eitaa logo
- مَـــأوا -
348 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
791 ویدیو
37 فایل
- هوالغفار . - بنویسید به هرسطر ِ کتاب یک روز بر سر ِ اعتقاد خود میمیریم ! - کُپی؟ حلالِ حلالِ مؤمن . - برایِ تعجیل در ظھور خیلی دعا کن رفیق (: - مایل به فرستادن ِ ی صلوات محمدی ؟ - وقفِ حضرتِ ۱۱۸ .
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ برنامه زنده 🔴 تاملی بر اغتشاشات اخیر؛ از آسیب‌شناسی و ریشه‌های شکل‌گیری تا پشت‌صحنه طراحی دشمن 🔺با حضور علی‌اکبر رائفی‌پور؛ مدیر موسسه مصاف ایرانیان 🔹گفت‌وگو، همدلی و وفاق ملی باطل‌السحر طراحی دشمن ▫️امشب یکشنبه ۱۷مهرماه، ساعت ۲۳ | شبکه یک @sorayatv
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمونه دیگری از کار خوب دهه هشتادیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید حال دلتون خوب بشه از این دهه هشتادیا دبیرستانی در تهران. همه به اعتراض به اغتشاشات چادر پوشیدن پیشنهاد به مسئولین آموزش پرورش شهرستان فردیس سکوت ممنوع فردیس @fardis_amrebemarof
بھ‌ نام نامۍ اللّٰھ‌ . . - ختم صلوات مھرماه ! [ از طرفِ همۀ احیاء و اموات و شھدا مخصوصاً شھید محمدحسین محمدخانی و شھید بھنام محمدی ، به ساحت مقدس اَئمه‌اطھار و تعجیل در اَمر فرج ] - هر تعداد صلوات که مایل هستید تا ۳۰ مھرماه بفرستید ، اعلام بفرمائید . @yaraali تا انشاءلله ما هم در اَمرِ فرج سھیم باشیم !-
آقا ، چی‌کشیدی وقتی اون نامردتو کوچه ، جلو روت مادرتو زَد .(:
برایِ دختری که سهمش قاب عکسی از پدر بود ..
مریم خانم گفت ++مصطفی میخواد بره مشهد.دوره دارن. برگشتم سمتش‌‌‌. یعنی میخواد بره؟!!! قلبم تند میزد‌ یکی از همسابه ها گف‌ ++اِ ب سلامتی چند وقته میره.؟ مریم خانم +یه ماهه دوره اموزشی دارن. یه ماه!!!!! یعنی یه ماه نمیبینمش. بغض گلومو گرفت‌ بلند شدم رفتم سمت زهرا خانم. با سختی بهش گفتم +زهرا خانم من میرم خونه. ++باشه مادر‌‌‌. رفتم خونه. نشستم رو تختم گریه کردم‌‌. یه ماه نمیبینمش. چرا اخه‌. نگاهم به قران رو میز افتاد‌. انگار دلم اروم گرفت . رفتم برش داشتم بسم الله گفتم.بازش کردم.شروع کردم به خوندن‌. بعد سه تا سوره بعدشم که خوندم‌.سرمو بلند کردم.دیدم هوا تاریک شده. رفتم لبه پنجره.تو این زمان که قران میخوندم.اصلا به رفتنش فکر نکردم‌...
یه جور قران برام شده بود سنگ صبور ارامش دلم‌‌. خیلی از مصطفی ممنون بودم که این کتاب باارزشو بهم داد. حالا موقعی که نیست. قرآنشو دارم. اروم میشم باهاش . با ترجمه هاش انگار خود خدا باهام حرف میزنه. نشستم دوباره پای قرآن. انقدر که تو بهرش بودم نفهمیده بودم زهرا خانم برای شام صدام کرده فکر کرده خوابم‌. انقد خوندم . که خوابم گرفته بود‌ ساعتو که دیدم چشمام گرد شد. ساعت ۲ نصف شب بود. و من انقدر ساعت داشتم میخوندمش‌‌ تقریبا یک سومشو خوندم‌. هنوزم دلم میخواست بخونمش ولی خیلی خوابم گرفته بود. گذاشتمش رو میز دراز کشیدم.به ایه های قران و ترجمه هاش فکر میکردم..... فردا میخواستم برم کتاب فروشی چنتا کتاب جدید بگیرم صبح فردا. حاظر شدم برم کتاب فروشی. زهرا خانم خواب بود. از در که اومدم بیرون .... https://harfeto.timefriend.net/16644786144578
شبتون مھدوے۔۔۔ خواب ظہور رو ببینید ((: به امید فرداے بهتر.. بمونید برامون♡
- مَـــأوا -
برایِ دختری که سهمش قاب عکسی از پدر بود .. #زن_عفت_افتخار #مرد_غیرت_اقتدار
همین شهیدی که آتیشش زدن! دخترش گفته بود:دوست داشتم روز اول مدرسه با (بابام) برم...!💔🚶🏻‍♀