اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مثنوی تاسوعا حضرت عبّاس علیه السلام
یک گوشه از این روضه را ما تجربه کردیم
ما داغدارِ دستِ رویِ خاکِ یک مَردیم
دیدیم وقتی یک عَلم بر خاکها مانده
چه داغها شد بر رویِ دلهایِ جامانده
آن نیمه شب بغداد یک دنیا مصیبت بود
چیزی که رویِ خاکها میسوخت غیرت بود
دستی بریده با همان انگشتری اِی وای
اشکِ دو چشم وُ آه سردِ رهبری اِی وای
دنیایِ بعد از او پُر از آشوب وُ بَلوا شد
رویِ حرامی بر حرم بعد از عمو باز شد
بعد از عمو قاسم غم وُ درد ُو مِحَن دیدیم
غزه عراق ُو شام وُ ایران وُ یمن دیدیم
دستِ پلیدی بیهوا سیّد حسن را زد
شد دشمنِ دین بیحیا ایرانِ من را زد
سردار وُ دانشمند وُ سرباز وُ زن وُ کودک
پهپادهایِ خائن وُ جنگنده وُ موشک
امّا خدا را شکر رهبر هست سَرْپاییم
پایِ عَلم اهلِ ولا اهلِ تبرّاییم
با دوستانِ حق گِره خوردیم ُو پیوستیم
بر دشمنی با دشمنانِ دین کمر بستیم
افتاد عمو در کربلا شد در حرم بَلوا
روی حرامیها پس از عبّاسِ من شد وا
پشتم شکست و گوشهیِ گودال شد روضه
در خیمههایم معجر ُو خلخال شد روضه
دست ُو عَلم بر رویِ خاکِ داغِ صحرا بود
در روضه رویِ بچّههایم مثلِ زهرا بود
شد مشکِ او پاره به غارت رفت گهواره
بر گوشواره چنگ خورد وُ گوش شد پاره
شد روزگارِ این حرم بعد از عمو تیره
نامَحرمی اِی وای شد بر این حرم خیره
اُفتاد دستِ او عدو دستِ حرم را بست
زیرِ لگد بازو ُو پهلویِ گُلی بِشْکست
شیرینزبانِ خیمه سیلی خورده پایِ نِی
زینب کجا وُ کوچه وُ بازار ُو بزمِ مِی ؟!
زینب کجا وُ خندههایِ اَخنس ُو خولی ؟!
زخمِ زبان گفتن شده یک کارِ معمولی
گاهی سرِ پهلو زده از نیزه میافتاد
گاهی رقیّه در میان روضه میافتاد
هر جا که افتاده زمین گفته عمو جانم
من ماجرایِ این زدنها را نمیدانم !!!
در راه هر جا جا بمانم کیفرم حتمیست
سیلی کشیدنهایِ مویِ بر سرم حتمیست
من با لگد طی میکنم گاهی مسیری را
گم کردهام در راه دندانهایِ شیری را
بعد از عمو جان میزند اهلِ حرم ناله
اَلغوث و اَدرکنی بیا دیگر ابا صالح
📃۱۴۰۴/۴/۱۳
#تاسوعا #مثنوی #کربلا
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#حسین_ایمانی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
ای حرمت قبلۀ حاجات ما؛ واحد.mp3
زمان:
حجم:
1.28M
#حضرت_عباس عليهالسلام
#مثنوی
🔹ای حرمت قبلۀ حاجات ما🔹
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاج شهیدان همه عالمی
دست علی، ماه بنی هاشمی
ماه کجا، روی دلآرای تو؟
سرو کجا، قامت رعنای تو؟...
همقدم قافله سالار عشق
ساقی عشاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسین
داده سر و دست به راه حسین
عَمّ امام و اَخ و اِبن امام
حضرت عباس علیهالسلام
ای علم کفر، نگون ساخته
پرچم اسلام، برافراخته
مکتب تو مکتب عشق و وفاست
درس الفبای تو صدق و صفاست
مکتب جانبازی و سربازی است
بیسری آنگاه سرافرازی است
شمع شده، آب شده سوخته
روح ادب را ادب آموخته
آب فرات از ادب توست، مات
موج زند اشک به چشم فرات
یاد حسین و لب عطشان او
وان لب خشکیدۀ طفلان او...
هر که به دردی و غمی شد دچار
گوید اگر یک صد و سی و سه بار
ای علم افراشته در عالمین
اکشف یا کاشف کرب الحسین
از کرم و لطف جوابش دهی
تشنه اگر آمده آبش دهی
درگه والای تو در نشأتین
هست در رحمت و باب حسین
چون نهم ماه محرم رسید
کار بدانجا که نباید کشید..
دست تو نگرفت اماننامه را
تا که شد از پیکر پاکت جدا..
دست تو شد دست شه لافتی
خطّ تو شد خطّ امان خدا
پنج امامی که تو را دیدهاند
دست علمگیر تو بوسیدهاند...
📝 #سیدمحمدعلی_ریاضییزدی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_حسین_علیه_السلام
#مثنوی #اسارت #دیر_راهب
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق
به همره اُسرا، میروند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر
ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر
«چهل ستاره» که بر نیزه میدرخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند
طناب ظلم کجا، اهلبیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟
هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا
نصیب آینهها سنگ بود، در همه جا
نسیم، بدرقه میکرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده میکرد برگریزان را
نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید
سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی
و خنده بر لبش، از شورِ عافیتسوزی...
چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان
گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد
شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد
حَرامیان، همه شُربِ مُدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود
سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود
سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش
سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش
سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود
کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود
سری، که از همهٔ کائنات، دل میبرد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد
سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود
صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود
صدای بال زدن، از فرشته میآمد
به خطّ نور ز بالا نوشته میآمد
شگفتمنظرهای دید، دیده چون وا کرد
برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست
دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است
دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است
یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید
به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید
دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است
سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟
جواب داد که این سر، سریست شهرآشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسیست، که شوریده بر امیر، ای مرد!
خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!
تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری
بیار، آنچه پساندازِ سیم و زر داری
جواب داد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است
بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟
جواب داد که این سر، که آفتاب جَلیست
گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»ست
سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر
سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر...
گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر میکند جهان تو را
به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد
غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست
کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت...
دوباره صحبت موسی و طور، گل میکرد
درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟
هزار حیف، که در کربلا نبودم من
رکابدار سپاهِ شما، نبودم من
ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بیپناهم من
به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم
دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه
به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله»
فدایِ خونجگریهای جَدِّ اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو
«شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی...
من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟
شکسته بال و پرم، همرکابی تو کجا؟
نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم
فقط، ز دربدریهای تو، پریشانم
به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»
بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
«که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز»...
نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من
گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من
من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد
ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد
«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
#محمد_جواد_غفورزاده_شفق
💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#دیر_راهب
#مثنوی #شعرعاشورایی
#امام_حسین_علیهالسلام
مسیحا نفسی میآید😢
دید از دور مسیحا نفسی میآید
دید با قافله فریادرسی میآید
صحنهای دید در آن قافله اما جانکاه
بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه
این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟
صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟
از سر هر مژهاش معجزه بر میخیزد
با طنینش همه آفاق به هم میریزد
با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه
به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه
گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد
حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد
با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه
پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه
گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش
امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش
ماه را همره خود با دلِ بیتاب آورد
نذر لبهای ترک خورده کمی آب آورد
خون از آن چهره که میشُست، دلش خون میشد
حال او منقلب و دیده دگرگون میشد
اشک در چشم پر از شیون راهب میخواند
روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند
روضه میخواند: همه عمر در این چرخ کبود
بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود
نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند
یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند
آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود
عشق میگفت به شرح، آنچه بر او مشکل بود
گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو!
کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو!
ناگهان ماه، چه جانکاه دمی لب وا کرد
محشری در دل آن سوختهدل، برپا کرد
گفت: من کشتۀ لبتشنۀ عاشورایم
زینت دوش محمد، پسر زهرایم
دید راهب به دلش شعله و شور افتادهست
شعلۀ آتشی از نخلۀ طور افتادهست
تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند
ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند
صورتش را به روی صورت خونین حسین...
و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین...
#یوسف_رحیمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در این شعر بعضی از ابیات #حافظ به شیوههای مختلفی تضمین شده است.
این ماجرا، با تفاوتهایی در منابع زیر نقل شده است:
📚بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴
📚لهوف، ص۱۳۶
📚عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(علیهالسلام)، ج۲، ص۲۵۸
📚مقتل الحسین(علیهالسلام) مقرم، ص۴۴۶
📚 تذکرة الخواص، ص۱۵۰
(به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزهها» نوشته آقای سیدمحیالدین موسوی، ص۸۸ تا ۹۵)
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_حسین علیهالسلام
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#کاروان_اسرا
#مثنوی
🔹بوی تو میآید🔹
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده
زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را برملا کردی خبر داری؟
جهان را زیر و رو کردهست گیسوی پریشانت
از این عالم چه میخواهی همه عالم به قربانت
مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم
جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیّ و یا قیّوم
خبر دارم که سر از دِیْر نصرانی درآوردی
و عیسی را به آیینِ مسلمانی درآوردی
خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هِی کردی
تو میرفتی و میدیدم که چشمم تیره شد کمکم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کمکم
تو را تا لحظهٔ آخر نگاه من صدا میزد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا میزد
حدود ساعت سه، جان من میرفت آهسته
برای غرق در دریا شدن میرفت آهسته
::
بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع، ای دریای غیرت! خیمهها با من
تمام راه برپا داشتم بزم عزا در خود
ولی از پا نیفتادم، شکستم بیصدا در خود
شکستم بیصدا در خود که باید بیتو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
✅ سلام بر بانوي دمشق
🌸 حضرت زينب عليها السلام
👈 (فرازي از #مثنوي ۱۱۰ بيتي #تلفيق_رسالت_و_امامت)
...
هنگام سخن ( ابوتراب ) است
فرمانبرِ حُكمَش ، آفتاب است
باشد به عوالِمش ، تصرّف
بر جاهل و عالِمش ، تصرّف
در كوفه ، به شورِ كربلايي
چون كرد تصرّفِ ولايي
آن لحظه كه حُكمِ ( اُسكُتُوا ) رانْد
هر صاحبِ روح ، از نوا مانْد
زنگِ شتران ، خموش گشتند
ذرّات ، تمام ، گوش گشتند
تا دختِ علي ، سخن بگويد
از زشتيِ اهرمن بگويد
مرد و زنِ كوفه ، جمله گريان
بودند چو حالِ او پريشان
زينب كه درود بر روانش
مي بود چنان علي بيانش
با لحنِ پدر ، به سَبْكِ مادر
افكنْد به كوفه شور محشر
بگشود دهان به حمدِ سرمد
گفتا : صلوات بر محمد
فرمود به كوفيانِ صد رنگ :
كاي اهل فريب و جور و نيرنگ
خط خورْد ، همه نوشته هاتان
شد پنبه ، تمام ، رشته هاتان
گفتار شما همه دروغ است
چون مشعلِ خالي از فروغ است
اي چشمِ شما هميشه پر اشك
خالي نشود ز آب ، اين مشك
اي كاش نباشدش فروكش
اين ناله ي سركشِ چو آتش
چون سبزه ي روي منجلابيد
گچكاريِ مرقدي خرابيد
چون نقره ي زيورِ قبوريد
از رحمتِ كردگار دوريد
در حشر ، به پيشِ خشمِ داور
داريد نه چاره اي ، نه ياور
در خرمنتان نمانْد خوشه
هستيد تمام ، زشت توشه
دامانِ شما هميشه ننگين
كز خون حسين گشته رنگين
ز اين خون كه ز كينه ريخت بر خاك
دامان شما نمي شود پاك
بر رخ ، درِ عيش را ببنديد
گرييد فزون و كم بخنديد
كُشتيد سلاله ي رسالت
آقاي شباب اهل جنّت
كُشتيد كسي كه يارتان بود
در موجِ بلا ، كنارتان بود
آن را كه چراغِ راهتان بود
هنگامِ خطر ، پناهتان بود
قحطي ، چو ز پايتان در آورْد
او بود ، نيازتان بر آورْد
اي واي به حالتان ! چه كرديد ؟
با سرورِ انس و جان ، چه كرديد ؟
او بود به عرش ، گوشواره
افتاد به خاك ، پاره پاره
اي اُمّتِ بي مروّتِ دون !
كرديد كه را ز پرده بيرون ؟
اينان همه عترتِ رسولند
ياد آورِ عصمتِ بتولند
اين جُرم ، عظيم و بس گران است
افزون ز زمين و آسمان است
ز اين قصّه ، فلك چو ياد آرد
نَبْوَد عجب اينكه خون ببارد
اين فرصتِ اندكي كه داريد
غفلت زده اش به سر نيآريد
يكپارچه ، چشم و گوش باشيد
حق ، كرده كمين ، به هوش باشيد
در كار نباشدي شتابش
از بهر شما بُوَد عذابش
روزي رسد ، انتقام گيرد
زخمِ دلم ، التيام گيرد
از خطبه ي او ، گريست كوفه
خشكيد به شاخه ، هر شكوفه
...
اللهم بحق الزینب (سلام الله علیها) عجل لولیک الفرج
📝کربلایی امیر ایزدی
http://eitaa.com/Maddahankhomein
#ورود_به_شام
#مثنوی
دروازه ساعات را بستند ساعت ها
شد شهر شام آماده اوج جسارت ها
رقاصه آوردند مطرب را خبر کردند
جمعی چراغان کوی و بام و رهگذر کردند
بر پشت بام خانه ها سنگ و نی آوردند
بد مست ها پیمانه پیمانه می آوردند
زن ها حنا بستند وقت شادمانی شد
در جشن پیروزی بهار گل فشانی شد
دروازه ساعات وا شد قافله آمد
یک کاروان دلخسته و پای آبله آمد
وقت پذیرایی رسید و بی درنگ ای وای
سرها به روی نیزه شد آماج سنگ ای وای
شد اهل بیت حضرت خورشید اسیر شام
(یَومُُ بِیوم بدر) بر لب های میر شام
لبهای قرآن خیزران می خورد و خندیدند
مهتاب در کنج خرابه مرد و خندیدند
در امر استقبال شهر شام کم نگذاشت
از سنگ وطفه خنده و دشنام کم نگذاشت
هرچه که بود آنروز بر زینب گذشت اما
لحظه به لحظه غرق تاب و تب گذشت اما
فریاد زین العابدین در گوش عالم ماند
نام حسین و شور پیغام محرم ماند
#کمیل_کاشانی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#شعر_آئینی
#مثنوی
#اربعین_حسینی
خسته از راه دور آمده ام
دل شكسته صبور آمده ام
زينبت ناله مىزند جانكاه
السلام عليك ثارالله
السلام عليك يا عطشان
السلام عليك يا عريان
السلام عليك يا مظلوم
السلام عليك يا مهموم
السلام عليك يا مجروح
السلام عليك يا مذبوح
اربعينى گذشته از داغت
كه خزان شد ز فتنهها باغت
آه سنگين گذشت اين چل روز
لحظه هايش چه سخت و طاقت سوز
چه بگويم كه من چها ديدم
در بيابان و كوچهها ديدم
تو خودت پا به پاى من بودى
شاهد كل ماجرا بودى
سهم ما شد ز كربلا تا شام
سيلى و تازيانه و دشنام
كاروان را به شهر گرداند
خارجى زاده هم مرا خواندند
سر تو روى نى چراغم بود
كه تسلاى درد و داغم بود
تا كه از شرق نيزه تابيدى
خواهرت را اميد بخشيدى
گاه بر نيزه گاه طشت زر
خواند قران سر تو بر خواهر
دل پر درد و داغ آموردم
بلبلان را به باغ آوردم
همه سر زير پر فرو برده
بغض هايى كه در گلو برده
تا كه از سوز سينه ناله كنند
گريه بر داغ ياس و لاله كنند
مادر داغدار آوردم
خواهر دل فكار آوردم
دختران يتيم و افسرده
همه از رنج راه آزرده
در خرابه سه ساله اما ماند
خسته بود و ز قافله جا ماند
چنگ بر سينهاش رباب زند
شعله بر جان آفتاب زند
هان بگو ماه گاهواره كجاست ؟
تربت طفل شير خواره كجاست ؟
كاش در كربلات مىماندم
روضه درد و داغ مىخواندم
مىنشستم كنار تربت تو
تا بميرم براى غربت تو
#کمیل_کاشانی
https://eitaa.com/MaddahanKhomein
#امیرالمومنین_علی_علیهالسلام
#لیلة_المبیت
فرازی از یک #مثنوی
🔹مبدأ دوران🔹
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب
در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بیزره آمده در معرکه یکبار دگر
تا خودِ صبح، خطر دور و برش میچرخید
تیغِ عریان شده بالای سرش میچرخید
مرد آن است که تا لحظۀ آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
باده در دستِ سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی
در شبِ فتنه، شبِ فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیۀ ترس برای چه کسی نازل شد
بگذارید بگویم خطر عشق مکن
«جگر شیر نداری سفر عشق مکن»...
باز هم یک نفر از درد به من میگوید
من زبان بستهام و خواجه سخن میگوید:
«من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب زده، خون میخورم و خاموشم»
طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست
شِقشقیّهست و سخن گفتن از آن آسان نیست...
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
@Maddahankhomein
#حضرت_سکینه_علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹دلآرامِ حسین🔹
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
مشعل روشن ز مصباح الهدی
در عبادت غرق و مجذوب خدا...
برترین زنهای عصر خویشتن
یادگار ماندگار پنج تن...
در زنان هاشمی صاحب وقار
خاندان فاطمی را افتخار
آفتابی خود که عمری در حجاب
بودهای در سایهسار آفتاب...
ای فصاحت بی نوایت، بینوا
صد نوا از نای تو در نینوا...
در اسارت نقش ایفا کردهای
پا به پای عمّه غوغا کردهای
در حرم، در خیمهگه، در قتلگاه
در مسیر کوفه و شام سیاه
میدرخشد نام تو، گفتار تو
اشک تو، ایمان تو، ایثار تو...
خورده بر جان و دلت مُهر عطش
شام غربت دیدی و ظُهر عطش
از عطش گر چه ز پا افتادهای
سهم آب خود به طفلان دادهای
در مصائب پایداری کردهای
عمّه را با صبر یاری کردهای...
در وداع آخرینت با حسین
کز حرم برخاست بانگ یا حسین
اوّلین کس را که مولا یاد کرد
نام شیرین تو را فریاد کرد
ای سکینه حامی ایتام باش!
ای دلآرامِ حسین آرام باش!
قطرههای اشک بر سیما مزن
شعلههای درد بر دلها مزن...
پیشتر آ نزد بابا پیشتر
گریهها در پیش داری بیشتر...
رفت در میدان و دیگر برنگشت
برنگشت و از تن و از سر گذشت
رفت و پنهان از نظر شد منظرش
تا که دیدی بر فراز نی سرش...
طاقت از کف داده و دل باختی
خویش را بر خاک و خون انداختی...
در وداع سینهسوز خویشتن
دست بردی زیر آن خونین بدن
تا گرفتی آن تن صد چاک را
سوخت آهت خیمۀ افلاک را
زآن زیارت در فضا هنگامه شد
پارههای دل زیارتنامه شد
ماه محمل باز انجم را بخوان
«شیعَتی مَهما شَرِبتُم» را بخوان...
📝 #سیدرضا_مؤید
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_حسن_عسکری_علیهالسلام
#مثنوی🔹جانِ جهان🔹
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز..
پسر حضرت هادی! به فدایت پدرم
پدر حضرت مهدی! به فدایت پسرم
حج نرفتی تو، ولی قبلۀ حاجات شدی
تو خودت عین صفا مشعر و میقات شدی
کعبه یک چاردهم، بی تو صفا کم دارد
بی تو یک چاردهم، عطر خدا کم دارد
ماهِ زیبا! حسنِ دوم زهرا! برخیز
مهدیات دل نگرانت شده، بابا! برخیز
باز هم جانِ جهان را تو در آغوش بگیر
صاحب عصر و زمان را تو در آغوش بگیر..
غم پرپر شدنِ چون تو کریمی، سخت است
به رقیه قسم آقا! که یتیمی سخت است
📝 #قاسم_صرافان
http://eitaa.com/Maddahankhomein
#مثنوی #امام_عسکری_ع
هواى سامره مثل غروب پائيز است
سياهپوش عزا گشته و غم انگيز است
ز كوچه كوچه ی آن بوى درد مى آيد
صداى غربت يك مرد مرد مى آيد
ميان حجره غريبانه زار مى گريد
و كودكى كه بر او بيقرار مى گريد
چه كودكى كه همه انبيا به قربانش
عزيز فاطمه در بر گرفته چون جانش
شرار زهر و عطش در سكوت غوغا كرد
امام عسکرى آخر به ناله لب وا كرد :
كه اى اميد دلم ، لحظه ی جدايى شد
براى ديدن زهرا دلم هوايى شد
چو مادرم به جوانى از اين جهان سيرم
زمان زمان فراق است و سخت دلگيرم
ز تاب رفته دلم صبر و تاب مى خواهم
ز دست كوچك تو جام آب مى خواهم
اگر چه از شرر زهر كينه جانش سوخت
غريب بود و ز غم قلب مهربانش سوخت
ولى چو جدّ غريبش حسين ، تشنه نرفت
و در برابر خواهر به زير دشنه نرفت
کمیل کاشانی
https://eitaa.com/Maddahankhomein