#در_خاطرم_میمانی
#پارت_3
آب دهنمو قورت دادم زول زدم به درشون.
فقط خداکنه خودش باز کنه درو مگر نه خیلی بدشانسم.
اومدم تمرین کنم که چی بگم.
اوم مثلا
سلام ببخشید آقا مصطفی مستخدممون اش نذری پخته..
نه نه این بده.
اِهم سلام ببخشید اش نذری براتون اوردم.بفرمایید ..
نهههه اینم خیلی خشکه.
سلام روز بخیر بفرمایید اش نذریه.
اره این خوبه.با افتخار خودمو تو شیشه درشون دیدم.از تو شیشه زن همسایه نگاش به من بود دهنش باز و چشماش گشاد بود.گفت
++خاک عالم دختره پاک خول شده با در حرف میزنه..
خندم بلند شد زنگشون زدم.
صدای ایفون بلند شد.
++بله بفرمایید...
خشک شدم.خ..خودش بود..خودش جواب داد.انگار لال شدم نمیدونستم چی بگم.
دوباره گف.
++بلله..بفرمایید!!!
با صدای لرزون گفتم.ب..ببخشید میشه بیاید دم در.
++چن لحظه
ایفونو گذاشت.
قلبم تو دهنم میزد.جوری که حس میکردم صداشو همه میشنون.
انگار همه جمله هایی که میخواستم بگم از ذهنم پرید هیچی تو ذهنم نبود الا صداش.
صدای درشون اومد....