راهبانِ ترسا را به پیر‌مردِ غریبی که شُست گیسویت گرفت از سر و رویِ تو خاکِ صحرا را خوشا به بزم عزاخانه‌اش که تا دَمِ صبح شنید پیشِ سرَت روضه‌هایِ زهرا را چرا بُرید سرت را به رویِ دامنِ من چرا نشاند به خون این دو چشمِ زیبا را چگونه سنگ شکسته جبین و دندانت؟ چگونه زخم تَرَک داده رویِ لبها را؟ به رویِ نیزه سَرَت بود و خیمه‌ها میسوخت رسید شعله و زلفِ تو در هوا میسوخت https://eitaa.com/Maddahankhomein
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟ افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟ راهب به خیل می زدگان گفت «گِرد نی امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»... بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟... پرسیده زآن لبان ترک‌خورده از عطش نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟ گفتی که زادۀ نبی‌ام، گفت «پس تو را کشتند مردمان مسلمان برای چه؟» آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا از تو دریغ آمده باران برای چه؟... صورت خضاب کرده‌ای از خونِ خود، چرا؟ موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟... این شمع‌ها برای چه هی شعله می‌کشند؟ قندیل‌های صومعه، لرزان برای چه؟ تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟ چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟... ای در غمت صحایف پیشین گریسته ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟ شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein
بوی عطری عجیب می آید نیمه شب بوی سیب می آید چه معطر شده ست دیر و فضا به به از این شمیم روح افزا آسمان وه چه روشن ست امشب بخت همراه با منست امشب وقتِ آنست تا کنم آغاز با خداوندگار راز و نیاز لیک این بانگ و شور و ولوله چیست خنده و قاه قاه و هلهله چیست سر چو از دیر خود برون آورد موج اندوه در دلش حس کرد دید خونین سری بریده به نی در قفایش سران پی در پی گفت راهب به خود که وا عجبا نور می‌بارد از زمین به سما ؟ شنوم از لبش به بانگ فصیح صوت داود یا نوای مسیح؟ مات و مبهوت ، محوِ سر، گشته همچو عشاق گشته سرگشته سوی سر شد ز دیر خود بیرون چون نظر کرد بر سر پرخون دید سر را به نزد قوم شرور که نشستند گرد سر مغرور دید بر گرد سر بساط شراب عده‌ای را بدید مست و خراب گفت ای قوم پست این سر کیست اینهمه قاه قاه و هلهله چیست گفت خولی نحس بد آیین صاحب سر خروج کرده ز دین صاحب این سری که بر نیزه ست دان عموی دلاورش حمزه ست صاحب این سری که در بر ماست سبط پاکیزه ی پیمبر ماست گفت سبطی اگر مسیحا داشت بر روی چشمهای ما جا داشت چقدر رذل و پست و نامردید که بر او اینهمه جفا کردید کرد راضی چو قوم کافر را به امانت گرفت آن سر را تا برَد راسِ پاکِ دَرهَم را داد او ده هزار دِرهم را همرهش داشت با دلی غمبار سر خونین و پُر ز گرد و غبار تشت سیمین نموده آماده سر نهاده به روی سجاده ظرف آب و گلاب آورد و عنبر و مشک ناب آورد و گیسوانش چو شستشو می‌کرد با سر پاک گفتگو می‌کرد دلربا سر، بگو تو یحیایی مصطفایی و یا مسیحایی از چه رو این سرت جدا کردند و سپس روی نیزه جا کردند خشک لب از چه بودی ای مظلوم از چه شد نامرتب این حلقوم این سران چیستند بر سرِ نی سربداران نیزه پی در پی این زن و کودکانِ در تب و تاب از چه بستند دستشان به طناب آن بزرگ و امیر قافله کیست آن اسیر به بند سلسله کیست لب گشا بسمه تعالی سر راز بگشای ای مسیحا سر ناگهان آن لبان به صوت ملیح گفت من روح داده ام به مسیح صد مسیحاست از دمم زنده اهل عالم به درگه ام بنده من حسین هستم و شه دینم نوه ی خاتم النبیینم پسر شاه لافتی ام من دُرِ شهوار هل اتی ام من بر مشامت چو بوی سیب آمد حس نمودی ز ره غریب آمد ؟ با لب تشنه سر بریده شدم بر روی خاکها کشیده شدم هر چه را داشتیم غارت شد سهم ناموسمان اسارت شد قبل از این صورتم درون‌ تنور سوخته و محاسنم شد بور این سران یاوران من بودند یار ناموس و کودکان بودند سیدی که اسیر بیداد است پسر من امام سجاد است گفت با شاه دین چنین راهب پسرِ زاده ی ابو طالب راهبی بوده ام و نصرانی کیش من را نما مسلمانی اشک می‌ریخت در برِ آن سر که شفیع ام شو در صف محشر پس بفرمود شاه دین آنگاه گو به لب لااله الا الله شو مشرف تو دین سرمد را و شهادت بده محمد را داشت بر لب شهادتینش را همره ذکر یا حسینش را بیشتر محو روی جانان شد با نگاهی به سر مسلمان شد تا سحر گاه سر در آنجا بود صبحدم سر به روی نی جا بود http://eitaa.com/Maddahankhomein
بیا ببین دلِ غمگینِ بی شکیبا را بیا و گرم کن از چهره‌ات شبِ ما را "من و جُدا شدن از کویِ تو خدا نکند" که بی حرم چه کُنَم غصه‌های فردا را خیالِ کربُبلایت مرا هوایی کرد بگیر بالِ مرا تا ببینیم آنجا را به موجِ سینه زنانت قسم به نامِ توام که بُرده گریه‌یِ ما آبرویِ دریا را گدایِ هر شبم و کاسه گردم و ندهم به یک نگاهِ کریمانه‌ات دو دنیا را مرا بِبَر بِچِشَم زیرِ پا مغیلان را مرا بِبَر که ببینم به نیزه سرها را خدا کند که بیایی شبی به روضه‌یِ ما شنیده ام که به سر سر زدی کلیسا را ** خوشا به پنجه‌ی راهب که شانه‌ات می‌زد به آنکه بُرد دلِ راهبان ترسا را به پیر‌مرد غریبی که شُست گیسویت گرفت از سر و رویِ تو خاکِ صحرا را خوشا به بزم عزاخانه‌اش که تا دَمِ صبح شنید پیشِ سرَت روضه‌هایِ زهرا را چرا بُرید سرت را به رویِ دامنِ من چرا نشاند به خون این دو چشمِ زیبا را چگونه سنگ شکسته جبین و دندانت چگونه زخم تَرَک داده رویِ لبها را به رویِ نیزه سرت بود و خیمه‌ها می‌سوخت رسید شعله و زلفِ تو در هوا می‌سوخت http://eitaa.com/Maddahankhomein
زمینه؛ مهمان راهب.mp3
زمان: حجم: 3.74M
🔹مهمان راهب🔹 امشب غوغاست شوری برپاست ای مهر ای ماه امشب مهمان راهبی همچون یحیی تو در اوج مصائبی خون شده دلم از مصیبت تو چه بوده مگر حکایت تو حکایت غربت تو چرا پریشان شد موی تو به فدای تو چرا شده خونین روی تو به فدای تو به فدای تو و لب‌های تو «مظلوم، تشنه، تنها» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دارد مویت عطر جنت ای سر با خود داری نور پیمبران بر من یک‌دم از آیات خدا بخوان زنده شد دلم از اِشارَت تو نگاه پر از بشارت تو فدای کرامت تو با دل من در این نیمه‌شب سخنی بگو از نامت ای ماه تشنه‌لب سخنی بگو سخنی بگو ای خونین‌گلو «مظلوم، تشنه، تنها» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ماندم تنها غرق غم‌ها ماه حیدر نور چشم محمدم جان زهرا محبوب قلب احمدم مقتلم شده دشت کرب‌وبلا تنم که مُرَمَّلٌ بِالدّماء سرم شده ماه شب‌ها غرق به خون شد ماه حرم ولی تشنه‌لب کشته شده حتی اصغرم ولی تشنه‌لب همه تشنه‌لب و در تاب و تب «مظلوم، تشنه، تنها» شاعر: نغمه‌پرداز: http://eitaa.com/Maddahankhomein
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟ افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟ راهب به خیل می زدگان گفت «گِرد نی امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»... بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟... پرسیده زآن لبان ترک‌خورده از عطش نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟ گفتی که زادۀ نبی‌ام، گفت «پس تو را کشتند مردمان مسلمان برای چه؟» آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا از تو دریغ آمده باران برای چه؟... صورت خضاب کرده‌ای از خونِ خود، چرا؟ موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟... این شمع‌ها برای چه هی شعله می‌کشند؟ قندیل‌های صومعه، لرزان برای چه؟ تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟ چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟... ای در غمت صحایف پیشین گریسته ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟ @Maddahankhomein
زمان: حجم: 301.2K
●━━━━━━───── کلیسا شده نورانی چه میزبان چه مهمانی سر بریده رو دادن به یک راهب نصرانی واویلا حسین ...خون شدازغم دل مصطفی حسین واویلا حسین .... تو کجا دِیرِ مسیحیا حسین وای حسین روزا روی نی اذیت بود شبا رو خشت و تربت بود این اولین شبه جایِ سر بریده راحت بود واویلا حسین ... چرا خشکیده لب اطهر تو واویلا حسین ... معلومه تشنه بریدن سرِتو وای حسین سر بریده رو تا شُست با دیده های تر راهب صدای مادرش اومد کمی آهسته تر راهب زخمیه سرش...خون میریزه از رگای حنجرش زخمیه سرش... الهی براش بمیره مادرش وای حسین ┄┄┅┅┅❅🥀❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/Maddahankhomein
(ألسَّلامُ عَلَيْكَ يٰا أباعَبْداللّٰه الحُسَين) پـرتـوی شـد جلــوه‌گـــر در دیر راهب چـون سپـــیدای سحــر در دیر راهب طـور سـیـنا را به یـاد آرَد که این‌سان نـور حق شد جلــوه‌گــر در دیر راهب رأس شــاه تـشـنه کـامـان در دل شب کــرد عــالــم را خبــــر ، در دیر راهب از پلیـــدی یــــزیــــد و لشکـــر دون... گفت شـرحـی مختصـر در دیر راهب تـا شـنـید آن راهـب از رأس بــریــده حرف حق را سر به سر در دیر راهب انقــــلابـی در درونـش گشـت بـــرپــا تـا کـه بـا عشـقی دگـــر در دیر راهب کـرد جـــاری بـر زبـان خود شهـــادت بـا دو چشـم پـُـر گهــــر در دیر راهب شـد مسلمـــان از عنــایــات سـری که کــرد بــر راهـب نظـــر، در دیر راهب مَعــرفت را بین! کـــلام رأس خونیـن می‌کنـــد در دل، اثـــــر در دیر راهب حضرت زهــــرا عــزیــز مصطفی هم بـا غــم و خــون جگــر در دیر راهب آه و واویـــلاکنـــان میــزد به دل‌هــا در دل ظــلمــت شـــرر در دیر راهب از شــــرار آتــش بـیـــــــداد دشمـــن سوخت دل را بال و پر در دیر راهب مـادر گیـتی نـدیـد این‌سـان مصیـبت آنچـــه آمــــد در نظــــر در دیر راهب این بــوَد رمــز عبــودیــت کـه خـالـق می‌کنــد این‌سـان هنـــر در دیر راهب بس‌که سنگین است این داغ غم افزا خــَـم کنــد پشـت بشــر در دیر راهب داد (ساقی) بـــا بیــــان الکـــن خــود شـرح حـــالــی را ز سـر در دیر راهب زآن سـری کـه در میــان ظلـمت شـب بود رخشـان چون قمــر در دیر راهب سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/Maddahankhomein