زخم های روحِ رنجورم،
نوازش لطیف دستانت را میطلبند.
وعده دیدارت را فراموش کردهای ؟
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
چیز بامزه ای که در سکوت فکرِ مشترکمان شده بود این بود که در واقع ما هرگز به هم دربارهی هیچ چیزی قولی نداده بودیم؛حداقل نه با کلمات.به نظرم قولهایی با انگشتانمان و نگاه هایمان به هم داده بودیم آری هزاران قول اینگونه به هم داده بودیم اما نه با کلمات .
-کتاب آخرین کوچ
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
اون صدایی که توی سرت میگه شاید بهتره در موردش تجدید نظر کنی. ولی تو تا الان بارها از زوایای مختلف بررسیش کردی. میخوای منتظر بمونی تا کامل ازش مطمئن بشی، اما در اعماق وجودت، میدونی همچین موقعی قرار نیست برسه. به نظر من آخر سر، همه چیز به این سؤال بر میگرده: "واقعاً چقدر میخوایش؟"
به نظرم جواب این سؤال همه چیز رو زمین تا آسمون عوض میکنه .
-کتاب نمی دونم دارم چه کار می کنم،ولی به درک
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
استکانهای نگاهم خستگی در میکنند
چای را وقتی که از چشم خودت دم میکنی .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-