#در_خاطرم_میمانی
#پارت_5
+ببخشید این آش نذریه برای شماس. ما این خونه روبه رویی میشینیم.
کاسه آشو گرفت ازم
++ممنون خدا قبول کنه.فقط...
+فقط چی اقا مصطفی!!
نگاهش به کاسه اش بود.
++اگه حجابتون رعایت کنید خیلی بهتره.جلوی حضرت زهرا سر بلند میشید
++ممنون بابت اش با اجازه.
رفت و در و بست.
من موندم یه دنیا نفهمیدن.
الان چی گف!!!گف حجابمو رعایت کنم.؟
سرمو تکون دادم که این فکرا از ذهنم بره
اصلا به اون چه که من حجاب بگیرم.
برگشتم سمت خونه رفتم تو اتاقم.
رو به روی آینه وایسادم.
حرفش تو فکرم تکرار شد.
نگاهی به سر تا پای خودم انداختم.
مانتو تقریبا بلند با یه شال. که موهام ازش بیرون بود.
قلبم تند میزد.هنوز تو بهر اون حرفش بودم.
شالمو کشیدم جلو جوری که هیچ لاخ مویی معلوم نبود.
نگاهی به خودم انداختم.ترس برم داشت.چقدر عوض شدم.
شال در اوردم انداختم اونور.نشستم رو تخت سرمو تو دستم گرفتم و به این عاشق شدن اشتباهم یه دل سیر گریه کردم..