و اما رازی را که میخواستم بهت بگم، یک راز بسیار ساده است: فقط با دل میشود همهچیز را به درستی دید؛ چشمها قادر به دیدن ذات انسانها نیستند .
_کتاب شازده کوچولو
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
ببین خود را درون قابِ چشمانِ پر از شوقم
چه عکست روی موجِ اشکِ من جذاب میافتد!
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
میتوانست این حس را داخل شیشه بریزد تا مدتی آن را داشته باشد؟ کاش میشد وجودش را با چیزهای خوب پُر میکرد و رطوبت خون روی دستهایش را نادیده میگرفت! کاش وقتی لیوانی را روی میز می گذاشت، صدایش را با شلیک گلوله اشتباه نمی گرفت! کاش احساس نمیکرد با هر بار پلک زدن، آن نگاه مرده در تاریکی منتظرش است. اوه زیادی دیر شده بود.
-کتاب خوب مثل مردهها
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
But the heart has its own memory
and I have not forgotten anything .
#letter
چای خوردنهایِ در آغوش هم یادت که هست؟
من شکستم از غمت، قوری و فنجان بیشتر !
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
چیزهای واقعی خیلی بهتر از داستانها هستند؛ داستان را نمیتوانید ببینید یا دستتان بگیرید و وزنش کنید. البته کرگدنها را هم نمیتوانید توی دستتان بگیرید! وقتی داستانها را عمیق میخوانید، میبینید که دروغاند؛ من هم دوست ندارم دروغ بشنوم. هیچوقت از چیزهای ساختگی خوشم نمیآمد.
_کتاب پاستیل های بنفش
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-