eitaa logo
- مَـــأوا -
344 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
791 ویدیو
37 فایل
- هوالغفار . - بنویسید به هرسطر ِ کتاب یک روز بر سر ِ اعتقاد خود میمیریم ! - کُپی؟ حلالِ حلالِ مؤمن . - برایِ تعجیل در ظھور خیلی دعا کن رفیق (: - مایل به فرستادن ِ ی صلوات محمدی ؟ - وقفِ حضرتِ ۱۱۸ .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
--👥🗣-- بسیار میتونست مؤثر باشه... :) •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈• ‌{ســـربازاݩ گمݩـــامــ ۳۱۳} @Saarbazangomnam313 •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈
✨❀﷽❀✨ ✦‍ ای کاش فقط چادر حضرت زهرا روسرمون نباشه...! همراش؛ حیایِ زهرایی عفافِ زهرایی نگاهِ👀زهرایی کلامِ🗣زهرایی هم داشته باشیم :)🌱 ڪاش ب خودمون بیایم و به این نقطه برسیم ڪه چادر مشکے حضرت زهرا صرفا یڪ چادر ساده مشکے نیست ... یک دنیا پراست از تکلیف و آداب ڪه بدا بہ حال ما ڪه خود راچادری میدانیم و از آن غافلیم💔 :) •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈• ‌{ســـربازاݩ گمݩـــامــ ۳۱۳} @Saarbazangomnam313 •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈
| 🤩 ࢪفٻق... مشڪلآٺ بآ همہ سخٺے‌هآش، بآلآخࢪه ٻہ ࢪوز ٺموم مےشہ! لبخند بزن ڪہ لبخندت خٻلے قشنگہ... :) •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈• ‌{ســـربازاݩ گمݩـــامــ ۳۱۳} @Saarbazangomnam313 •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گردان قاطرچی ها🐴 قسمت یازدهم جنگجویان شنگول😎 _ ببینم دستاتون را استرلیزه کردید!؟یه وقت مجروحی، خونی💉، نبینید غش کنید ها😵، باریک اللّه کارتون رو خوب انجام بدید.👏🏻 سیدعلی معاون اول فرمانده گردان🧔🏻 از دست یوسف، عصبی😡 شده بود. هرچقدر سعی می‌کرد اظهار فضل و اُلدُرم بُلدُرم های یوسف را نشنیده بگیرد، نتوانست که نتوانست😕. صدای یوسف، سوهان اعصابش شده بود. یوسف کار را به جایی رساند که به خود سیدعلی هم بند کرد و حق به جانب گفت🤨:(( ببینم آ سید علی، خوب نقشه 🗺️منطقه عملیاتی را نگاه کردی؟ میدونی چطوری و از کجا بچه هارو باید ببری جلو تا کمتر تلفات بدیم و بهتر حساب عراقی‌ها را برسیم!؟)) سید علی لب گزید و به یوسف چشم غره رفت😒😳. بی توجه به پوزخند دیگران، با صدای گرفته و جوری که فقط یوسف بشنود گفت:(( سربه سر من نذار پسر، برو ردّ کارت!)) یوسف از رو نرفت، سر تکان داد و محکم تر از قبل گفت:(( اگه من بهت هشدار بدم☝️ بهتره تا یه وقت زبونم👅 لال گند بالا بیاری، ببین علی جان! از دست من ناراحت بشی، اما یادت بیفته جلوی اشتباهات را بگیری بهتره تا زبونم👅 لال، بچه های مردم را ببری زیر تیغ🗡 و گلوله دشمن خونشون بیفته گردنت. من خیر و صلاحت رو میخوام😊!)) ادامه دارد...
گردان قاطرچی ها🐴 قسمت دوازدهم جنگجویان شنگول😎 یوسف شانس آورد که همان لحظه آقاتراب فرمانده گردان، سیدعلی را صدا کرد🗣، چون سید علی تصمیم گرفته بود سه ثانیه بعد با قنداق تفنگش🔫 به فرق سر یوسف بکوبد و خیال خودش و دیگران را راحت کند. آقا تراب در نور💫 کمی که از درز چادر فرماندهی روی صورت سیدعلی افتاده بود، دید که سید‌علی حسابی برزخ و اخمو😡😠 شده، لبخند زد و پرسید:(( چی شده سیدعلی، حسابی تولبی🤔؟)) سیدعلی که تیکه عصبی اش عود کرده بود و پلک چشم👁 چپش بی اراده می پرید، گفت:(( اقبالش بلند بود که شما صدام کردید، میخواستم همچنین بزنم تو سرش که رب و روبش یکی بشه.)) _کی رو میخواستی بزنی؟😟 _ همین عتیقه سازمان ملل رو! همین یوسف خان بی ریای درب و داغون رو. آقاتراب این مصیبت رو از کجا پیدا کردین😒؟ به عالم و آدم گیر میده و داره استغفرالله...، این لحظه های آخری که معلوم نیست شهید بشیم یا نه، چنان اعصابمو خط خطی کرده 😡که دهنم به گلاب باز میشه. آقاتراب، آخه این کیه😩؟ بدجوری خالی میبنده! چپ میره و راست می آد پز میده😓. تو عملیات قبلی، کم مونده بود صدام حسین رو تک و تنها اسیر کنه که یک لشکر بعثی به داد صدام رسیدن و از دست اون نجاتش دادن. الانم به من پیله کرده. آخه من چی کارش کنم🙁😥؟ آقاتراب قمقمه اش🍶 را از بند فانسقه جدا کرد. درش را باز کرد و به زور به سیدعلی داد و گفت:(( کمی آب بخور🙂، خلقت باز شه. بخور سید جان. عزیزم تو چرا😊؟ ادامه دارد...
گردان قاطرچی ها🐴 قسمت سیزدهم جنگجویان شنگول😎 توکه پنج ماهه میشناسیش و میدونی خصلتش اینه که قپی بیاد و بی‌خود و با خود، از خودش تعریف کنه و هی تو چشم👀 باشه🤷🏻‍♂. الان هم جو گرفتدش و بیشتر داره هنرنمایی میکنه🙎🏻‍♂. کی آچار فرانسه گردانه و تو هر گیر و گرفتاری داوطلب می شد تا کمک کنه🙆🏻‍♂؟ از اینام که بگذریم، امشب همه مون خوشحال🙂 و سرحالیم😃. اگر خدا بخواد پس از دو سال داریم خرمشهر را از دست بعثی ها آزاد می کنیم✊🏻. قول میدم اگر زنده بمونیم، فردا شب توی مسجد جامع خرمشهر، یوسف رو بغل می کنی از خوشحالی به گریه می افتی😂🤣. وقت رفتنه. به بچه‌ها بگو جمع بشن توی سوله بزرگه برای آخرین خداحافظی🖐🏻، برو قربون جدت👈🏻👉🏻، برو👋🏻!)) پیر👴🏻 و جوان👨🏻 و نوجوان🧑🏻، لباس خاکی رنگ به تن🧥، دسته دسته وارد سوله شدند. آنقدر جادار و بزرگ بود که میشد توی آن فوتبال⚽️ بازی کرد. همه شانه به شانه و سبیل به سبیل هم، چشم👀 دوختند به آقاتراب🧔🏻 که جلوی صف ها ایستاده بود. با اشاره آقاتراب🧔🏻، صدای بلندگوها📢 که هنوز سرودهای حماسی پخش می‌کرد، قطع شد. سوله با لامپ💡 های کوچک و بزرگ نورانی شده بود. بچه ها هنوز با هم می‌گفتند🗣 و می‌خندیدند😆. یک نوجوان خنده رو بلند شد و با نگرانی ساختگی فریاد زد😮:(( ای وای من حلقه ضامن نارنجکم رو گم کردم، کسی ندیدتش😵؟)) هنوز حرفش تمام شده بود که نصف جمعیت هماهنگ و خنده کنان شروع کردند به شمارش:(( هزارویک، هزارودو، هزاروسه، هزاروچهار، هزاروپنج، بمب....!!!))💥 نوجوان شیرجه زد روی زمین و همه خندیدند. ادامه دارد...
گردان قاطرچی ها🐴 قسمت دهم جنگجویان شنگول😎 بعضی ها جو گیر شده بودند و به پیشانی خود یا دوستانشان سربند های سرخ و سبز گره میزدند. چند نفر چفیه هایشان را به کمر بسته بودند. چند نفری هم بهترین لباس👕 نظامی شان را که تمیز و اطو کشیده بود، پوشیده بودند و پوتین👢 های مشکی شان را واکس می زدند؛ انگار به جشن عروسی👰‍♀️ می رفتند، می خواستند خوشتیپ و مرتب باشند. این وسط یوسف بود که بیشتر از همه هیجان زده شده بود و یک جا بند نمی شد. در میان سر و صدای همهمه و بگو بخند و سرودهای حماسی، صدای یوسف🗣 از همه بلندتر بود که به این و آن بند می‌کرد در کار هرکس اظهارنظر می کرد. در منطقه حمله، آسمان از منور🎆های سرخ و زرد روشن شده بود. انگار در آسمان چراغ💡 های عظیم و پر نوری نصب کرده بودند که نورش روی زمین می رقصید و یک دم خاموش نمی شد. منور ها🎇 پشت سر هم روشن می شدند و اجازه نمی‌دادند زمین زیر شنل تاریکی🌌 فرو برود. اما یوسف توجهی به آن منطقه نداشت و فقط و فقط به بچه های هم گردانی اش بند کرده بود و آقابالاسری می‌کرد.🤵🏻 گاهی به جوان👱‍♂ خنده روی😄 تیربارچی امر و نهی می‌کرد که حواست به این نوار گلوله ها باشد، خاکی و گلی نشود و در لوله سلاحت🔫 گیر کند! بعد به عاقله مردی که راکت انداز آر پی جی در دستش بود، هشدار❗️ می‌داد که موقع شلیک حواست به پشت سرت هم باشد، آتش🔥 عقب آرپی‌جی، افراد پشت سرت را شل و پل نکند و مصیبت به بار بیاورد!به امدادگر ها بند کرده بود☝️🏻 واقعاً کارشان را بلدند، اصلا ً درست و درمان آموزش امدادگری دیده اند، یا همینطوری امدادگر شده اند! ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀💔 کاش الان حرمت بودم :) •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈• حاجـ قاســـ♡ـم ‌{ســـربازاݩ گمݩـــامــ ۳۱۳} @Saarbazangomnam313 •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈
فرقی نداره