eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
565 دنبال‌کننده
449 عکس
90 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. می‌نویسم از گفته‌های‌نگفته‌ و شنیده ‌های نشنیده؛ در‌ پیِ‌وصال می‌گردیم و مأموریم‌به وظیفه. . . -کپیِ نوشته‌های خودم با نامِ ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه:).
مشاهده در ایتا
دانلود
____ ﷽ ____ •ترافیکِ صبح‌ هنگام• خیابان انگار که چشمانش را تازه باز کرده باشد و با یک عالمه مهمان روبه رو شده باشد؛ به همین اندازه شلوغ است. تک سر نشین ها صدای ضبط را تا ته زیاد کرده اند تا مباد حس کنند که تنها خود را در این دنیای شلوغ رها کرده اند. عابران پیاده، فرصت شلوغی خیابان را قدر دانسته‌اند و از لا به لای ماشین ها می‌روند، شاید می‌خواهند راه خود را تا حد ممکن به حداقل برسانند. اما من؟ نشسته ام در وسیله‌ عمومیِ پرطرفدار، جناب اتوبوسِ دراز قدِ بد قیافه!! کمی از شیشه اتوبوس، بیرون را نظاره می‌کنم و کمی هم حواس خود را پرت چهره‌ خواب آلود و کسل همراهان سفر کوتاهم می‌کنم. انگار همه از دنیا گریزان اند. انگار همه شب تا صبح را بیدار بوده‌اند و با غم هایشان دست و پنجه نرم کرده اند. چهره‌ی هرکس را می‌بینم؛ به آدمی می‌خورد که دنبال سر پناهی می‌گردد تا صبح به صبح که می‌شود، از دست غم هایش فرار کند و به آغوش امنیت برود تا شاید بتواند کمی آرام بخوابد. حالا اتوبوس شده مکان امن بعضی ها، چنان به خواب رفته اند که گویی شب تا صبح را در معادن سنگِ غم سپری کردند و دیگر رمق برای انجام کار دیگری ندارند. آدم ها در گره‌ ابروهایشان، در مردمک چشمانشان، در لبخند فرسوده لب هایشان و در ژولیدگی موهایشان؛ رنج هایشان را فریاد می زنند. آدمی پنهان کار خوبی نیست؛ این را هر صبح که بیرون از خانه می‌آیم، می‌فهمم!! و کاش خدا چاره کند غم های بشرِ ناتوانِ پر مدعا را :). [ | از همین لحظه؛ از غم؛ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲ ]
هدایت شده از آقای‌امام‌رضا.
از بین همه ی دارایی ها؛ تو مهم ترینشونی آقای‌امام‌رضا.
تورا ندارم؛ چه سخت است نداشتنت.
از آدم ها گریزان بود؛ و به وجودشان نیازمند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه دهنده‌ام؛ اما علاقه‌مند؟ نه!! نه شرح می‌توان داد غمِ بی انگیزگی را؛ و نه می‌توان از علاقه‌ی وافوری سخن گفت! نه این که به من باشد، انگار همه این‌گونه اند. با اجبار راهشان را ادامه می‌دهند، و بلا اختیار شدیداً خسته‌اند. انگار از انسانیت دور شده ایم، و آرام آرام داریم از خود یک آدمک آهنی می‌سازیم. یک آدمک آهنی که تنها به دستور کسی عمل می‌کند و هیچ اختیاری از خود ندارد. همه مان پابند یک دلیل شده ایم برای ادامه دادن و تحمل کردن؛ و کاش بشر تحمل کند رنج عظیم انسان بودن را .. [ | محتویات درهم ریخته‌ی مغزم؛ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲ ]
در حال حاضر هیچ حرفی ندارم؛ فقط بیاین بخونیم.
مثل لالایی‌ست در گوش خلایق، شیونم عاقبت خود را میان شهر، آتش می‌زنم
ساده بودم، فکر می‌کردم حراست کرده‌ام با خطوط دفترم از مرزهای میهنم
از تمام دل‌خوشی‌های جهان دل کنده‌ام روز و شب چشم‌انتظار لحظه‌ی جان کندنم